English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
he talks very indistinctly بسیار ناشمرده سخن میگوید معلوم نیست چه میگوید
Other Matches
he says میگوید
he speaks to the purpose با منظورسخن میگوید
the finance minister is up سخن میگوید
he says i do not know میگوید نمیدانم
it say in the bible that در کتاب مقدس میگوید
it seems to me he is lying بنظرم میرسد دروغ میگوید
paradoxist کسیکه سخنهای متناقض میگوید
pseudologist کسیکه مرتبا دروغ میگوید
pseudologer کسیکه مرتبا دروغ میگوید
the pot calls the kettle black دیگ بدیگ میگوید رویت سیاه
jargonist کسی که به زبان غیرمصطلح سخن میگوید
mumbler کسیکه اهسته وناشمرده سخن میگوید
his parentage isunknown اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
rub someone the wrong way <idiom> خشمگین کردن با چیزی که شخص میگوید یا انجام می دهد
pot calling the kettle black <idiom> دیگ به دیگ میگوید رویت سیاه
that depends معلوم نیست
It is not known yet . It is not settled yet . هنوز معلوم نیست
they are of a doubtful paterni اصل انها معلوم نیست
it is of doubtful proveance معلوم نیست اصلا از کجا امده است
this line does not scan وزن این شعر با تقطیع معلوم میشودکه درست نیست
bailment امانت گذاشتن سپردن جنس به تاجری که اعتبارش معلوم نیست باضمانت شخص ثالث
there is no time like the present <idiom> سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
in a pinch <idiom> بسیار خوب است وقتی چیزی فراهم نیست
hand-held کامپیوتر بسیار کوچک که در دست جا میشود مناسب برای ورود اطلاعات ابتدایی وقتی که ترمینالی فراهم نیست
hard دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hardest دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
harder دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
vlsi مجتمع سازی درمقیاس بسیار بزرگ تجمع مقیاس بسیار وسیع
untold ناشمرده
infinity حجم بسیار بسیار بزرگ که از بیشترین حد تصور هم بزرگتر باشد
super- کامپیوتر main Frame بسیار قوی برای عملیات ریاضی بسیار سریع
inarticulation گفتار ناشمرده
inarticulately بطور ناشمرده
gabbling سخن ناشمرده
gabbles سخن ناشمرده
gabbled سخن ناشمرده
gabble سخن ناشمرده
jabber سخن تند و ناشمرده
gibbered سخن تند و ناشمرده
gibber سخن تند و ناشمرده
gibbering سخن تند و ناشمرده
jaber سخن تند و ناشمرده گپ
gibbers سخن تند و ناشمرده
gabbling ناشمرده حرف زدن
gabble ناشمرده حرف زدن
gabbles ناشمرده حرف زدن
jabbers سخن تند و ناشمرده
jabbering سخن تند و ناشمرده
gabbled ناشمرده حرف زدن
jabbered سخن تند و ناشمرده
All is not gold that glitters. <proverb> هر آنچه میدرخشد طلا نیست(هر گردى گردو نیست).
inarticulate ناشمرده درست ادا نشده
jaber وراجی کردن تند و ناشمرده گفتن
winchester disk دیسک سخت کوچک در یک واحد بسته که وقتی پر است یا لازم نیست , قابل جدا شدن از کامپیوتر نیست
u.h.f. بسامد بسیار بسیار زیاد
ultra high frequency بسامد بسیار بسیار زیاد
step frame استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد
cray نوعی کامپیوتر بسیار بزرگ شرکت سازنده کامپیوترهای بسیار بزرگ
transparent برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
transparently برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
leaving files open به معنای اینکه فایل بسته نیست یا حاوی نشانه پایان فایل نیست .
quartz clock بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
it is past all hope جای هیچ امیدواری نیست هیچ امیدی نیست
gibbered تند و ناشمرده سخن گفتن دست و پا شکسته حرف زدن ور زدن
gibbering تند و ناشمرده سخن گفتن دست و پا شکسته حرف زدن ور زدن
gibber تند و ناشمرده سخن گفتن دست و پا شکسته حرف زدن ور زدن
gibbers تند و ناشمرده سخن گفتن دست و پا شکسته حرف زدن ور زدن
state-of-the-art بسیار پیشرفته یا از نظر تکنیکی بسیار پیشرفته
overt معلوم
pronounced معلوم
known معلوم
invisible نا معلوم
given معلوم
determinate معلوم
sharp cut معلوم
assignable معلوم
intelligible معلوم
illiquid نا معلوم
inevidence معلوم
obvious معلوم
the active voice معلوم
indistinct نا معلوم
It was revealed that … It transpired that . . . معلوم شد که ...
active معلوم
to the fore معلوم
definite معلوم
known datum point ایستگاه معلوم
known distance مسافت معلوم
familiarizing معلوم کردن
familiarizes معلوم کردن
kithe معلوم شدن
vaguer غیر معلوم
vague غیر معلوم
evidently از قرار معلوم
verb active فعل معلوم
manifestly بطور معلوم
To make known . To signify . معلوم کردن
ascertained معلوم کردن
known distance فاصله معلوم
familiarized معلوم کردن
cretain معلوم بعض
ascertaining معلوم کردن
ascertains معلوم کردن
vaguest غیر معلوم
known target هدف معلوم
familiarised معلوم کردن
familiarises معلوم کردن
familiarising معلوم کردن
familiarize معلوم کردن
ascertain معلوم کردن
known معلوم کردن
to come to light معلوم شدن
to make known معلوم کردن
presumedly از قرار معلوم
seemingly از قرار معلوم
the date was not specified تاریخ ان معلوم
discernibly بطور معلوم
It was clear that she had lied . دروغش معلوم شد
noticeably بطوربرجسته یا معلوم
the active voice فعل معلوم
to bring tl light معلوم کردن
known data عناصر معلوم
given conditions شرایط معلوم
Presumably … indications are … Evidently … by the look of it … از قرار معلوم ...
he proved to know the secret معلوم شد راز را میداند
obviously بطور اشکار یا معلوم
deponent درفاهرمجهول ودرمعنی معلوم
time will tell در آینده معلوم می شود
apparent معلوم وارث مسلم
taskwork کار معلوم کارناخوشایند
at a specified time در وقت معین یا معلوم
it will manifest it self معلوم خواهد گشت
present participles وجه وصفی معلوم
present participle وجه وصفی معلوم
fatherless فاقد مولف معلوم
participles وجه وصفی معلوم
participle وجه وصفی معلوم
type نوع خون را معلوم کردن
typed نوع خون را معلوم کردن
Is the departure time certain ? وقت حرکت معلوم است؟
types نوع خون را معلوم کردن
his fate is sealed سرنوشت اوازقبل معلوم گردیده
determinable معلوم کردنی انقضاء پذیر
deponont در فاهر مجهول و در باطن معلوم
known datum point نقطهای با مختصات وگرای معلوم
we shall see تا ببینم بعد معلوم میشود
evince معلوم کردن ابراز داشتن
evinced معلوم کردن ابراز داشتن
pedigreed دارای نسب یادودمان معلوم
Known and unknown . معلوم ومجهول ( درریاضیا ؟ وغیره )
Certain notorious ( dubious ) characters . عده افراد معلوم الحال
We know it for a fact that… برایمان کاملا" معلوم است که ...
It was evident from the start. از اول کار معلوم بود
evincing معلوم کردن ابراز داشتن
evinces معلوم کردن ابراز داشتن
seal one's fate سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن
to go down to the wire <idiom> تا آخرین لحظه با تهیج نا معلوم ماندن
spot elevation نقطه ارتفاع معلوم روی نقشه
We wI'll be notified(informed)of the results today. امروز جواب کار معلوم می شود
He is known to the police . هویتش نزد پلیس معلوم است
Presumably she hasnt arrived yet . از قرار معلوم هنوز واردنشده است
the bill defined his powers حدود اختیارات وی دران لایحه معلوم گردید
it is inexpedient to reply پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
loose ends <idiom> بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
count one's chickens before they're hatched <idiom> روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
parameter نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
parameters نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
certifying صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certify صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifies صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
perfect participle وجه وصفی معلوم که برای ساختن ماضی نقلی اغاز گردد
duty rated بیشترین تعداد عملیات که یک وسیله در یک زمان با مشخصات معلوم میتواند انجام دهد
unpriced درباب چیزی گفته میشودکه بهای ان معلوم نشده یابصورت بهادران نباشد
far بسیار
an abundance of بسیار
sopping بسیار
much بسیار
seldom بسیار کم
ever so بسیار
abundant بسیار
detestable بسیار بد
numerous بسیار
far and away بسیار
multifarious بسیار
multiplicity بسیار
many بسیار
precious بسیار
terrible <adj.> بسیار بد
by far بسیار
mickle or muckle بسیار
beastby بسیار
rotten <adj.> بسیار بد
clinking بسیار
overly بسیار
lousy <adj.> بسیار بد
plenty بسیار
awful <adj.> بسیار بد
very بسیار
unco بسیار
all- بسیار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com