English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
to pass on [information or news] به بقیه اطلاع دادن
Other Matches
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
to never let yourself get to thinking like them <idiom> نگذارند که نفوذ بقیه مردم مجبورشان بکند طرز فکر مانند بقیه مردم داشته باشند [اصطلاح روزمره]
notifying اطلاع دادن
notify اطلاع دادن
notifies اطلاع دادن
report اطلاع دادن
reported اطلاع دادن
reports اطلاع دادن
notified اطلاع دادن
information اطلاع دادن
informs اطلاع دادن گزارش دادن
informing اطلاع دادن گزارش دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
to let know خبردادن به اطلاع دادن
informs اطلاع دادن مستحضر داشتن
inform اطلاع دادن چغلی کردن
misinforming اطلاع غیر صحیح دادن
informs اطلاع دادن چغلی کردن
informing اطلاع دادن مستحضر داشتن
misinform اطلاع غیر صحیح دادن
misinformed اطلاع غیر صحیح دادن
informing اطلاع دادن چغلی کردن
misinforms اطلاع غیر صحیح دادن
inform اطلاع دادن مستحضر داشتن
to pass a dividend سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
joined ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
joins ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
join ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
lossless compression روشهای فشرده سازی تصویر که تعداد بیتهای هر پیکس در تصویر را کاهش میدهد بدون از دست دادن اطلاع یا کیفیت
reminder بقیه
remainder بقیه
reminders بقیه
remnants بقیه
remnant بقیه
upon bail بقیه ضمانت
updates 1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
updated 1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
update 1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
She is head and shoulders above others . یک سر وگردن از بقیه بلندتر است
What is good enough for others should be good enough for you. خونت که از بقیه رنگین تر نیست
(be) thrown together <idiom> شانسی با بقیه هم گروه شدن
two up تک با دو عنصر در جلوو بقیه در عقب
wise guy <idiom> باهوش تراز بقیه جلودادن
Keep the change. بقیه پول مال خودتان.
version کپی یا برنامه یا عبارتی که با بقیه فرق میکند
You take the lead and others wI'll follow. تو جلو برو بقیه بدنبالت خواهند آمد
versions کپی یا برنامه یا عبارتی که با بقیه فرق میکند
acrolith مجسمهای که سر و دست وپای ان سنگی و بقیه اش چوب باشد
tuner زیردستگاهی که تنها فرکانس مطلوب را گرفته و بقیه را ردمیکند
have a go at <idiom> سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
subscript حرف کوچک که زیر خط بقیه حروف چاپ میشود.
acrolithus [مجسمه ای که سر و دست و پای آن سنگی و بقیه چوبی است.]
acrolith [مجسمه ای که سر و دست و پای آن سنگی و بقیه چوبی است.]
tuners زیردستگاهی که تنها فرکانس مطلوب را گرفته و بقیه را ردمیکند
polysomic دارای کروموسومهای بیش از بقیه زیاد کروموسوم پرکروموسوم
header پانچ کارت حاوی اطلاعاتی درباره بقیه کارتهای مجموعه
lan بخشی از شبکه که از بقیه بخشها یا bridge جدا شده است
headers پانچ کارت حاوی اطلاعاتی درباره بقیه کارتهای مجموعه
master اولین کارت پانج در بسته که حاوی اطلاعاتی درباره بقیه کارتهاست
masters اولین کارت پانج در بسته که حاوی اطلاعاتی درباره بقیه کارتهاست
mastered اولین کارت پانج در بسته که حاوی اطلاعاتی درباره بقیه کارتهاست
get a word in <idiom> یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
choir-screen [دیواره یا نرده ی جدا کننده ی گروه همسرایان از بقیه ی قسمت های کلیسا]
unit matrix ماترسی که عناصر قطر اصلی همگی برابر یک و بقیه عناصرش صفر باشند
highlights حروف یا نشانه هایی که برجسته به نظر می رسند تا از بقیه متن مجزا باشند
highlighted حروف یا نشانه هایی که برجسته به نظر می رسند تا از بقیه متن مجزا باشند
choire-enclosure [دیواره یا نرده ی جدا کننده ی گروه همسرایان از بقیه ی قسمت های کلیسا]
highlight حروف یا نشانه هایی که برجسته به نظر می رسند تا از بقیه متن مجزا باشند
word موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
worded موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
random access فایلی که هر رکورد آن به سرعت با آدرسش قابل دستیابی است , بدون جستجو در بقیه فایل و به ممحل قبلی بستگی ندارد
datum اطلاع
awareness اطلاع
deep read با اطلاع
conizance اطلاع
learning اطلاع
unwitting بی اطلاع
information اطلاع
unknowing بی اطلاع
unknowable بی اطلاع
well-read با اطلاع
well read با اطلاع
versed با اطلاع
tip-off اطلاع
warning اطلاع
word اطلاع
intelligence اطلاع
notice اطلاع
acquaintance اطلاع
communication اطلاع
uniformed بی اطلاع
unknowingly بی اطلاع
unawares بی اطلاع
unaware بی اطلاع
notification اطلاع
uninformed بی اطلاع
advice اطلاع
knowledge اطلاع
ill-informed <adj.> بی اطلاع
nescious بی اطلاع
appreciation [awareness] اطلاع
conscience [archaic for: consciousness] اطلاع
conscious mind اطلاع
ill informed بی اطلاع
consciousness اطلاع
unimformed بی اطلاع
know how اطلاع
altar-screen [پرده محراب که رواق خدمتگاه کشیشان را از بقیه جدا می کند که بسیار پر نقش و نگار از جنس سنگ، چوب یا فلز است.]
bread and point سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
potatoes and point سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
chapter بخشی از برنامه اصلی که به تنهایی قابل اجراست و نیازی به بقیه برنامه ندارد
chapters بخشی از برنامه اصلی که به تنهایی قابل اجراست و نیازی به بقیه برنامه ندارد
sections بخشی از برنامه اصلی که مستقل اجرا میشود وبدون نیاز به اجرای بقیه برنامه
section بخشی از برنامه اصلی که مستقل اجرا میشود وبدون نیاز به اجرای بقیه برنامه
header اطلاعات ابتدای لیست داده مربوط به بقیه داده
headers اطلاعات ابتدای لیست داده مربوط به بقیه داده
tip-offs اطلاع نهانی
notice توجه اطلاع
noticed توجه اطلاع
notices توجه اطلاع
misknow بی اطلاع بودن از
prospectuses اطلاع نامه
noticing توجه اطلاع
tip-off اطلاع نهانی
precognition اطلاع قبلی
prospectus اطلاع نامه
attentions اخطارجهت اطلاع به
attention اخطارجهت اطلاع به
a piece of information یک تکه اطلاع
inking اطلاع مختصر
informatics اطلاع رسانی
letter of a اطلاع نامه
tip off اطلاع نهانی
knowledge of results اطلاع از نتایج
global knowledge اطلاع سراسری
unpolitical بی اطلاع ازسیاست
preview اطلاع قبلی
previews اطلاع قبلی
criticaster ناقد بی اطلاع
unadvised بدون اطلاع
advice note یادداشت اطلاع
bracket چاپ کروشه اطراف یک موضوع برای بیان اینکه نشان دهند همان کار را انجام میدهد و از بقیه متن جدا شود
assemble capital stock بقیه سرمایهای که به محض تقاضا قابل پرداخت است سرمایهای که بر مبنای ان مالیات محاسبه میشود
control map نقشه مخصوص بررسی صحت بقیه نقشه ها
publicizing به اطلاع عموم رساندن
tip انعام اطلاع منحرمانه
As you are well informed… همانطور که اطلاع دارید
(do something) behind someone's back <idiom> بدون اطلاع کسی
gibberish اطلاع بی معنا و بی استفاده
mininformation اطلاع یا خبر نادرست
messages حجم اطلاع مشخص
let me know بمن اطلاع دهید
publicizes به اطلاع عموم رساندن
message حجم اطلاع مشخص
notify the public به اطلاع عموم رساندن
tipping انعام اطلاع منحرمانه
A one-month notice. اطلاع قبلی یک ماهه
publicize به اطلاع عموم رساندن
publicising به اطلاع عموم رساندن
publicized به اطلاع عموم رساندن
Please let me know. لطفا"به من اطلاع دهید
publicised به اطلاع عموم رساندن
publicises به اطلاع عموم رساندن
We just received word that . . . هم اکنون اطلاع رسید که …
publitize به اطلاع عموم رساندن
he is in the know اطلاع ویژه دارد
If not , please let me know. درغیر اینصورت به من اطلاع دهید
message اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
foredknowlege اطلاع قبلی علم غیب
messages اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
compuserve شبکه اصلی اطلاع رسانی
whom it may concern برای اطلاع افراد ذیربط
He did it with his fathers knowledge. با اطلاع پدرش اینکار راکرد
To smell out something. از موضوعی بو بردن (اطلاع یافتن )
precognitive وابسته به اطلاع یا الهام قبلی
incognizant بدون اطلاع غیر وارد
detail شرح مفصل یکان بقیه یکان
detailing شرح مفصل یکان بقیه یکان
inkling اطلاع مختصری که با ان به چیزی پی برند گزارش
well informed بصیر بخوبی اگاه با اطلاع مطلع
prevue قبلا رویت کردن اطلاع قبلی
The professor knows what he is talking about. استاد ازروی اطلاع صحبت می کند
We know very little about his background. ازسوابق او اطلاع کمی در دست است
compared بررسی اختلاف بین دو قطعه اطلاع
comparing بررسی اختلاف بین دو قطعه اطلاع
loutish بیشعور خام دست وبی اطلاع
compares بررسی اختلاف بین دو قطعه اطلاع
domains اطلاع یا برنامه که متعلق به عموم است
compare بررسی اختلاف بین دو قطعه اطلاع
attention به جای خود به گیرندگان جهت اطلاع
attentions به جای خود به گیرندگان جهت اطلاع
domain اطلاع یا برنامه که متعلق به عموم است
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
output داده یا اطلاع تولید شده پس از پردازش با کامپیوتر.
distributes ارسال داده یا اطلاع به کاربران در شبکه یا سیستم
output عمل ارسال اطلاع یا داده از منبع به کاربر
dispatch عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
dispatched عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com