English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (19 milliseconds)
English Persian
go the whole hog <idiom> بطورکامل انجام دادن
Other Matches
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
consummately بطورکامل
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
stream جاری شدن ساطع کردن بطورکامل افراشتن
streamed جاری شدن ساطع کردن بطورکامل افراشتن
streams جاری شدن ساطع کردن بطورکامل افراشتن
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
chars انجام دادن
pay انجام دادن
cover انجام دادن
put on انجام دادن
pays انجام دادن
bring into being انجام دادن
administer انجام دادن
to bring to effect انجام دادن
put into effect انجام دادن
to carry into execution انجام دادن
parform انجام دادن
implementing انجام دادن
accomplish انجام دادن
carry out انجام دادن
make out <idiom> انجام دادن
perform انجام دادن
bring inbeing انجام دادن
paying انجام دادن
performed انجام دادن
effected انجام دادن
furnish انجام دادن
make a reality انجام دادن
effect انجام دادن
fulfill انجام دادن
go through انجام دادن
to do a thing the right way انجام دادن
fulfill [American] انجام دادن
implements انجام دادن
fulfils انجام دادن
put into practice انجام دادن
fulfil انجام دادن
accomplishes انجام دادن
implement انجام دادن
accomplishing انجام دادن
to carry through انجام دادن
accomplish انجام دادن
to go through انجام دادن
fulfilled انجام دادن
to follow out انجام دادن
execute انجام دادن
make something happen انجام دادن
carry into effect انجام دادن
carry out انجام دادن
actualise [British] انجام دادن
actualize انجام دادن
carry ineffect انجام دادن
implement انجام دادن
put ineffect انجام دادن
put inpractice انجام دادن
do up انجام دادن
furnishing انجام دادن
to put through انجام دادن
furnishes انجام دادن
char انجام دادن
stand to انجام دادن
fulfit انجام دادن
charring انجام دادن
to bring to an issve انجام دادن
covers انجام دادن
coverings انجام دادن
performs انجام دادن
fulfilling انجام دادن
to make good انجام دادن
fulfills انجام دادن
implemented انجام دادن
chare انجام دادن
effecting انجام دادن
serve خدمت انجام دادن
reworking دوباره انجام دادن
reworks دوباره انجام دادن
reworked دوباره انجام دادن
redo دوباره انجام دادن
redid دوباره انجام دادن
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
solemnize باتشریفات انجام دادن
serves خدمت انجام دادن
served خدمت انجام دادن
manipulate بامهارت انجام دادن
performs انجام دادن خوب یا بد
rework دوباره انجام دادن
lurk در خفا انجام دادن
lurked در خفا انجام دادن
lurking در خفا انجام دادن
lurks در خفا انجام دادن
manipulates بامهارت انجام دادن
manipulated بامهارت انجام دادن
redoes دوباره انجام دادن
overdid بیش از حد انجام دادن
dashes بسرعت انجام دادن
put across خوب انجام دادن
on the beam <idiom> خوب انجام دادن
repeats دوباره انجام دادن
to do by halves ناقص انجام دادن
overdoing بیش از حد انجام دادن
alternates بنوبت انجام دادن
overdoes بیش از حد انجام دادن
dashed بسرعت انجام دادن
dash بسرعت انجام دادن
misdo ناصحیح انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
top خوب انجام دادن
manipulate با دست انجام دادن
completion of a contract انجام دادن قرارداد
overdo بیش از حد انجام دادن
repeat دوباره انجام دادن
alternated بنوبت انجام دادن
alternate بنوبت انجام دادن
performed انجام دادن خوب یا بد
perform انجام دادن خوب یا بد
redoing دوباره انجام دادن
to toss off زود انجام دادن
to bring through خوب انجام دادن
to a one's object مقصودخودرا انجام دادن
out act بهتر انجام دادن از
redone دوباره انجام دادن
deliberates عمدا انجام دادن عمدی
effecturate موجب شدن انجام دادن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
achieved انجام دادن بانجام رسانیدن
achieves انجام دادن بانجام رسانیدن
delegation of authority دادن اختیار انجام عمل
achieve انجام دادن [بانجام رسانیدن]
deliberating عمدا انجام دادن عمدی
to pull off باوجود دشواری انجام دادن
complete کامل کردن انجام دادن
completed کامل کردن انجام دادن
spial عمل مخفی انجام دادن
speculated معاملات پرخطر انجام دادن
to go to رسیدگی کردن انجام دادن
speculate معاملات پرخطر انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
deliberate عمدا انجام دادن عمدی
deliberated عمدا انجام دادن عمدی
completes کامل کردن انجام دادن
heat treat انجام دادن عملیات حرارتی
speculating معاملات پرخطر انجام دادن
completing کامل کردن انجام دادن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
achieving انجام دادن بانجام رسانیدن
speculates معاملات پرخطر انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
in the groove <idiom> حداکثر کار را انجام دادن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
finishes انجام دادن چیزی تا انتها
redoing انجام دادن مجدد چیزی
bootleg معامله قاچاقی انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
to shuffle throuch shun بدشواری انجام دادن پرهیزکردن از
administering انجام دادن اعدام کردن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
pops بسرعت عملی انجام دادن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
popped بسرعت عملی انجام دادن
To do (perform) ones duty. تکلیف خود را انجام دادن
pop بسرعت عملی انجام دادن
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
consummate انجام دادن عروسی کردن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
do انجام دادن کفایت کردن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
redone انجام دادن مجدد چیزی
plod بازحمت کاری را انجام دادن
consummated انجام دادن عروسی کردن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
single stepping در یک مرحله انجام دادن یا شدن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
finish انجام دادن چیزی تا انتها
administered انجام دادن اعدام کردن
slur باعجله کاری را انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com