English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
To spit at someone (something). بکسی (چیزی ) تف کردن
Other Matches
retaliating عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliate عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliates عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliated عین چیزی را بکسی برگرداندن
It is for your own ears. پیش خودت بماند ( بکسی چیزی نگه )
incommunicability چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
incommunicableness چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
indian giver کسی که چیزی بکسی میدهد وبعد انرا پس میگیرد
to give one the knee بکسی تواضع کردن
to take pity on any one بکسی رحم کردن
bequeath بکسی واگذار کردن
bequeathed بکسی واگذار کردن
to read one a lesson بکسی نصیحت کردن
to give one the knee بکسی تعظیم کردن
to give heed to any one بکسی اعتنایاتوجه کردن
bequeathing بکسی واگذار کردن
bequeaths بکسی واگذار کردن
to lay violent handsonany one اعمال زورنسبت بکسی کردن دست زوربرکسی دراز کردن
to pelt some one with stones باسنگ بکسی حمله کردن
to run upon any one بکسی برخورد یا تصادف کردن
deride بکسی خندیدن استهزاء کردن
pull through در سختی بکسی کمک کردن
to serve notice on a person رسما بکسی اخطار کردن
to pelt some one with stones سنگ بکسی پرت کردن
to ply any one with drink باصرارنوشابه بکسی تعارف کردن
derides بکسی خندیدن استهزاء کردن
deriding بکسی خندیدن استهزاء کردن
derided بکسی خندیدن استهزاء کردن
toa the life of a person سوء قصدنسبت بکسی کردن
to follow any ones example سرمشق کسیراپیروی کردن بکسی تاسی کردن
to do make or pay obeisance to بکسی تواضع یا باسر سلام کردن
to serve a legal p on any one ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
to bechon to a person to come اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
To look fondly at someone . با نظر خریداری بکسی نگاه کردن
to snap one's nose or head off بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
patents امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
to run in to a person دیدنی مختصر از کسی کردن بکسی سرزدن
to palm off a thing on aperson چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
patenting امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patented امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patent امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
imposition of hands هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
snap a person's head off بکسی پریدن
to play one f. بکسی ناروزدن
to play a trick on any one بکسی حیله
to face any one down بکسی تشرزدن
snap a person's nose off بکسی پریدن
to spat at تف بکسی انداختن
to give ones heart to a person دل بکسی دادن
to run across or against بکسی تاخت
drop by بکسی سر زدن
to ride one down سواره بکسی
to serve one a trick بکسی حیله زدن
to do make or pay obeisance to بکسی احترام گزاردن
to believe in a person بکسی ایمان اوردن
to yearn to بکسی اشتیاق داشتن
to paddle one's own canoe کار بکسی نداشتن
Dont you dare tell anyone . مبادا بکسی بگویی
serve one a trick بکسی حیله زدن
to give one the straight tip محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
toincrease any one's salary اضافه حقوق بکسی دادن
to put a slur on any one لکه بدنامی بکسی چسباندن
heteroplasty پیوندبافته کسی بکسی دیگر
favoritism استثناء قائل شدن نسبت بکسی
To give somebody a few days grace . بکسی چند روز مهلت دادن
to have recourse to a person بکسی توسل جستن یامتوسل شدن
to think highliy of any one نسبت بکسی خوش بین بودن
to swear tre sonagainstany one سوگند برای خیانت بکسی خوردن
prejudice agaiast a person غرض نسبت بکسی از روی تعصب
to show one out راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
p in favour of a person تمایل بی جهت نسبت بکسی طرفداری تعصب امیزازکسی
pious fraud حیلهای که به دستاویزمذهبی برای مقاصد پیک مذهبی بکسی بزنند
to stand in one's light جلو روشنائی کسی را گرفتن مجال ترقی بکسی ندادن
luck penny پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
luck money پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
blue flag پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
flavourings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavoring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudge تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
to tarnish something [image, status, reputation, ...] چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
refer توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refers توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
set loose <idiom> رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
to pull off something [contract, job etc.] چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
fraise نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
to pirate something چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
premeditate قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
valuate ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
cession صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
denouncing علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
briefer خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
references توجه کردن یا کار کردن با چیزی
reference توجه کردن یا کار کردن با چیزی
beck باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
minding فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
mind فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
to beg for a thing چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
briefest خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
minds فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefed خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
brief خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
to work out something چیزی را حل کردن
deducted کم کردن چیزی از کل
fill پر کردن چیزی
fills پر کردن چیزی
deducting کم کردن چیزی از کل
defrost یخ چیزی را اب کردن
defrosted یخ چیزی را اب کردن
defrosting یخ چیزی را اب کردن
to reason out something چیزی را حل کردن
deduct کم کردن چیزی از کل
defrosts یخ چیزی را اب کردن
deducts کم کردن چیزی از کل
to cut down [on] something چیزی را کم کردن
to cut back [on] something چیزی را کم کردن
to cut something چیزی را کم کردن
to throw something overboard چیزی را ول کردن
make something do با چیزی تا کردن
make do with something با چیزی تا کردن
to smell at something چیزی را بو کردن
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
to lay stress on something چیزی راتاکید کردن
to deny somebody something چیزی را از کسی رد کردن
To devour something . چیزی را یک لقمه کردن
endows چیزی راوقف کردن
replace چیزی را تعویض کردن
to r. at something از چیزی ناله کردن
To give up (overlook)something. از چیزی صرفنظر کردن
to ensure something مراقبت کردن در [چیزی]
to refuse somebody something چیزی را از کسی رد کردن
endowing چیزی راوقف کردن
to avoid something دوری کردن از [چیزی]
try (something) out <idiom> امتحان کردن(چیزی)
premise چیزی را فرض کردن
to think over something بازاندیشی کردن چیزی
assume چیزی را فرض کردن
To give the meaning of something . to interpret something . چیزی را معنی کردن
to mull over something بازاندیشی کردن چیزی
replaced چیزی را تعویض کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com