Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English
Persian
pell-mell
بطور درهم برهم
promiscuously
بطور درهم برهم
Other Matches
out of order
درهم برهم
imbroglio
درهم و برهم
at sixes and sevens
درهم و برهم
cramp hand writing
خط درهم و برهم
unorganized
درهم و برهم
in a bad order
درهم برهم
topsyturvy
درهم برهم
olla
اش درهم برهم
olio
درهم و برهم
imbroglios
درهم و برهم
elusory
درهم برهم
cramped
درهم و برهم
pell-mell
درهم برهم
topsy-turvy
<idiom>
درهم برهم
woebegone
درهم و برهم
helter-skelters
درهم برهم
untidier
درهم و برهم
untidiest
درهم و برهم
untidily
درهم و برهم
untidy
درهم و برهم
helter-skelter
درهم برهم
higgledy-piggledy
درهم برهم
matted
درهم برهم حصیری
goulash
چیز درهم و برهم
elf knot
موی درهم برهم
elf lock
موی درهم برهم
discombobulate
درهم و برهم کردن
desultory
بی ترتیب درهم و برهم
to make hay of
درهم برهم کردن
littery
ریخته و پاشیده درهم برهم
grids
رشتههای درهم و برهم راه اهن و مانند ان
grid
رشتههای درهم و برهم راه اهن و مانند ان
dithyramb
سرود درهم برهم ووحشیانه یونانیان باستانی
puzzle head
که دارای افکارمغشوش و خیالات درهم برهم است
hurry scurry
بطور درهم وبرهم
hurry skurry
بطور درهم وبرهم
higgledy piggledy
بطور درهم وبرهم
helter skelter
بطور درهم وبرهم هرج ومرج
mashed
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashing
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mash
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashes
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
intertwining
درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwines
درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwined
درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwine
درهم بافتن درهم بافته شدن
pleach
درهم پیچیدن درهم گیر افتادن
cluttered
درهم ریختگی درهم وبرهمی
clutters
درهم ریختگی درهم وبرهمی
clutter
درهم ریختگی درهم وبرهمی
in a tumble
در هم برهم
tangles
در هم و برهم
haywire
در هم و برهم
tangle
در هم و برهم
bash
برهم زدن
bashed
برهم زدن
higgledy-piggledy
بطوردرهم برهم
perturbable
برهم زدنی
bashing
برهم زدن
pertubative
برهم زننده
discompose
برهم زدن
derange
برهم زدن
bashes
برهم زدن
interaction
برهم کنش
disbanding
برهم زدن
coup
برهم زدن
faze
برهم زدن
fazed
برهم زدن
disbands
برهم زدن
coups
برهم زدن
disband
برهم زدن
fazes
برهم زدن
fazing
برهم زدن
pasticcqo
چیزدرهم برهم
shuts
برهم نهادن
shut
برهم نهادن
shutting
برهم نهادن
disturber
برهم زننده
unsettle
برهم زدن
unsettles
برهم زدن
disbandment
برهم خوردگی
embroiling
میانه برهم زدن
embroiled
میانه برهم زدن
embroils
میانه برهم زدن
embroil
میانه برهم زدن
coulomb interaction
برهم کنش کولنی
electrostatic interaction
برهم کنش الکترواستاتیکی
compatriotic
مبنی برهم میهنی
charivari
صداهای ناجوردرهم برهم هیاهو
in the turning of a hand
بیک چشم برهم زدن
in a winkling
بیک چشم برهم زدن
orthogonal mesh reinforcement
شبکه ارماتور عمود برهم
in the twinkling of an eye
بیک چشم برهم زدن
in the twinkling of a bedpost
بیک چشم برهم زدن
disorders
برهم زدن مختل کردن
in a flash
بیک چشم برهم زدن
overset
برهم زدن سرنگون کردن
tousle
برهم زدن پریشان کردن
nictitate
برهم زدن پلک چشم
upset _
برهم زنی بهم خوردگی
twinkling
بیک چشم برهم زدن
disorder
برهم زدن مختل کردن
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
lusciously
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
winging
گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
wing
گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
poorly
بطور ناچیز بطور غیر کافی
immortally
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
grossly
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
indeterminately
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
incisively
بطور نافذ بطور زننده
genuinely
بطور اصل بطور بی ریا
latently
بطور ناپیدا بطور پوشیده
improperly
بطور غلط بطور نامناسب
martially
بطور جنگی بطور نظامی
abusively
بطور ناصحیح بطور دشنام
indecorously
بطور ناشایسته بطور نازیبا
cross flow
دو سیال که بصورت عمود برهم جریان دارند و توسط ورقه نازکی از هم عایق شده اند
drachm
درهم
hash
درهم
mixed
درهم
currency of early islam
درهم
shaggy
درهم
entangled
درهم
drachmae
درهم
drachmas
درهم
uptight
درهم
unsettled
درهم
drachma
درهم
garbled
درهم
the name of the unit of silver
درهم
graded sand
شن درهم
hotchpotch
اش درهم وبرهم
dumped rockfill
درهم سنگریز
scrunches
درهم شکستن
hurry skurry
درهم وبرهم
disrupting
درهم گسیختن
hash
درهم کردن
scrunched
درهم شکستن
scrunch
درهم شکستن
crack-up
درهم شکستگی
hurry scurry
درهم وبرهم
hugger mugger
درهم وبرهمی
jumble
درهم امیختگی
conflate
درهم آمیختن
jumbled
درهم امیختگی
in a tangle
درهم وبرهم
disrupts
درهم گسیختن
jumbles
درهم امیختگی
disrupt
درهم گسیختن
confusion
درهم وبرهمی
crack up
درهم شکستگی
jumbling
درهم امیختگی
immingle
درهم امیختن
scrunching
درهم شکستن
condenser
درهم فشارنده
writhen
درهم پیچیده
wild and woolly
درهم ریخته
fondu
درهم امیزنده
foul-up
درهم گوریدگی
smashers
درهم شکننده
overwhelmed
درهم شکستن
overwhelm
درهم شکستن
foul-up
درهم و برهمی
overwhelms
درهم شکستن
smasher
درهم شکننده
hash total
جمع کل درهم
puckers
درهم کشیدن
foul-ups
درهم و برهمی
vanquishing
درهم شکستن
disruptive
درهم گسیخته
pleach
درهم بافتن
galley west
درهم وبرهم
vanquish
درهم شکستن
vanquished
درهم شکستن
puchery
درهم کشیدن
vanquishes
درهم شکستن
pial
درهم وبرهم
foul-ups
درهم گوریدگی
raddle
درهم بافتن
puckering
درهم کشیدن
intertwined
درهم پیچیدن
intertwine
درهم پیچیدن
misrule
درهم وبرهمی
conflates
درهم آمیختن
conflated
درهم آمیختن
mats
درهم گیرکردن
misruled
درهم وبرهمی
mat
درهم گیرکردن
misrules
درهم وبرهمی
intertwines
درهم پیچیدن
puckered
درهم کشیدن
pucker
درهم کشیدن
conflating
درهم آمیختن
tangles
درهم پیچیدن
tangle
درهم پیچیدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com