English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (23 milliseconds)
English Persian
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
timed به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
times به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
Other Matches
humor خوشی دادن راضی نگاهداشتن
hush ارامش دادن مخفی نگاهداشتن
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
In the fullness lf time . به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shed stick چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
effectuate انجام دادن صورت دادن
effect انجام دادن
fulfilling انجام دادن
perform انجام دادن
effecting انجام دادن
covers انجام دادن
furnishing انجام دادن
effected انجام دادن
fulfit انجام دادن
fulfill انجام دادن
fulfills انجام دادن
put on انجام دادن
bring into being انجام دادن
fulfill [American] انجام دادن
implement انجام دادن
performs انجام دادن
execute انجام دادن
carry out انجام دادن
furnish انجام دادن
bring inbeing انجام دادن
fulfils انجام دادن
implemented انجام دادن
put into effect انجام دادن
furnishes انجام دادن
do up انجام دادن
implements انجام دادن
put into practice انجام دادن
implementing انجام دادن
make a reality انجام دادن
accomplish انجام دادن
accomplishing انجام دادن
put inpractice انجام دادن
to do a thing the right way انجام دادن
to carry through انجام دادن
to carry into execution انجام دادن
to bring to effect انجام دادن
accomplishes انجام دادن
accomplish انجام دادن
performed انجام دادن
put ineffect انجام دادن
carry into effect انجام دادن
administer انجام دادن
make out <idiom> انجام دادن
to go through انجام دادن
chars انجام دادن
coverings انجام دادن
cover انجام دادن
char انجام دادن
make something happen انجام دادن
pay انجام دادن
paying انجام دادن
pays انجام دادن
to follow out انجام دادن
to bring to an issve انجام دادن
to make good انجام دادن
parform انجام دادن
actualise [British] انجام دادن
to put through انجام دادن
go through انجام دادن
fulfil انجام دادن
charring انجام دادن
carry out انجام دادن
fulfilled انجام دادن
actualize انجام دادن
chare انجام دادن
carry ineffect انجام دادن
implement انجام دادن
stand to انجام دادن
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
alternates بنوبت انجام دادن
redo دوباره انجام دادن
alternate بنوبت انجام دادن
redid دوباره انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
lurked در خفا انجام دادن
out act بهتر انجام دادن از
put across خوب انجام دادن
completion of a contract انجام دادن قرارداد
top خوب انجام دادن
repeat دوباره انجام دادن
dash بسرعت انجام دادن
dashed بسرعت انجام دادن
dashes بسرعت انجام دادن
repeats دوباره انجام دادن
to toss off زود انجام دادن
overdid بیش از حد انجام دادن
overdo بیش از حد انجام دادن
overdoes بیش از حد انجام دادن
redoing دوباره انجام دادن
solemnize باتشریفات انجام دادن
lurks در خفا انجام دادن
to do by halves ناقص انجام دادن
to bring through خوب انجام دادن
to a one's object مقصودخودرا انجام دادن
manipulate با دست انجام دادن
alternated بنوبت انجام دادن
on the beam <idiom> خوب انجام دادن
misdo ناصحیح انجام دادن
go the whole hog <idiom> بطورکامل انجام دادن
lurk در خفا انجام دادن
lurking در خفا انجام دادن
serve خدمت انجام دادن
manipulates بامهارت انجام دادن
redoes دوباره انجام دادن
perform انجام دادن خوب یا بد
overdoing بیش از حد انجام دادن
rework دوباره انجام دادن
served خدمت انجام دادن
reworking دوباره انجام دادن
serves خدمت انجام دادن
performs انجام دادن خوب یا بد
reworked دوباره انجام دادن
manipulate بامهارت انجام دادن
redone دوباره انجام دادن
manipulated بامهارت انجام دادن
performed انجام دادن خوب یا بد
reworks دوباره انجام دادن
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
finishes انجام دادن چیزی تا انتها
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
consummating انجام دادن عروسی کردن
heat treat انجام دادن عملیات حرارتی
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
finish انجام دادن چیزی تا انتها
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
in the groove <idiom> حداکثر کار را انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
consummate انجام دادن عروسی کردن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
redoing انجام دادن مجدد چیزی
consummates انجام دادن عروسی کردن
effecturate موجب شدن انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
overlabour با رنج فراوان انجام دادن
delegation of authority دادن اختیار انجام عمل
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
consummated انجام دادن عروسی کردن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to go to رسیدگی کردن انجام دادن
spial عمل مخفی انجام دادن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
to shuffle throuch shun بدشواری انجام دادن پرهیزکردن از
single stepping در یک مرحله انجام دادن یا شدن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
achieving انجام دادن بانجام رسانیدن
achieves انجام دادن بانجام رسانیدن
achieved انجام دادن بانجام رسانیدن
achieve انجام دادن [بانجام رسانیدن]
speculating معاملات پرخطر انجام دادن
speculates معاملات پرخطر انجام دادن
bootleg معامله قاچاقی انجام دادن
pop بسرعت عملی انجام دادن
popped بسرعت عملی انجام دادن
pops بسرعت عملی انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
administering انجام دادن اعدام کردن
administers انجام دادن اعدام کردن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
to pull off باوجود دشواری انجام دادن
deliberating عمدا انجام دادن عمدی
deliberates عمدا انجام دادن عمدی
deliberated عمدا انجام دادن عمدی
deliberate عمدا انجام دادن عمدی
speculated معاملات پرخطر انجام دادن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
To do (perform) ones duty. تکلیف خود را انجام دادن
speculate معاملات پرخطر انجام دادن
complete کامل کردن انجام دادن
completed کامل کردن انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
completes کامل کردن انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
completing کامل کردن انجام دادن
slur باعجله کاری را انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com