English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
So much for theory! <idiom> به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
Other Matches
So much for that. <idiom> اینقدر [کار یا صحبت و غیره ] کافی است درباره اش. [اصطلاح روزمره]
Enough has been said! به اندازه کافی گفته شده!
leave (let) well enough alone <idiom> دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
I'm old enough to take care of myself. من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواضب خودم باشم.
quantize با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
theoretical تئوری
theory تئوری
theories تئوری
thebe تئوری
quantum theory تئوری کوانتوم
electron theory تئوری الکترونی
graph theory تئوری گراف
heam yoei vooly تئوری قدرت
decision theory تئوری تصمیم
game theory تئوری بازی
energy theorem تئوری انرژی
field theory تئوری میدان ها
switching theory تئوری سوئیچینگ
set theory تئوری مجموعه ها
poisson theory تئوری پویسن
theorizer تئوری باف
a priori تئوری و نظری
theory of fault تئوری تقصیر
theoretical gravity گرانش تئوری
communication theory تئوری مخابرات
two person zero sum game در تئوری بازیها
theoretician ویژه گردر تئوری
theoreticians ویژه گردر تئوری
labor theory of value تئوری ارزش کار
payoff matrix ماتریس بازدهی در تئوری بازیها
two person game بازی دو نفره در تئوری بازیها
pure strategy استراتژی مطلق در تئوری بازیها
tangent modules theory تئوری ضریب ارتجاعی مماسی
zero sum game بازی با جمع صفر در تئوری بازیها
angle اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
angles اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
If the cap fit,wear it. <proverb> اگر کلاه به اندازه سرت هست به سر بگذار !(لقمه به اندازه دهن بردار).
zahn cup محفظهای با سوراخی به اندازه معین و دقیق برای اندازه گیری ویسکوزیته سیال
typeface اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
typefaces اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
analogue نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analogues نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analog نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر متغیر ممتد فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
orifice meter روش اندازه گیری جریان سیال با گرفتن اندازه دقیق فشار قبل و بعد از یک صفحه عرضی با یک سوراخ
conical flow تئوری جریانهای مافوق صوت روی صفحات مسطح گوشه دار
permanent income hypothesis مینامد میباشد . این تئوری یکی از تئوریهای جدیددر باره مصرف است
atomic theory فرضیهء اتمی که تمام مواد راترکیبی از ذرات اتم میداند تئوری انفصال ماده
enow کافی
sufficient کافی
satisfactory <adj.> کافی
adequate <adj.> کافی
sufficient <adj.> کافی
sufficing <adj.> کافی
good [sufficient] <adj.> کافی
adequate کافی
acceptable <adj.> کافی
enough کافی
adequate کافی
processor ساخت CPU با اندازه کلمه بزرگ با وصل کردن پلاکهای با اندازه کلمه کوچکتر به هم
gage اندازه گیر اندازه گرفتن
gage اندازه وسیله اندازه گیری
necessary and sufficient لازم و کافی
adequately [sufficiently] <adv.> بقدر کافی
skimps غیر کافی
leisure وقت کافی
sufficiently <adv.> بقدر کافی
inextenso بطول کافی
Nothing more, thanks. کافی است.
be adequate کافی بودن
be enough کافی بودن
be sufficient کافی بودن
skimping غیر کافی
adequately بقدر کافی
plenty of rain باران کافی
inadequate غیر کافی
suffice کافی بودن
sufficed کافی بودن
suffices کافی بودن
sufficing کافی بودن
skimp غیر کافی
skimped غیر کافی
sufficient conditions شرایط کافی
sufficient condition شرط کافی
last [be enough] کافی بودن
reach کافی بودن
scantiest غیر کافی
scantier غیر کافی
run short <idiom> کافی نبودن
scanty غیر کافی
sufficient مقدار کافی
suffice کافی بودن
due care مراقبت کافی
size 1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
sizes 1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
inadequately بطور غیر کافی
voteless بدون رای کافی
well educatd دارای تحصیلات کافی
sufficiency قابلیت مقدار کافی
incompetent غیر کافی ناشایسته
enough باندازهء کافی نسبتا
to have plenty of time وقت کافی داشتن
not a leg to stand on <idiom> مدرک کافی نداشتن
insufficiently بطور غیر کافی
well paid دارای حقوق کافی
he is short of hands کارگر کافی ندارد
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
sufficient condition شرط کافی [ریاضی]
relative income hypothesis بوده و نقش اداب و رسوم در رابطه بامصرف را نشان میدهد . این تئوری ازدیگرتئوریهای جدید درباره مصرف است
Nothing more, thanks. کافی است، خیلی متشکرم.
straw boss [سرپرست فاقد اختیارات کافی]
dozes مقدار کافی از یک دارو خوراک
It is not deep enough. باندازه کافی گود نیست
dozed مقدار کافی از یک دارو خوراک
doze مقدار کافی از یک دارو خوراک
in short supply <idiom> نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
working ball گوی با سرعت و چرخش کافی
dozing مقدار کافی از یک دارو خوراک
measure 1-یافتن اندازه یا کمیت چیزی . 2-از اندازه یا کمیت خاص بودن
end in itself <idiom> مکان کافی برای راحت بودن
put the question مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن
He has not enough experience for the position. برای اینکار تجربه کافی ندارد
he had a good supply of coal زغال سنگ کافی ذخیره کرده
underdeveloped رشد کافی نیافته عقب افتاده
underfeed غذای غیر کافی خوردن یا دادن
caught short <idiom> پول کافی برای پرداخت نداشتن
adequately باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
My tea is not cool enough to drink. چائی ام بقدر کافی هنوز سرد نشده
attention توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
attentions توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
well-to-do <idiom> پول کافی برای امرار معاش کردن
on easy street <idiom> پول کافی برای زندگی راحت داشتن
Is that enough to be a problem? آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
Is there enough time to change trains? آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟
make a living <idiom> پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
subliminally غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminal غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
pillow صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
The room is bare of furniture . این اتاق خیلی لخت کردند ( مبلمان کافی ندارد )
pillows صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
neoclassical theory of value تئوری ارزش نئوکلاسیک .براساس این نظریه ارزش یک کالا براثر تداخل عرضه وتقاضا برای کالای مورد نظربدست می اید
gauges اندازه اندازه گیر
gauged اندازه اندازه گیر
gauge اندازه اندازه گیر
liberal gift بخششی که نماینده رادی ونظری بلندی دهنده باشد بخشش کافی
mouthing صحبت
talk صحبت
chitchat صحبت
converse صحبت
conversed صحبت
converses صحبت
colloquy صحبت
conversing صحبت
colloquies صحبت
parle صحبت
talked صحبت
mouthed صحبت
mouth صحبت
confabulation صحبت
talks صحبت
mouths صحبت
collocutor هم صحبت
bedsore زخمی که بعلت خوابیدن متمادی در بستر و نرسیدن خون کافی به پشت بیماران ایجادمیشود
moment of momentum اندازه حرکت زاویهای گشتاور اندازه حرکت
measuring converter مبدل اندازه گیری ترانسفورماتور اندازه گیری
stream gaging اندازه گیری ابراهه ها اندازه گیری رودخانه
angular momentum اندازه حرکت زاویهای گشتاور اندازه حرکت
saddle point منطقه تعادل در تئوری بازیهاهنگامیکه ماکزیمم مینیمم هابا مینیمم ماکزیمم ها برابراست و استراتژی مطلق وجوددارد
chatty خوش صحبت
natter صحبت دوستانه
well spoken خوش صحبت
sniffled صحبت تودماغی
She refused to open her oips . لب به صحبت بازنکرد
conversable خوش صحبت
conversationist خوش صحبت
confabulate صحبت کردن
duologue صحبت دونفری
talk up <idiom> صحبت درمورد
speaks صحبت کردن
speeches صحبت نطق
nattered صحبت دوستانه
sniffling صحبت تودماغی
sniffles صحبت تودماغی
sniffle صحبت تودماغی
asides صحبت تنها
aside صحبت تنها
speak صحبت کردن
my inter locvtor طرف صحبت من
speech صحبت نطق
well-spoken خوش صحبت
nattering صحبت دوستانه
natters صحبت دوستانه
pillow talk صحبت خودمانی
coze صحبت خودمانی
to talk [to] صحبت کردن [با]
cross talk تداخل صحبت
chitchat صحبت کوتاه
talks صحبت کردن
talk صحبت کردن
private talk صحبت خصوصی
articulate ماهر در صحبت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com