English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
bring off به نتیجه موفقیت امیزی رسیدن
Other Matches
wrap up به نتیجه رسیدن
fetch up به نتیجه رسیدن
to turn out به نتیجه [ویژه ای] رسیدن
to come to a conclusion به نتیجه ایی رسیدن
talk out <idiom> بحث تا رسیدن به نتیجه
aim به نتیجه رسیدن قراول رفتن
aimed به نتیجه رسیدن قراول رفتن
aims به نتیجه رسیدن قراول رفتن
to affect something [cultivate for effect] کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
winning streak <idiom> موفقیت پشت موفقیت
the end sanctifies the means خوبی وبدی وسائل رسیدن بمقصودی پس از رسیدن به ان مقصودمعلوم میشود
beat گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beats گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
to come in first پیش ازهمه رسیدن زودترازهمه رسیدن
It wI'll eventually pay off. با لاخره نتیجه خواهد رسید (نتیجه می دهد )
to come to a he باوج رسیدن بمنتهادرجه رسیدن
to be a foregone conclusion <idiom> نتیجه حتمی [نتیجه مسلم] بودن
merges در هم امیزی
syncrasy هم امیزی
confluences هم امیزی
confluence هم امیزی
merge در هم امیزی
sociability مردم امیزی
coloring رنگ امیزی
coloration رنگ امیزی
pigmentation رنگ امیزی
colouring رنگ امیزی
sententiousness نصیحت امیزی
miraculousness اعجاز امیزی
oppressiveness ستم امیزی
riskiness مخاطره امیزی
colouration رنگ امیزی
polychromy رنگ امیزی
foregone conclusion نتیجه حتمی نتیجه مسلم
manhelper دستک رنگ امیزی
lay in رنگ امیزی کردن
flicker fusion frequency بسامد در هم امیزی سوسوها
colornig power قدرت رنگ امیزی
bepaint رنگ امیزی کردن
boot topping رنگ امیزی خط ابخور
color wheel گردونه رنگ امیزی
color codig رنگ امیزی با علامت
bovarism در هم امیزی خیال و واقعیت
instructiveness تعلیم امیزی بودن
binocular fusion در هم امیزی دید دو چشمی
binaural fusion در هم امیزی شنود دو گوش
limn رنگ امیزی کردن
fret رنگ امیزی کردن
offensiveness اهانت امیزی بدی
pallet knife ماله رنگ امیزی
manhelper چوب رنگ امیزی
to blend colours زنگ امیزی کردن
frets رنگ امیزی کردن
piquancy گوشه داری طعنه امیزی
garnishing رنگ امیزی کردن برای استتار
ham بطور اغراق امیزی عمل کردن
hyperbolize بدرجه اغراق امیزی بزرگ کردن
by the holy poker سوگند شوخی امیزی است چون به انروزهای غریب ومانندان
palettes لوحه سوراخ دار بیضی یامستطیل مخصوص رنگ امیزی نقاشی
palette لوحه سوراخ دار بیضی یامستطیل مخصوص رنگ امیزی نقاشی
chiaroscuro نوعی نقاشی که فقط با سیاه روشن وبدون رنگ امیزی انجام میشود
success موفقیت
hit موفقیت
hitting موفقیت
hits موفقیت
good speed موفقیت
successes موفقیت
achievements موفقیت
prosperity موفقیت
achievement موفقیت
miscarriage عدم موفقیت
unsuccess عدم موفقیت
failures عدم موفقیت
success ratio بهر موفقیت
flying colors موفقیت قطعی
failure عدم موفقیت
top flight بالاترین موفقیت
grand slam موفقیت کامل
grand slams موفقیت کامل
miscarriages عدم موفقیت
exploitation استفاده از موفقیت
unsuccessfully عدم موفقیت
unsuccessful عدم موفقیت
successful <adj.> موفقیت آمیز
average میانگین موفقیت
averaged میانگین موفقیت
averages میانگین موفقیت
averaging میانگین موفقیت
pass muster <idiom> آزمایش را با موفقیت
hit اصابت موفقیت
hits اصابت موفقیت
abortiveness عدم موفقیت
hitting اصابت موفقیت
achievable موفقیت پذیر
achieves موفقیت در انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
oddson محتمل به بردیا موفقیت
connects حرکت موفقیت امیز
ten strike امر موفقیت امیز
lock up <idiom> اطمینال کامل از موفقیت
connect حرکت موفقیت امیز
He was drunk with success. سرمست از موفقیت بود
win out <idiom> موفقیت پس از کار سخت
achieve کسب موفقیت کردن
prospect [of something] امید موفقیت [در چیزی]
to carry something to a successful issue چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
percentages نسبت حرکات موفقیت امیز
percentage نسبت حرکات موفقیت امیز
caculated risk <idiom> شانس زیاد برای موفقیت
land on one's feet <idiom> با موفقیت برشرایط سخت پیروزشدن
fleshment خوشحالی حاصله از نخستین موفقیت
he wished success to all بهمه گفت موفقیت شماراخواستارم
abort عدم موفقیت درانجام ماموریت
get through <idiom> کاری شاق را با موفقیت پشت سر نهادن
you said it/you can say that again <idiom> نشان دادن موفقیت با نظریه دیگران
We made a long step toward success. قدم بزرگه بسوی موفقیت برداشتیم
pass completion average میانگین موفقیت بازیگر درگرفتن پاس
His triumph was very short- lived . موفقیت اش بسیار کوتاه ( مدت ) بود
track record آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
track records آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
chased تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chase تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
With a long face . با لب ؟ لوچه آویزان ( اشاره به ناکامی وعدم موفقیت )
chasing تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chases تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
if it works اگر این کار با موفقیت انجام شود
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
land office business کار وسیع وبسیط وسریع کارپر سود یا پر موفقیت
rest on one's laurels <idiom> خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
fuchsine رنگ قرمز مایل به ابی که برای رنگ امیزی پشم وابریشم وچرم بکا رمیرود
fuchsin رنگ قرمز مایل به ابی که برای رنگ امیزی پشم وابریشم وچرم بکا رمیرود
lap money جایزه نقدی برای موفقیت درهر دور مسابقه اتومبیل رانی
dummies دستوری در برنامه که برا ی موفقیت دستورات زبان یا افزایش طول بلاک قرار دارد
dummy دستوری در برنامه که برا ی موفقیت دستورات زبان یا افزایش طول بلاک قرار دارد
When we get this project off the ground we can relax. وقتی این پروژه پا بگیرد و با موفقیت شروع شود، دیگر خیالمان راحت است.
They have successfully managed the balancing act between retaining the rustic charm and modern conversion. آنها با موفقیت توانستند تعادل بین افسون روستایی و تبدیل مدرن را ایجاد کنند.
framing error خطایی که در اثر عدم موفقیت و خرابی دستگاه پذیرش دربازشناسی صحت بیتهایی که تشکیل یک کاراکتر را میدهندپیش می اید
go great guns <idiom> موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
If these projections are anywhere close to accurate, it would be a great success. اگر این پیش بینی ها حتی کمی دقیق باشند، این موفقیت بزرگی می بود.
aborting عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborts عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborted عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
acceded رسیدن
to come to a he رسیدن
to come to hand رسیدن
maturate رسیدن
light or lighted رسیدن
take in (money) <idiom> رسیدن
to d. up with رسیدن به
approach رسیدن
approached رسیدن
arrival رسیدن
aim رسیدن
befalls در رسیدن
befalling در رسیدن
befallen در رسیدن
befall در رسیدن
land رسیدن
attains رسیدن
attaining رسیدن
attained رسیدن
attain رسیدن
peering رسیدن
peered رسیدن
accede رسیدن
accedes رسیدن
acceding رسیدن
befell در رسیدن
aimed رسیدن
to come by رسیدن
aims رسیدن
to catch up رسیدن به
arriving رسیدن
arrives رسیدن
arrived رسیدن
arrive رسیدن
comes رسیدن
come رسیدن
peer رسیدن
approaches رسیدن
get رسیدن
to fetch up رسیدن
run up رسیدن
catch up رسیدن به
get at رسیدن به
to get at رسیدن به
attaint رسیدن به
overtakes رسیدن به
overtaken رسیدن به
expire به سر رسیدن
overtake رسیدن به
getting رسیدن
gets رسیدن
escalating رسیدن
escalates رسیدن
escalated رسیدن
reaches رسیدن
reaches رسیدن به
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com