Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
play at
بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
Other Matches
intent on doing anything
سخت مشغول کاری
to engage in something
[in doing]
something
خود را به چیزی
[کاری]
مشغول کردن
busies
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
dabbling
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabble
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabbled
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabbles
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
busied
مشغول
busiest
مشغول
occupied
مشغول
busier
مشغول
busy with
مشغول
busying
مشغول
busy
مشغول
busy at
مشغول
busies
مشغول
at
مشغول
at it
سخت مشغول
busiest
مشغول کردن
overbusy
زیاد مشغول
indebted
مشغول الذمه
go about
مشغول شدن به
busies
مشغول کردن
to d. one self
مشغول شدن
twiddle one's thumbs
<idiom>
مشغول نبودن
occupies
مشغول داشتن
at work
مشغول کار
occupy
مشغول داشتن
occupying
مشغول داشتن
to employ oneself
مشغول شدن
workings
مشغول کار
working
مشغول کار
go about
<idiom>
مشغول بودن با
busied
مشغول کردن
on the go
<idiom>
مشغول دویدن
busier
مشغول کردن
busy
مشغول کردن
engross
احتکارکردن مشغول
busying
مشغول کردن
he applied him self to study
مشغول تحصیل شد
he is at work
مشغول کاراست
in a
مشغول کار
get to work
مشغول کارشوید
in a
مشغول نبرد
engage
مشغول کردن
engages
مشغول کردن
under an obligation
مشغول الذمه
activity
فعال یا مشغول بودن
scoolable
مشغول تحصیل اجباری
activities
فعال یا مشغول بودن
go at
جدا مشغول شدن به
indebted
مشغول الذمه مقروض
(in) up to the chin
<idiom>
خیلی مشغول با کسی
to busy oneself
خودرا مشغول کردن
amused
سرگرم شده و مشغول
up to the eyes in work
سخت مشغول کار
opposite numbers
افسران مشغول به کار
employs
مشغول کردن بکار گرفتن
occupying
مشغول کردن به کار گرفتن
employing
مشغول کردن بکار گرفتن
occupy
مشغول کردن به کار گرفتن
employed
مشغول کردن بکار گرفتن
occupies
مشغول کردن به کار گرفتن
employ
مشغول کردن بکار گرفتن
amuses
مشغول کردن تفریح دادن
stick to your work
بکار خود مشغول باشید
amuse
مشغول کردن تفریح دادن
in the schools
مشغول دادن امتحانات دانشگاه
in treaty
مشغول مذاکره و عقد پیمان
blow torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
The line is busy (engaged).
صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
horridly
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
chandler
کسی که به خرید و فروش کالا مشغول است
stringing
خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
poorly
بطور ناچیز بطور غیر کافی
grossly
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
immortally
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
indeterminately
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
backgrounds
چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
background
چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
glid
تذهیب کاری
[در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
articled
کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
latently
بطور ناپیدا بطور پوشیده
abusively
بطور ناصحیح بطور دشنام
genuinely
بطور اصل بطور بی ریا
indecorously
بطور ناشایسته بطور نازیبا
incisively
بطور نافذ بطور زننده
improperly
بطور غلط بطور نامناسب
martially
بطور جنگی بطور نظامی
switched network backup
انتخاب کاربر برای مسیر جانبی از شبکه وقتی که مسیر اول مشغول است
hardscrabble
دارای زندگانی سخت ومشکل سخت مشغول
active
مشغول یا در حین کار یا در حین استفاده
drilling pattern
نمونه مته کاری الگوی مته کاری
irrevocably
بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
to a. oneself
مشغول شدن اماده شدن
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
activity
چراغ یا LED کوچکی که در مقابل دیسک درایو یا کامپیوتر قرار دارد که بیان میکند چه زمان دیسک درایو مشغول خواندن از یا نوشتن بر دیسک است
activities
چراغ یا LED کوچکی که در مقابل دیسک درایو یا کامپیوتر قرار دارد که بیان میکند چه زمان دیسک درایو مشغول خواندن از یا نوشتن بر دیسک است
mosaics
موزاییک کاری معرق معرق کاری
plumbery
سرب کاری کارخانه سرب کاری
lazy
در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
laziest
در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
lazier
در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
Quchan
قوچان
[شمال خراسان که از اوایل قرن یازدهم هجری قمری به بافت فرش مشغول بوده و بافندگان آن کردهای مهاجر کردستان می باشند.بیشتر فرش ها تماما پشم بوده و گره ترکی دارند.]
supervisory
1-سیگنالی که نشان میدهد آیا مدار مشغول است یا خیر. 2-سیگنالی که وضعیت وسیله را نشان میدهد
currie
کاری
active
کاری
curry
کاری
curries
کاری
inaction
بی کاری
plasterwork
گچ کاری
effective
کاری
slobbery
تف کاری
feckful
کاری
malfunction
کژ کاری
malfunctioned
کژ کاری
malfunctions
کژ کاری
plastering
گچ کاری
curry powder
کاری
hypofunction
کم کاری
curry powders
کاری
electroplating
اب کاری
impotence
کاری
under employment
کم کاری
flower piece
گل کاری
impotency
کاری
parget
گچ کاری
intent on doing anything
کاری
tokenism
نمونه کاری
by way of reciprocation
در تلافی
[کاری]
brocade
زری کاری
forming
فرم کاری
in return
در تلافی
[کاری]
punch-up
کتک کاری
punch-ups
کتک کاری
off season
در دوران کم کاری
lead work
سرب کاری
lay off
فصل کم کاری
joinery
نازک کاری
tour de force
شیرین کاری
fretwork
منبت کاری
brickwork
سفت کاری
to be up to the task
[to be equal to something]
<idiom>
از پس کاری برآمدن
it is a soft snap
کاری ندارد
amalgamating
ملغمه کاری
smelting
ذوب کاری
lighterage
دوبه کاری
forging
چکش کاری
amalgamate
ملغمه کاری
amalgamates
ملغمه کاری
amalgamated
ملغمه کاری
by way of reciprocation
درعوض
[کاری]
in return
به جای
[کاری]
latticing
شبکه کاری
welding
جوش کاری
prepared
آمادهانجام کاری
To follow up (trace) something.
پی کاری را گرفتن
lattice work
شبکه کاری
by way of reciprocation
به جای
[کاری]
knurled tool
ابزار اج کاری
lubrication
روغن کاری
You dont seem to be with it . You dont know the half of it .
تو کجای کاری
touch off
<idiom>
شروع کاری
in return
درعوض
[کاری]
come to
<idiom>
شروع کاری
tessellation
موزاییک کاری
metalwork
فلز کاری
burnishing
صیقل کاری
pique
منبت کاری
metallurgy
فلز کاری
misprision
خلاف کاری
molding operation
فرم کاری
molding operation
قالب کاری
latticework
شبکه کاری
illuminations
تذهیب کاری
illumination
تذهیب کاری
mosaic work
موزائیک کاری
extrude
چکش کاری
extruded
چکش کاری
priming
بتونه کاری
plating
روکش کاری
hammering
چکش کاری
surgical operation
دست کاری
extruding
چکش کاری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com