English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 41 (3 milliseconds)
English Persian
fix کار گذاشتن
fix درست کردن پابرجا کردن
fix نصب کردن محکم کردن
fix استوارکردن سفت کردن
fix جادادن چشم دوختن به
fix تعیین کردن قراردادن
fix بحساب کسی رسیدن
fix تنبیه کردن
fix ثابت شدن
fix ثابت ماندن
fix مستقرشدن
fix گیر
fix حیص وبیص تنگنا
fix مواد مخدره
fix افیون
fix تعمیر کردن
fix ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
fix نقطه کردن ناو تعیین محل ناو روی نقشه
fix تثبیت محل ناو
fix نقطه کردن
fix تبانی
fix مستقر شدن
fix کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
fix تعیین کردن
fix ثابت
fix برجا
fix داده نوشته شده روی فایل یا صفحه نمایش برای اطلاع رسانی یا بیان مشخصات و آنچه قابل تغییر توسط کاربر نیست
fix استفاده از نوک خواندن و نوشتن ثابت جداگانه روی هر شیار دیسک تا زمان دستیابی کوتاه شود
fix سیستم ذخیره سازی دیسک مغناطیسی که حاوی دیسکهای متحرک است مثل فلاپی دیسک و چندین درایو دیسک ثابت
fix 1-فرآیندی که در آن هر عمل در یک زمان مشخص انجام میشود. 2-عملیاتی در یک فرآیند که همان با ساعت هستند
fix دیسک سخت یا دیسک مغناطیسی که قابل حذف شدن از درایور دیسک نیست
fix فیلدی که اندازه آن تغییر نمیکند
fix رکوردی که اندازه آن تغییر نمیکند
fix تعداد بیتهای موجود که یک کلمه کامپیوتری را تشکیل میدهد
fix برنامه کامپیوتری که تغییر نمیکند و به صورت خودکار اجرا میشود
fix تابع هدایت ارتباطی که مسیرهای کارا یا نامناسب را در نظر نمیگیرد
fix که اندازه کلمه
fix آن نمیتواند تغییر کند
fix فضایی در رکورد ذخیره شده که یک حجم خاص داده میتواند داشته باشد
fix ثابت کردن
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
Partial phrase not found.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com