English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
English Persian
distribute among the creditors in propor به غرماء تقسیم کردن
Other Matches
winding up an estate تقسیم مال بین غرماء
quando acciderint وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
subdivides بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
preference تبعیض متقلبانه بین غرماء
preferences تبعیض متقلبانه بین غرماء
rank as creditor داخل در غرماء شخص ورشکسته شدن
divisor عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
hierarchy of claims اعلام تصفیه ورشکستگی دستور پرداخت مطالبات غرماء تاجر ورشکسته
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
baseband 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
fractions بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fraction بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
divides تقسیم کردن
separated تقسیم کردن
distribute تقسیم کردن
administers تقسیم کردن
separate تقسیم کردن
shared تقسیم کردن
administering تقسیم کردن
administered تقسیم کردن
administer تقسیم کردن
share تقسیم کردن
separates تقسیم کردن
give-and-take <idiom> تقسیم کردن
to share out تقسیم کردن
distributes تقسیم کردن
aminister تقسیم کردن
compartment تقسیم کردن
compartments تقسیم کردن
distributing تقسیم کردن
compart تقسیم کردن
intersects تقسیم کردن
intersect تقسیم کردن
intersected تقسیم کردن
shares تقسیم کردن
divide تقسیم کردن
tierce به سه قسمت تقسیم کردن
shires به استان تقسیم کردن
shire به استان تقسیم کردن
thirds به سه بخش تقسیم کردن
third به سه بخش تقسیم کردن
autotomize تقسیم خودبخود کردن
fractionalize تقسیم بجزء کردن
sector جزء تقسیم کردن
prorate به نسبت تقسیم کردن
pull one's weight <idiom> کارها را تقسیم کردن
whack up تقسیم به سهام کردن
graduates تقسیم بندی کردن
partitions تقسیم افراز کردن
graduate تقسیم بندی کردن
compartmentation تقسیم بندی کردن
lot تقسیم بندی کردن
graduating تقسیم بندی کردن
fractionize تقسیم بجزء کردن
partition تقسیم افراز کردن
sectors جزء تقسیم کردن
canton به بخش تقسیم کردن
break down تقسیم بندی کردن
cantons به بخش تقسیم کردن
sectors کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
rank as creditor in the estates of a داخل در غرماء شدن ورشکسته شدن
apportion تقسیم کردن تخصیص دادن
gerrymander بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
comparmentalize به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
compartmentalized به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalised به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalize به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
aliquot بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
compartmentalizes به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizing به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
divisions بخش رسته تقسیم کردن
compartmentalising به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
allocates تقسیم کردن اختصاص دادن
compartmentalises به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
allocate تقسیم کردن اختصاص دادن
allocating تقسیم کردن اختصاص دادن
lot کالا بقطعات تقسیم کردن
pottion تقسیم کردن سهم دادن از
distributes تقسیم کردن تعمیم دادن
to d. with others بادیگران تقسیم یاسهم کردن
dichotomize بدو بخش تقسیم کردن
quadrat به قطعات مستطیل تقسیم کردن
split ترک برداشتن تقسیم کردن
admeasure سهم دادن تقسیم کردن
division بخش رسته تقسیم کردن
distribute تقسیم کردن تعمیم دادن
apportioned تقسیم کردن تخصیص دادن
apportioning تقسیم کردن تخصیص دادن
apportions تقسیم کردن تخصیص دادن
distributing تقسیم کردن تعمیم دادن
syllabify تقسیم به هجای مقطع کردن
parcel به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcels به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
balkanize ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
trisect بسه بخش مساوی تقسیم کردن
quarter به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
partitions اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
piecemeal به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
dispart تقسیم شدن هدف گیری کردن
partition اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
batch با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batches با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
reputed owner در CL تاجرورشکسته مالک اعتباری کلیه اموالی که در تصرف داردتلقی میشود ولو اینکه واقعا" مالک انها نباشد و این از نظر حفظ حقوق غرماء است
imputes تقسیم کردن متهم کردن
impute تقسیم کردن متهم کردن
imputed تقسیم کردن متهم کردن
imputing تقسیم کردن متهم کردن
hyphen علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
terrtorialize محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
segment قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
segments قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
factorize تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
hyphen فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphens فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
B register 1-ثبات آدرس که به آدرس مرجع اضافه شده که محل مورد نظر را مشخص میکند 2-ثباتی که برای گسترده تر کردن اکومولاتور برای ضرب و تقسیم به کار می رود
admensuration تقسیم
dealing تقسیم
allocating تقسیم
admeasurement تقسیم
distribution تقسیم
allocates تقسیم
allotment تقسیم
cleavage تقسیم
cleavages تقسیم
allotments تقسیم
allocate تقسیم
distributions تقسیم
sharing تقسیم
apportionment تقسیم
repartition تقسیم
division تقسیم
branch تقسیم
divisions تقسیم
branches تقسیم
graduator خط تقسیم کن
dispensations تقسیم
dispensation تقسیم
divide exception خطای تقسیم
demultiplexer تقسیم کننده
division of labor تقسیم کار
allotment پخش تقسیم
divider پرگار تقسیم
dichotomies تقسیم به دو بخش
delay allowance زمان تقسیم
dividing تقسیم بندی
division line خط تقسیم شده
load distribution تقسیم بار
division check ازمایش تقسیم
divisibility قابلیت تقسیم
divisional مربوط به تقسیم
line graduation تقسیم بندی خط
busbar جعبه تقسیم
go halves <idiom> تقسیم مساوی
graduates بدرجات تقسیم
divisible قابل تقسیم
division sign نماد تقسیم
sortition تقسیم با قرعه
short division تقسیم باختصار
sharing the market تقسیم بازار
indistributable تقسیم نشدنی
clastic تقسیم شونده
graduating بدرجات تقسیم
hyphenation تقسیم کلمه
partition function تابع تقسیم
divisions of labour تقسیم کار
divider تقسیم کننده
divisive تقسیم کننده
severability قابلیت تقسیم
allotments پخش تقسیم
division of labour تقسیم کار
graduate بدرجات تقسیم
regionalism تقسیم کشوربنواحی
divided تقسیم شده
division تقسیم [ریاضی]
subdivision تقسیم مجدد
fifty fifty تقسیم بالمناصفه
fifty-fifty تقسیم بالمناصفه
fire distribution تقسیم اتش
meiosis تقسیم سلولی
autotomy تقسیم خودبخود
water point نقطه تقسیم اب
distributing box جعبه تقسیم
distribution box جعبه تقسیم
distribution coefficient ضریب تقسیم
parting تقسیم تجزیه
partings تقسیم تجزیه
frequency distribution تقسیم فرکانس
subdivisions تقسیم مجدد
divisions عمل تقسیم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com