English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
raise a hand <idiom> به دردسر انداختن
Search result with all words
to cause trouble for oneself برای خود دردسر راه انداختن
Other Matches
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
effortless بی دردسر
cushier بی دردسر
hassles دردسر
todo دردسر
hassled دردسر
hassle دردسر
aggro دردسر
effortlessly بی دردسر
in hot water <idiom> در دردسر
cushy بی دردسر
bothersome پر دردسر
headache دردسر
cushiest بی دردسر
hassling دردسر
headaches دردسر
hot potato مایهی دردسر
inconveniencing دردسر ناسازگاری
bother دردسر دادن
bothered دردسر دادن
bothering دردسر دادن
bothers دردسر دادن
inconvenienced دردسر ناسازگاری
inconvenience دردسر ناسازگاری
inconveniences دردسر ناسازگاری
hot potatoes مایهی دردسر
make waves <idiom> ایجاد دردسر
problem-free <adj.> بدون دردسر
mess up <idiom> به دردسر افتادن
trouble-free <adj.> بدون دردسر
troublesome <adj.> دردسر آفرین
in the soup <idiom> در دردسر افتادن
agreat d. of trouble دردسر زیاد
psychic income درامد بی دردسر
money for jam <idiom> پول بی دردسر
cushily اسان وبی دردسر
soft loans وام بدون دردسر
let sleeping dogs lie <idiom> [دنبال دردسر نگرد]
put (someone) out <idiom> ناراحت ،دردسر،اذیت
to be toast [American E] <idiom> در دردسر بزرگی بودن
trachle سبب خستگی یا دردسر
ask for trouble <idiom> دنبال دردسر گشتن
soft loan وام بدون دردسر
to put anyone to t. کسیرا دردسر یازحمت دادن
psychic income درامدحاصل از مشاغل ساده و بی دردسر
To get embroiled in something. د رکش وواکش ( دردسر افتادن )
incommode ناراحت گذاردن دردسر دادن
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
get into a row مورد سرزنش واقع شدن توی دردسر افتادن
I didn't intend to involve you in this mess. من نمی خواستم تو را با این گرفتاری [دردسر] درگیر کنم.
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people. کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
to poke one's head into a hornets' nest <idiom> چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
to stir up a hornet's nest <idiom> چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
to open a can of worms <idiom> چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
let down پایین انداختن انداختن
billiard point در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
be your own worst enemy <idiom> از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
blobs لک انداختن
thrust انداختن
throws انداختن
throwing انداختن
retroject پس انداختن
throw انداختن
run home جا انداختن
souse انداختن
thrusting انداختن
thrusts انداختن
hew انداختن
let fall انداختن
hewed انداختن
hewing انداختن
hews انداختن
omitting انداختن
leave out انداختن
lay away انداختن
spilled or spilt انداختن
hewn انداختن
to put back پس انداختن
relegates انداختن
relegated انداختن
relegate انداختن
spill انداختن
spilled انداختن
spilling انداختن
spills انداختن
to play a searchlight انداختن
to pick off تک تک انداختن
to let fall انداختن
to let drop انداختن
to leave out انداختن
to lay by the heels بر انداختن
to hew down انداختن
to fire off a postcard انداختن
to draw lots انداختن
lash vt انداختن
omitted انداختن
hurls انداختن
hurled انداختن
hurl انداختن
slinging انداختن
slings انداختن
emplace جا انداختن
flings انداختن
overthrown بر انداختن
overthrows بر انداختن
deracination بر انداختن
delete انداختن
deleted انداختن
deletes انداختن
deleting انداختن
flinging انداختن
fling انداختن
benite به شب انداختن
fell انداختن
omits انداختن
omit انداختن
bottom ته انداختن
relegating انداختن
bottoms ته انداختن
overthrew بر انداختن
overthrow بر انداختن
overthrowing بر انداختن
jaculate انداختن
fells انداختن
floriate گل انداختن در
sling انداختن
felling انداختن
felled انداختن
brush finish خط انداختن
blob لک انداختن
hitching انداختن
hitches انداختن
stagger از پا انداختن
prostrate از پا انداختن
string زه انداختن به
launching به اب انداختن
to skips over انداختن
launch به اب انداختن
launched به اب انداختن
pilling تل انداختن
rut خط انداختن
hitched انداختن
hitch انداختن
lines خط انداختن در
ruts خط انداختن
line خط انداختن در
launches به اب انداختن
risks به خطر انداختن
roll بدوران انداختن
risked به مخاطره انداختن
suspends به تعویق انداختن
risked به خطر انداختن
erythema گل انداختن صورت
risk به خطر انداختن
risking به خطر انداختن
risking به مخاطره انداختن
risks به مخاطره انداختن
risk به مخاطره انداختن
excreted بیرون انداختن
excretes بیرون انداختن
driers خشک انداختن
dries خشک انداختن
dry خشک انداختن
dryers خشک انداختن
contort از شکل انداختن
contorted از شکل انداختن
contorting از شکل انداختن
contorts از شکل انداختن
beggar بگدایی انداختن
beggars بگدایی انداختن
excreting بیرون انداختن
suspend به تعویق انداختن
suspending به تعویق انداختن
excrete بیرون انداختن
rolled بدوران انداختن
rolls بدوران انداختن
extruded بیرون انداختن
anchorage لنگر انداختن
extrudes بیرون انداختن
extruding بیرون انداختن
anchorages لنگر انداختن
wharf لنگر انداختن
wharfs لنگر انداختن
wharves لنگر انداختن
fool دست انداختن
fooled دست انداختن
fooling دست انداختن
extrude بیرون انداختن
tossing بالا انداختن
to put off به تعویق انداختن
to delay به تعویق انداختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com