Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 149 (8 milliseconds)
English
Persian
inferentally
بطریق استنتاج یا استنباط
Other Matches
illatively
بطریق استنتاج یا استخراج
inferable
قابل استنتاج استنتاج پذیر
inferrible
قابل استنتاج استنتاج پذیر
penguins
بطریق
penguin
بطریق
auks
بطریق
auk
بطریق
in the shape of
بطریق
allegorically
بطریق مثال
in the course of nature
بطریق عادی
in the a way
بطریق عادی
accusingly
بطریق اتهام
interrogatively
بطریق استفهام
synoptically
بطریق اختصار
parabolically
بطریق تمثیل
arbitration
رای بطریق حکمیت
cross question
سئوال بطریق استنطاق
academism
بطریق یا بروش اکادمی
analytical
قابل حل بطریق جبری
analytic
قابل حل بطریق جبری
academicism
بطریق یا بروش اکادمی
itineration
وعظ بطریق گردش
introspectively
بطریق معاینه نفس
patriarchate
مقام بطریق یا اسقف بزرگ
differently
بطریق دیگر بطور متفاوت
misbrand
بطریق غلط داغ کردن
contraposition
قلب مطلب بطریق منفی
chronometry
وقت سنجی بطریق علمی
diagonal
گامبرداری بطریق ضربه پا و فشارباپای دیگر
puffin
مرغان دریایی ازخانواده بطریق یا پنگوئن
puffins
مرغان دریایی ازخانواده بطریق یا پنگوئن
subsumption
استنتاج
conclusions
استنتاج
conclusion
استنتاج
fruition
استنتاج
inference
استنتاج
evolvement
استنتاج
eduction
استنتاج
inferences
استنتاج
to barter away
بطریق معاوضه ازدست دادن باکالای دیگرمعاوضه کردن
inferring
استنتاج کردن
inferred
استنتاج کردن
infers
استنتاج کردن
draw a conclusion
استنتاج کردن
obversion
استنتاج معکوس
inferential
وابسته به استنتاج
draw a cunclusion
استنتاج کردن
infer
استنتاج کردن
subsuming
استنتاج کردن
subsume
استنتاج کردن
derive
استنتاج کردن
subsumed
استنتاج کردن
deriving
استنتاج کردن
concludes
استنتاج کردن
conclude
استنتاج کردن
subsumes
استنتاج کردن
deduction
استنتاج قیاسی
derives
استنتاج کردن
inductions
قیاس کل از جزء استنتاج
evolve
استنتاج کردن نموکردن
evolved
استنتاج کردن نموکردن
evolves
استنتاج کردن نموکردن
deduction
استنتاج نتیجه گیری
induction
قیاس کل از جزء استنتاج
to put two and two together
<idiom>
استنتاج کردن
[اصطلاح]
inference rule
قواعد استنتاج
[منطق]
evolving
استنتاج کردن نموکردن
transformation rule
قواعد استنتاج
[منطق]
[ریاضی]
induces
استنتاج کردن تحریک شدن
induced
استنتاج کردن تحریک شدن
concludes
نتیجه گرفتن استنتاج کردن
rule of inference,
قواعد استنتاج
[منطق]
[ریاضی]
conclude
نتیجه گرفتن استنتاج کردن
induce
استنتاج کردن تحریک شدن
inducing
استنتاج کردن تحریک شدن
inferences
استنباط
readings
استنباط
eduction
استنباط
presumptions
استنباط
elicitation
استنباط
presumption
استنباط
reading
استنباط
corollary
استنباط
corollaries
استنباط
sequitur
استنباط
inference
استنباط
synthesis
استنتاج تفسیر و تقویم اخبار در کسب اطلاعات
syntheses
استنتاج تفسیر و تقویم اخبار در کسب اطلاعات
to be deduced
استنباط شدن
inference program
برنامه استنباط
educt
استخراج یا استنباط
inferible
قابل استنباط
presumption of law
استنباط قانونی
implication
مفهوم استنباط
implications
مفهوم استنباط
read
استنباط کردن
reads
استنباط کردن
follow
پیروی استنباط
followed
پیروی استنباط
inferentially
ازراه استنباط
inferable
قابل استنباط
follows
پیروی استنباط
educe
استنباط کردن
inferring
استنباط کردن
infers
استنباط کردن
deduce
استنباط کردن
deduced
استنباط کردن
deducing
استنباط کردن
inferred
استنباط کردن
presumption
استنباط گستاخی
presumptions
استنباط گستاخی
deducible
استنباط شدنی
induct
استنباط کردن
deduces
استنباط کردن
infer
استنباط کردن
inducting
استنباط کردن
inducted
استنباط کردن
inducts
استنباط کردن
presumption of fact
استنباط از روی امارات
ruled based deduction
استنباط بر مبنای مقررات
inferred
استنباط کردن پی بردن به
inferring
استنباط کردن پی بردن به
infers
استنباط کردن پی بردن به
infer
استنباط کردن پی بردن به
divined
کشیش استنباط کردن
inferrable
قابل استنباط برامدنی
divine
کشیش استنباط کردن
divines
کشیش استنباط کردن
divining
کشیش استنباط کردن
nonsequitur
عدم استنباط قضایا
educible
قابل استخراج یا استنباط
scilicet
از این چنین استنباط میشود.....
to i. from somebodies words
از حرفهای کسی استنباط کردن
dedications
قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
dedication
قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
deduction
استنباط پی بردن ازکل به جزء یاازعلت به معلول
implied assumpist
تعهد غیر رسمی که از نحوه عمل متعهد ناشی و استنباط میشود
objectivism
روش فکری که مبتنی بر اصالت حقایقی است که به وسیله درک حسی استنباط میشود
multipe expansion of credit
استنباط مضاعف اعتبارات حقی که خزانه داری کل درقبول چک امانتی به مقداری بیش از ذخیره و اعتبار خوددارد
derived information
اطلاعات استنباط شده اطلاعات به دست امده ازرادار
construe
تعبیر کردن استنباط کردن
elicits
استخراج کردن استنباط کردن
elicit
استخراج کردن استنباط کردن
construes
تعبیر کردن استنباط کردن
construed
تعبیر کردن استنباط کردن
eliciting
استخراج کردن استنباط کردن
elicited
استخراج کردن استنباط کردن
presumable
قابل استنباط قابل استفاده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com