English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
favourably بطور مساعد یا مطلوب
Other Matches
fairly بطور مساعد
prosperouly بطور مساعد
auspiciously بطور مساعد
propitiously بطور مساعد یا موافق خجسته وار
utopiannism اعتقاد به مدینه فاضله روش فکری افلاطون فرانسیس بیکن سر توماس مور و ..... که در اثار خودجامعهای با تاسیسات مطلوب و افراد بی عیب و درحد کمال مطلوب ایجاد و ان را به عنوان الگویی برای جوامع جهان معرفی کرده اند
inclinable مساعد
furthersome مساعد
large hearted مساعد
friendlies مساعد
propitious مساعد
friendliest مساعد
favorable مساعد
friendlier مساعد
favourable مساعد
towardly مساعد
friendly مساعد
favouring or vor مساعد
adjutant مساعد
adjutants مساعد
auspicious مساعد
fortunate مساعد
tailwind باد مساعد
favourable جواب مساعد
auspiciousness مساعد بودن
good fortune بخت مساعد
tailwinds باد مساعد
conducive سودمند مساعد
favourableness مساعد بودن
view favourably با نظر مساعد نگریستن
receptor ستاره مساعد گیرنده
receptors ستاره مساعد گیرنده
inclinable to something مساعد برای چیزی
have one's ass in a sling <idiom> دریک وضع نا مساعد بودن
vambrace ساعد پوش زره مساعد
talk up بانظر مساعد مورد بحث قراردادن
To view something approvingly ( favourably ) . چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
favorable balance of trade موازنه مساعد بازرگانی تراز مثبت تجاری
favorite مطلوب
favorable مطلوب
indign نا مطلوب
favourite or vor مطلوب
coveted مطلوب
optimum حد مطلوب
optimum مطلوب
favourite مطلوب
favorites مطلوب
optimal حد مطلوب
desired مطلوب
favourites مطلوب
desired leading مسیر مطلوب
optimum حالت مطلوب
optimum مقدار مطلوب
safe velocity سرعت مطلوب
optimal solution راه حل مطلوب
ideals کمال مطلوب
optimum height ارتفاع مطلوب
optimum output تولید مطلوب
at a premium بسیار مطلوب
favourable موافق مطلوب
optimum point نقطه مطلوب
optimum population حد مطلوب جمعیت
optimum speed سرعت مطلوب
merit goods کالاهای مطلوب
desirable خواستنی مطلوب
target profit سود مطلوب
ideal کمال مطلوب
economic order quantity حد مطلوب سفارش
lief مطلوب مایل
nice دلپذیر مطلوب
nicer دلپذیر مطلوب
nicest دلپذیر مطلوب
inflationary gap سطح اشتغال مطلوب
to be in demand خریدارداشتن مطلوب بودن
desired rate of development نرخ مطلوب توسعه
optimal مربوط به کمال مطلوب
optimal planning برنامه ریزی مطلوب
optimization بدست اوردن حد مطلوب
optimum allocation of resources تخصیص مطلوب منابع
towardly امید بخش مطلوب
ideal irrigation interval فاصله مطلوب ابیاری
eligible واجد شرایط مطلوب
blander شیرین و مطلوب نجیب
blandest شیرین و مطلوب نجیب
It is much sought after. بسیار مطلوب است.
bland شیرین و مطلوب نجیب
ideally مطابق ارزو و یاکمال مطلوب
to wait for a favorable opportunity منتظر یک فرصت مطلوب بودن
idealistic مطلوب وابسته به ارمان گرایی
desirability درجه تمایل شرایط مطلوب
desired rate of capital accumulation نرخ تراکم سرمایه مطلوب
your action produced the desired effect اقدامتان اثر مطلوب بخشید
desired ground zone نقطه ترکش اتمی مطلوب
To obtain the desired result . نتیجه مطلوب را بدست آوردن
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
beau ideal زیبای تمام عیار کمال مطلوب
desired leading سمت حرکت مطلوب هواپیما یا ناو
desideratum ارزوی اساسی و ضروری چیز مطلوب
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
tuners زیردستگاهی که تنها فرکانس مطلوب را گرفته و بقیه را ردمیکند
tuner زیردستگاهی که تنها فرکانس مطلوب را گرفته و بقیه را ردمیکند
haustellate دارای الت مکنده مربوط به حشرات مکنده مساعد برای مکیدن
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
to incline on's ear با نظر مساعد گوش دادن گوش فرا گرفتن
weatherly حرکت در مسیر باد دارای باد مساعد
adverse yaw شرایط پروازی که در ان دماغه هواپیما در خلاف جهت مطلوب منحرف میشود
slot machine ماشین خودکاری که پول درسوراخ ان انداخته و کالای مطلوب را تحویل میگیرند
slot machines ماشین خودکاری که پول درسوراخ ان انداخته و کالای مطلوب را تحویل میگیرند
favourble balance of trade تعادل مطلوب تجارتی موازنه مثبت بیشتر بودن صادرات یک کشور ازوارداتش
captures کنترل مسیر حرکت برای نگهداشتن الات دقیق روی میزان مطلوب
capturing کنترل مسیر حرکت برای نگهداشتن الات دقیق روی میزان مطلوب
nympholept کسیکه جنوی یافتن کمال مطلوب یا پی کردن چیز غیرقابل دسترسی را دارد
capture کنترل مسیر حرکت برای نگهداشتن الات دقیق روی میزان مطلوب
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
incisively بطور نافذ بطور زننده
improperly بطور غلط بطور نامناسب
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
martially بطور جنگی بطور نظامی
forward chaining روش استدلال مبتنی بر وقایع که از شرایط شناخته شده به هدف مطلوب می رسد زنجیره پیشرو
backward chaining روشی برای استدلال که ازهدف مطلوب شروع و به سمت حقایق از قبل شناخته شده ادامه می یابد
pitch setting تنظیم گام ملخ یا رتورهلیکوپتر بطوریکه همه تیغه ها گام مطلوب را دارا باشد
pareto optimality حد مطلوب پاراتو وضعیتی که در ان نتوان رفاه یک فرد را افزایش داد مگر به قیمت کاهش دادن رفاه دیگری
ideal index شاخص کمال مطلوب شاخص ایده ال
irrevocably بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
tone به رنگ مطلوب دراوردن رنگ
tones به رنگ مطلوب دراوردن رنگ
logogriph نوعی معماکه چند کلمه داده میشود وشخص باید ازمیان این کلمات کلمه مطلوب راپیداکندویا از حروف انها کلمه مورد نیاز را بسازد
housekeeping عملیات کامپیوتری که مستقیما" کمکی برای بدست اوردن نتایج مطلوب نمیکنداما قسمت ضروری یک برنامه مانند راه اندازی مقدمه چینی و عملیات پاکسازی است خانه داری
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
drawing روشی است که در ان فلز گرم از سوراخهایی به شکل مخصوص کشیده میشود تا شکل نیمرخ مطلوب بدست اید . پروفیلهای مختلف را از این طریق بدست می اورند
drawings روشی است که در ان فلز گرم از سوراخهایی به شکل مخصوص کشیده میشود تا شکل نیمرخ مطلوب بدست اید . پروفیلهای مختلف را از این طریق بدست می اورند
kaldor criterion ضابطهای که براساس ان هرگونه تغییر ازنظر اجتمائی مطلوب یا مفیداست مشروط برانکه میزان نفع گروه منتفع شونده ازمیزان گروه متضررشونده بیشتر باشد . این ضابطه اولین بار بوسیله اقتصاددان امریکائی
desired investment سرمایه گذاری مطلوب سرمایه گذاری مورد نظر
favorites طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
favourites طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
favourite طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
streakily بطور خط خط
atilt بطور کج
loosely بطور شل یا ول
confusedly بطور در هم و بر هم
wetly بطور تر
lastingly بطور پا بر جا
meanly بطور بد
flabbily بطور شل و ول
transtively بطور
compositely بطور مرکب
determinately بطور معین
cloudily بطور تیره
prevalently بطور شایع
deplorably بطور اسفناک
connectedly بطور متصل
detestably بطور منفور
clandestinely بطور مخفی
pestilently بطور کشنده
digressively بطور منحرف
desultorily بطور بی ترتیب
practicably بطور عملی
destructively بطور مخرب
compatibly بطور موافق
problematically بطور مشکوک
plenarily بطور کامل
durably بطور مستمر
commodiously بطور راحت
destructively بطور مهلک
comkplimentarily بطور تعارفی
plaintively بطور غم انگیز
dingily بطور تیره
disagreeably بطور نامطبوع
durably بطور مداوم
pinchingly بطور مبرم
consumedly بطور زیاد
preposterously بطور غیرطبیعی
contagiously بطور مسری
preposterously بطور مهمل
cozily بطور راحت
doubliy بطور مضاعف
preventively بطور دافع
contrarily بطور متضاد
contrary to nature بطور معجزه
pettily بطور کوچک
picturesquely بطور روشن
pettily بطور جزئی
preposterously بطور نا معقول
editorially بطور چاپی
discernibly بطور معلوم
comprehensibly بطور مفهوم
disconnectedly بطور منفصل
dispersedly بطور متفرق
comprehensively بطور جامع
divergently بطور متباین
declaredly بطور اعلام
compulsorily بطور اجباری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com