English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English Persian
comparmentalize به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
Other Matches
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
a la carte جداجدا سفارش داده شده.
divisor عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
base band 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
baseband 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
fraction بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fractions بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
administer تقسیم کردن
administers تقسیم کردن
administered تقسیم کردن
administering تقسیم کردن
give-and-take <idiom> تقسیم کردن
compart تقسیم کردن
intersects تقسیم کردن
intersected تقسیم کردن
intersect تقسیم کردن
distributes تقسیم کردن
separates تقسیم کردن
divides تقسیم کردن
shares تقسیم کردن
divide تقسیم کردن
distributing تقسیم کردن
aminister تقسیم کردن
distribute تقسیم کردن
to share out تقسیم کردن
separated تقسیم کردن
compartments تقسیم کردن
compartment تقسیم کردن
shared تقسیم کردن
separate تقسیم کردن
share تقسیم کردن
thirds به سه بخش تقسیم کردن
tierce به سه قسمت تقسیم کردن
graduates تقسیم بندی کردن
break down تقسیم بندی کردن
shire به استان تقسیم کردن
third به سه بخش تقسیم کردن
partition تقسیم افراز کردن
autotomize تقسیم خودبخود کردن
pull one's weight <idiom> کارها را تقسیم کردن
graduating تقسیم بندی کردن
canton به بخش تقسیم کردن
cantons به بخش تقسیم کردن
whack up تقسیم به سهام کردن
sectors جزء تقسیم کردن
shires به استان تقسیم کردن
partitions تقسیم افراز کردن
sector جزء تقسیم کردن
compartmentation تقسیم بندی کردن
distribute among the creditors in propor به غرماء تقسیم کردن
fractionize تقسیم بجزء کردن
graduate تقسیم بندی کردن
fractionalize تقسیم بجزء کردن
lot تقسیم بندی کردن
prorate به نسبت تقسیم کردن
sectors کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
allocates تقسیم کردن اختصاص دادن
distributes تقسیم کردن تعمیم دادن
syllabify تقسیم به هجای مقطع کردن
dichotomize بدو بخش تقسیم کردن
division بخش رسته تقسیم کردن
aliquot بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
admeasure سهم دادن تقسیم کردن
pottion تقسیم کردن سهم دادن از
distributing تقسیم کردن تعمیم دادن
lot کالا بقطعات تقسیم کردن
divisions بخش رسته تقسیم کردن
split ترک برداشتن تقسیم کردن
distribute تقسیم کردن تعمیم دادن
quadrat به قطعات مستطیل تقسیم کردن
allocating تقسیم کردن اختصاص دادن
apportions تقسیم کردن تخصیص دادن
to d. with others بادیگران تقسیم یاسهم کردن
gerrymander بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
apportioned تقسیم کردن تخصیص دادن
compartmentalizes به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizing به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
apportion تقسیم کردن تخصیص دادن
compartmentalised به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalising به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
allocate تقسیم کردن اختصاص دادن
compartmentalize به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
apportioning تقسیم کردن تخصیص دادن
compartmentalises به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalized به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
parcels به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcel به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
trisect بسه بخش مساوی تقسیم کردن
partition اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
piecemeal به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
balkanize ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
partitions اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
dispart تقسیم شدن هدف گیری کردن
quarter به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
batch با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batches با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
impute تقسیم کردن متهم کردن
imputed تقسیم کردن متهم کردن
imputes تقسیم کردن متهم کردن
imputing تقسیم کردن متهم کردن
hyphens علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphen علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
terrtorialize محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
segments قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
segment قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
factorize تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
hyphen فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphens فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
B register 1-ثبات آدرس که به آدرس مرجع اضافه شده که محل مورد نظر را مشخص میکند 2-ثباتی که برای گسترده تر کردن اکومولاتور برای ضرب و تقسیم به کار می رود
dispensations تقسیم
apportionment تقسیم
repartition تقسیم
allocating تقسیم
branch تقسیم
cleavage تقسیم
dealing تقسیم
branches تقسیم
cleavages تقسیم
allocate تقسیم
allocates تقسیم
admeasurement تقسیم
dispensation تقسیم
division تقسیم
divisions تقسیم
sharing تقسیم
distributions تقسیم
graduator خط تقسیم کن
admensuration تقسیم
allotments تقسیم
allotment تقسیم
distribution تقسیم
go halves <idiom> تقسیم مساوی
busbar جعبه تقسیم
junction boxes جعبه تقسیم
distribution box جعبه تقسیم
distributing box جعبه تقسیم
short division تقسیم باختصار
subdivision تقسیم مجدد
frequency domulipliction تقسیم فرکانس
divisions عمل تقسیم
splice box جعبه تقسیم
allotment پخش تقسیم
fifty fifty تقسیم بالمناصفه
demultiplexer تقسیم کننده
graduate بدرجات تقسیم
division عمل تقسیم
fifty-fifty تقسیم بالمناصفه
battery bus جعبه تقسیم
divisions of labour تقسیم کار
division of labour تقسیم کار
o o line خط تقسیم دیدبانی
delay allowance زمان تقسیم
frequency division تقسیم فرکانس
dichotomies تقسیم به دو بخش
dichotomy تقسیم به دو بخش
dividing تقسیم بندی
frequency alloment تقسیم فرکانس
partition function تابع تقسیم
graduates بدرجات تقسیم
allotments پخش تقسیم
zeradivide تقسیم بر صفر
meiosis تقسیم سلولی
divisible قابل تقسیم
hyphenation تقسیم کلمه
division تقسیم [ریاضی]
autotomy تقسیم خودبخود
load distribution تقسیم بار
division check ازمایش تقسیم
line graduation تقسیم بندی خط
division line خط تقسیم شده
graduating بدرجات تقسیم
division of labor تقسیم کار
meiosis تقسیم کاهشی
divisive تقسیم کننده
distribution pannel تابلوی تقسیم
divider پرگار تقسیم
divider تقسیم کننده
dividable قابل تقسیم
divide exception استثناء تقسیم
distribution of forces تقسیم نیروها
divide exception خطای تقسیم
distribution of the estate تقسیم ترکه
quartile تقسیم شده به 4/3و 4/1
distribution coefficient ضریب تقسیم
sortition تقسیم با قرعه
indistributable تقسیم نشدنی
divisional مربوط به تقسیم
sharing the market تقسیم بازار
regionalism تقسیم کشوربنواحی
denominators تقسیم کننده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com