Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
individ
بطور مجزا شخصا
Other Matches
peculiarly
بطور ویژه یا خاص شخصا"
abstractedly
بطور مجزا
discretely
بطور مطلق یا مجزا
parsonally
شخصا"
inpropria persona
شخصا
in propria persona
شخصا
individually
شخصا"
i went there in my own
شخصا` انجا رفتم
decollate
جدا کردن موضوعات مختلف به ورقههای مجزا. جدا کردن دو یا سه موضوع مختلف به حالت مجزا و برداشتن کاغذ کاربنی
I shall personally undertake tht you make a profit.
من شخصا" به عهده می گیرم که شما سود ببرید
One day I want to have a horse of my very own.
روزی من می خواهم یک اسب داشته باشم که شخصا به من تعلق داشته باشد.
toolkit software
بسته نرم افزاری که به شخص امکان توسعه کاربردهای خاص خود رابسیار ساده تر از حالتی که شخصا" تمام یک برنامه رامی نویسد فراهم می اورد
sans recours
عبارتی که فهرنویس وقتی به نمایندگی ازجانب دیگری فهر نویسی میکند قبل ار امضا می نویسد وبنابراین شخصا" مسئوولیتی در قبال نکول نخواهد داشت
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
lusciously
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
discrete
مجزا
ditinct
مجزا
single line
خط مجزا
distinct
مجزا
abstracted
مجزا
separable
مجزا
distinguishing
مجزا
spot footing
پی مجزا
free-standing
مجزا
apartfrom
مجزا از
several
مجزا
disjunct
مجزا
knock down
مجزا
separate
مجزا کردن
isles
مجزا کردن
separates
مجزا کردن
isolating
مجزا کردن
isle
مجزا کردن
isolates
مجزا کردن
separate sewer
شبکه مجزا
separate loading
مهمات مجزا
indiscrete
غیر مجزا
separate loading
مجزا پرشونده
individual controls
کنترلهای مجزا
abstract
مجزا کردن
separated
مجزا کردن
abstracting
مجزا کردن
apart
مجزا غیرهمفکر
abstracts
مجزا کردن
isolate
مجزا کردن
discrete values
مقادیر مجزا
single line
ردیف مجزا
stepping
واحد مجزا
decollate
مجزا کردن
detached
ستون مجزا
unit assembly
یک قطعه مجزا
semidetached
نیمه مجزا
knock down
مجزا کردن
seclude
مجزا کردن
step
واحد مجزا
disassemble
مجزا کردن
lone
مجزا ومنفرد
garrison house
پادگان مجزا
separate ammunition
مهمات مجزا
discrete source
چشمههای مجزا
discrete packets
بستههای مجزا
discrete particle
ذره مجزا
indeterminately
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
grossly
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
immortally
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
poorly
بطور ناچیز بطور غیر کافی
insulates
با عایق مجزا کردن
insulating
با عایق مجزا کردن
canalization
به صورت مجزا دراوردن
insulate
با عایق مجزا کردن
free standing columns
ستونهای مستقل یا مجزا
facility
ساختمان بزرگ مجزا
individual units
یکانهای منفرد یا مجزا
isolated double bond
پیوند دوگانه مجزا
cut sheet feeder
تغذیه کننده کاغذ مجزا
caption code
رمز نویسی با متن مجزا
comparmentalize
به قسمتهای مجزا تقسیم نمودن
fanned
کابلی که لبههای مجزا را پشتیبانی میکند
scalar
مقدار مجزا ونه ماتریس یا رکورد.
fanning
کابلی که لبههای مجزا را پشتیبانی میکند
fan
کابلی که لبههای مجزا را پشتیبانی میکند
fans
کابلی که لبههای مجزا را پشتیبانی میکند
unit assembly
یک قسمت مجزا و مستقل از یک دستگاه یا وسیله
canning
هریک از لولههای مجزا درمحفظه احتراق
comma delimited file
فایل مجزا توسط واوک یاویرگول
matrix isolation spectroscopy
طیف بینی مجزا شده درماتریس
cans
هریک از لولههای مجزا درمحفظه احتراق
can
هریک از لولههای مجزا درمحفظه احتراق
implied trust
امانت فرضی حالتی است که کسی به حکم مندرج در قانون و یاجمع شدن شرایطی که قانون پیش بینی کردن عنوان امین می یابد و یا در موردی مسئول تلقی میشود بدون انکه شخصا" به این امرتمایل داشته باشد
indecorously
بطور ناشایسته بطور نازیبا
abusively
بطور ناصحیح بطور دشنام
incisively
بطور نافذ بطور زننده
latently
بطور ناپیدا بطور پوشیده
improperly
بطور غلط بطور نامناسب
martially
بطور جنگی بطور نظامی
genuinely
بطور اصل بطور بی ریا
sue and losse part
عرضه کالا به صورت مجزا یاتفکیک شده
pitches
وقتی که حروف در فضای مجزا نوشته شوند.
trivial segmentation
ذخیره شدن هر قلم داده در یک قطعه مجزا
continuous tone image
تصویر تشکیل شده از ترکیبات نواحی مجزا
cell
تابع یا عدد مجزا در برنامه صفحه گسترده
cells
تابع یا عدد مجزا در برنامه صفحه گسترده
pitch
وقتی که حروف در فضای مجزا نوشته شوند.
packet switching
ارسال داده ها به صورت بستههای مجزا گزینش بستهای
acheval
ارتشی که جناحش در اثرمانعی مانندباتلاق یا رودخانه از ان دورو مجزا باشد
discrimination
حداقل جدایی برای رویت دوهدف بصورت مجزا در رادار
highlights
حروف یا نشانه هایی که برجسته به نظر می رسند تا از بقیه متن مجزا باشند
highlighted
حروف یا نشانه هایی که برجسته به نظر می رسند تا از بقیه متن مجزا باشند
highlight
حروف یا نشانه هایی که برجسته به نظر می رسند تا از بقیه متن مجزا باشند
micro
ریز کامپیوتری که قط عات آن روی یک تخته مدار چاپی مجزا قرار دارند
ante-chapel
[قسمتی از نیایشگاه خصوصی شبیه گوشواره عرضی کلیسا با فضار ورودی مجزا]
micros
ریز کامپیوتری که قط عات آن روی یک تخته مدار چاپی مجزا قرار دارند
character
یکی از نمادهای مقدماتی که برای بیان اطلاعات بصورت مجزا یا ترکیبی بکار میرود
multipropellant
سوخت راکت متشکل از دو یاچند جزء که بصورت مجزا به محفظه احتراق وارد میشوند
stereos
صدای ضبط شده در دو کانال از دو میکروفن مجزا که از یک جفت گوشی یا بلندگو پخش شود
stereo
صدای ضبط شده در دو کانال از دو میکروفن مجزا که از یک جفت گوشی یا بلندگو پخش شود
stereophonic
صدای ضبط شده در دو کانال از دو میکروفن مجزا که از یک جفت گوشی یا بلندگو پخش شود
texel
مجموعه پیکسل ها که به عنوان واحد مجزا هنگام اعمال یک تط بیق روی شی به کار می روند
characters
یکی از نمادهای مقدماتی که برای بیان اطلاعات بصورت مجزا یا ترکیبی بکار میرود
red, green, blue
سیستم نمایش قوی که از سه سیگنال ورودی مجزا برای کنترل اشعههای قرمزوسبزوابی استفاده میکند
scalar
نوع داده حاوی دادههای مجزا که قابل پیش بینی هستندو رشتهای را دنبال می کنند
pixel
کوچکترین واحد مجزا یا نقط ه از صفحه نمایش که رنگ و شدت نور آن قابل کنترل باشد
ten key pad
مجموعهای مجزا از کلیدهای شماره گذاری شده از 0 تا 9روی یک صفحه کلید که واردکردن عدد را اسان می سازد
worded
موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word
موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
half
مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
string
سری از حروف به ترتیب الفبا- عددی یا کلمات که تغییر کرده اند و به عنوان واحد مجزا درکامپیوتر به کار می روند
universal
مدار مجتمع مجزا که تمام عملیات سری به موازی و واسط را انجام میدهد که بین کامپیوتر و خط وط ارسال لازم است
irrevocably
بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
registers
ثباتی درکامپیوترکه قادربه ذخیره سازی تمام بیتهای یک آدرس است که بعداگ به عنوان واحد مجزا قابل پردازش هستند
registering
ثباتی درکامپیوترکه قادربه ذخیره سازی تمام بیتهای یک آدرس است که بعداگ به عنوان واحد مجزا قابل پردازش هستند
register
ثباتی درکامپیوترکه قادربه ذخیره سازی تمام بیتهای یک آدرس است که بعداگ به عنوان واحد مجزا قابل پردازش هستند
microprocessor
قط عات واحد پردازش مرکزی روی یک قطعه مجتمع مجزا که در صورت ترکیب با حافظه و قط عات ورودی /خروجی یک ریزکامپیوتر می سازد
microprocessors
قط عات واحد پردازش مرکزی روی یک قطعه مجتمع مجزا که در صورت ترکیب با حافظه و قط عات ورودی /خروجی یک ریزکامپیوتر می سازد
items
یک چیز مجزا در بین چندین چیز
item
یک چیز مجزا در بین چندین چیز
insulating
مجزا کردن روپوش دار کردن
split unit
یکان جدا شده یا مجزا شده
insulate
مجزا کردن روپوش دار کردن
insulates
مجزا کردن روپوش دار کردن
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
insulate
جدا کردن مجزا کردن
separate
مجزا جدا جدا کردن
separated
مجزا جدا جدا کردن
separates
مجزا جدا جدا کردن
insulates
جدا کردن مجزا کردن
individuate
مجزا کردن جدا کردن
insulating
جدا کردن مجزا کردن
draw off
جدا کردن مجزا کردن
bead
بخش کوچکی از برنامه که برنامه یک کار مجزا به کار می رود
beads
بخش کوچکی از برنامه که برنامه یک کار مجزا به کار می رود
decollator
ماشینی که موضوعات مختلف را به ورقههای مجزا تبدیل میکند و یا جدا کردن موضوعات تکه تکه به قط عات جدا
saddle bag
خورجین
[اینگونه قالیچه ها بصورت قرینه بافته می شوند.گاه مجزا بوده و سپس به یکدیگر متصل می شوند و یا بصورت یک تکه که در وسط ساده است بافته می شوند.]
transtively
بطور
atilt
بطور کج
wetly
بطور تر
lastingly
بطور پا بر جا
loosely
بطور شل یا ول
confusedly
بطور در هم و بر هم
streakily
بطور خط خط
flabbily
بطور شل و ول
meanly
بطور بد
animally
بطور حیوانی
seductively
بطور فریبنده
illusorily
بطور فریبنده
appositely
بطور مناسب
on a daily basis
<adv.>
بطور روزانه
resplendently
بطور درخشنده
prolifically
بطور بارخیز
enchantingly
بطور فریبنده
declaredly
بطور اعلام
advantageously
بطور مفید
adventitiously
بطور اتفاقی
illusively
بطور فریبنده
fascinatingly
بطور فریبنده
as it deserves
بطور شایسته
contrarily
بطور متضاد
terribly
بطور مخوف
contrary to nature
بطور معجزه
acceptably
بطور پسندیده
to an overthwart
بطور اریب
royally
بطور شاهانه
ineffectually
بطور بی فایده
cozily
بطور راحت
prosperouly
بطور مساعد
spuriously
بطور دروغی
ineffectually
بطور بیهوده
sprucely
بطور اراسته
sprucely
بطور قشنگ
increasingly
بطور زیادشونده
at an overthwart
بطور اریب
aslant
بطور مایل
charmingly
بطور فریبنده
deplorably
بطور اسفناک
disconnectedly
بطور منفصل
dispersedly
بطور متفرق
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com