English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (42 milliseconds)
English Persian
make a diplomatic representation به دولتی تذکر دادن یا توجه دولتی را به موضوعی جلب کردن
Other Matches
service منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
serviced منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
the funds قرضه دولتی سهام وام دولتی
welfare state دولتی که به خدمات اجتماعی توجه خاص دارد
crown debt طلب دولتی بستانکاری دولتی
privatizes غیر دولتی کردن
privatize غیر دولتی کردن
privatized غیر دولتی کردن
privatises غیر دولتی کردن
privatised غیر دولتی کردن
privatising غیر دولتی کردن
privatizing غیر دولتی کردن
privatization غیر دولتی کردن
guild socialism سوسیالیسم صنفی عقیده کسانی که درعین اعتقاد به سوسیالیسم معتقد به ایجاد سیستم عدم تمرکز در مورد اصناف ودادن ازادی بیشتر به انهابودند و کنترل دولتی صاحبان حرف را جایز نمیشمردند واز این نظر گرایش ایشان به سندیکالیسم قابل توجه است
stating دولتی
states دولتی
stated دولتی
belonging to the state <adj.> دولتی
national [state, federal state] <adj.> دولتی
government-run [television, newspaper etc.] <adj.> دولتی
state دولتی
governmental دولتی
state- دولتی
governmental <adj.> دولتی
state bank بانک دولتی
government property مال دولتی
the funds وام دولتی
civil services خدمات دولتی
government control نظارت دولتی
civil servants مستخدم دولتی
economic unit موسسه دولتی و ...
government office اداره دولتی
privates غیر دولتی
government officials مامورین دولتی
state university دانشگاه دولتی
state college دانشکده دولتی
public servants مامورین دولتی
state ownership مالکیت دولتی
state enterprise مالکیت دولتی
stating دولتی حالت
government owned industries صنایع دولتی
state prison زندان دولتی
state socialism سوسیالیسم دولتی
private غیر دولتی
public assistance کمکهای دولتی
debenture حواله دولتی
nationalized industries صنایع دولتی
stated دولتی حالت
quasi public نیمه دولتی
state- دولتی حالت
public schools مدارس دولتی
state enterprise بنگاه دولتی
public sector بخش دولتی
public ownership خالصه دولتی
public domain خالصه دولتی
public ownership مالکیت دولتی
public domain مالکیت دولتی
state دولتی حالت
government sector بخش دولتی
states دولتی حالت
government control کنترل دولتی
government departments دوایر دولتی
public domain خالصه دولتی
public institutions نهادهای دولتی
public monopoly انحصار دولتی
public ownership مالکیت دولتی
public service استخدام دولتی
public ship ناو دولتی
civil servant مستخدم دولتی
government regulation مقررات دولتی
etatism سوسیالیزم دولتی
political circles دوایر دولتی
bill of oredit اوراق قرضه دولتی
granted کمک دولتی اعانه
government enterprise موسسات تولیدی دولتی
lycee l دبیرستان دولتی درفرانسه
grants کمک دولتی اعانه
grant کمک دولتی اعانه
government broadcasting پخش برنامههای دولتی
bureaucracies مجموع گماشتگان دولتی
government securities اوراق بهادار دولتی
quasi public company شرکت نیمه دولتی
arms نشان دولتی نیرو
order in council تصویب نامه دولتی
the king in council شورای دولتی باحضوراعلیحضرت
The corruption in government offices . فساد دردستگاههای دولتی
state planning برنامه ریزی دولتی
adhesion الحاق دولتی به یک پیمان
government bonds اوراق قرضه دولتی
bureaucracy مجموع گماشتگان دولتی
fund holder دارنده سهام قرضه دولتی
funded تنخواه قرضه دولتی سهام
fund تنخواه قرضه دولتی سهام
iranian state railways راه اهن دولتی ایران
security گرو سهام قرضه دولتی
dole کمک هزینه دولتی به بیکاران
blue book هرکتاب یانشریه رسمی دولتی
public ship کشتی حمل و نقل و مسافربر دولتی
emission انتشار سهام دولتی و اوراق قرضه و اسکناس
floater گواهی نامه سهام دولتی یا راه اهن
emissions انتشار سهام دولتی و اوراق قرضه و اسکناس
barratry خرید و فروش مقامهای دولتی ومذهبی با پول
The subsidy will be phased out next year. یارانه دولتی در سال آینده به پایان می رسد.
bureaucrats مامور دولتی مقرراتی واهل کاغذ بازی دیوان سالار
mandatory power دولتی که قیم و سرپرست دولت یا حکومت یا سرزمین دیگری باشد
bureaucrat مامور دولتی مقرراتی واهل کاغذ بازی دیوان سالار
demarche عمل سیاسی اقدامی است که دولتی درمورد مسئله خاصی
spoils system سیستم تقسیم مناسب دولتی بین اعضاء حزب حاکم
innocent passage مثل حالتی که دولتی قوای خود را جهت سوار کردن به کشتی از خاک کشور دیگری با رضایت ان کشور بدون حالت تهاجمی عبور دهد
The US government agencies dropped the ball in preventing the attack. سازمان های دولتی ایالات متحده در جلوگیری از حمله ناکام شدند .
transportation in kind وسیله حمل و نقل دولتی یامجانی اعم از هواپیما یاکشتی یا اتوبوس
call-ups تذکر دادن جمع کردن
call-up تذکر دادن جمع کردن
call up تذکر دادن جمع کردن
free trade شیوهای که دران کالاها بدون محدودیتهای دولتی از کشوری به کشوردیگر انتقال داده میشود
revenue cutter کشتی مسلح دولتی که برای جلوگیری ازقاچاق واجرای قوانین مالیاتی بکار رود
totaliarian state دولتی که دران یک نفر یا یک هیات حاکمه اختیار و تصدی همه امور رادر دست دارند
full power اختیاری است که دولتی به نماینده خود به طور موقتی میدهد تا درمورد بخصوصی مذاکره و اخذتصمیم کند
pluralism عقیده مبتنی برلزوم دخالت کلی و عملی موسسات و مجامع غیر دولتی در امر اداره مملکت
common carrier شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
vetoed حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
veto حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoes حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoing حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
federal privacy act قانون فدرال که از اشکار شدن پرونده پرسنلی افراد توسط عوامل دولتی یا طرفهای قرارداد ان جلوگیری میکند
safe conducts سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند
safe-conducts سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند
safe conduct سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند
yamen اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
pork barrel برنامه دولتی دارای منافع مادی برای اشخاص تصویب کننده ان یا برای دولت
governmentalize تحت کنترل حکومت در اوردن بصورت دولتی در اوردن
semipublic نیمه عمومی نیمه دولتی
to put in remembrance تذکر دادن
warns تذکر دادن
warned تذکر دادن
warn تذکر دادن
requisition تذکر و اخطارکتبی دادن
requisitioning تذکر و اخطارکتبی دادن
requisitions تذکر و اخطارکتبی دادن
requisitioned تذکر و اخطارکتبی دادن
minds تذکر دادن مراقب بودن
mind تذکر دادن مراقب بودن
to weigh in [on something] تذکر دادن [در مورد چیزی]
minding تذکر دادن مراقب بودن
to ingratite oneself خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
notification عملی است که دولتی برای اگاه ساختن دولت دیگر برای اطلاع از مسئله مهمی انجام میدهد و هدف از این عمل ان است که طرف از مسیله مذکور قانونا"مطلع تلقی شود
To let the cat out of the bag . To spI'll the beans . To give the game away . موضوعی را لو دادن
skim سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
To emborider(embellish) a subject . به موضوعی شاخ وبرگ دادن
To drag out an affair . To go on and on . موضوعی را کش دادن [بدرازا کشاندن]
to harp on a subject زیادموضوعی راطول دادن به موضوعی چسبیدن
recredential نامهای است که بعضی اوقات رئیس دولتی که سفیر نزد ان ماموریت دارد در جواب احضار نامه سفیر به رئیس دولت فرستنده سفیر می نویسد و در واقع این نامه پاسخی است به استوار نامهای که سفیر در شروع ماموریتش تقدیم داشته است
lobbied تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobbies تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobby تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
ingratiates طرف توجه قرار دادن
ingratiating طرف توجه قرار دادن
ingratiate طرف توجه قرار دادن
ingratiated طرف توجه قرار دادن
draw attention توجه کسی را جلب کردن توجه جلب شدن
Baa! بع! [صدای گوسفند دادن برای جلب توجه]
To raise a question . To bring up a matter . موضوعی رامطرح کردن
To follow up (trace) a matter (case). موضوعی را دنبال کردن
to touch upon [a topic] ذکر کردن [موضوعی]
to grasp an idea موضوعی رادرک کردن
to approach [a topic] ذکر کردن [موضوعی]
To discuss a question with someone . موضوعی را با کسی مطرح کردن
to over a subject موضوعی را با خنده بحث کردن
to rule on something حکم کردن در موضوعی [قانون]
to e. a person an a subject کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
to sit درباره موضوعی جلسه کردن
To deliberately fudge the issue . To gloss it over . موضوعی را ماست مالی کردن
nial a line to the counter کذب موضوعی را ثابت کردن
to row back <idiom> <verb> نقض کردن [موضوعی در مقابل حریف]
rogatory commission موضوعی را ازمحکمهای به دادگاه دیگراحاله کردن
to backtrack <idiom> <verb> نقض کردن [موضوعی در مقابل حریف]
to argue for [against] something بطرفداری از [برضد ] موضوعی استدلال کردن
to argue the case for [against] something بطرفداری از [برضد ] موضوعی استدلال کردن
to paint a rosy picture of something امیدوارانه به چیزی [موضوعی] نگاه کردن
submission موضوعی رابه داوری ارجاع کردن
screamer اگهی درشت وجالب توجه در روزنامه مطالب جالب توجه
dismiss منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
dismissing منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
dismisses منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
talk out بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
to linger on a subject روعی موضوعی درنگ کردن یامعطل شدن
flag جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
flags جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
refer توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refers توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
figure on توجه کردن
attends توجه کردن
marks توجه کردن
to take keep توجه کردن
attending توجه کردن
pay attention <idiom> توجه کردن
to watch over توجه کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com