Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English
Persian
unbuild
بکلی ویران کردن
Other Matches
extirpate
بکلی نابود کردن
raze or rase
بکلی خراب کردن
bedazzle
بکلی خیره کردن
exterminate
بکلی نابودکردن منهدم کردن
exterminates
بکلی نابودکردن منهدم کردن
exterminated
بکلی نابودکردن منهدم کردن
exterminating
بکلی نابودکردن منهدم کردن
harrying
ویران کردن
throws
ویران کردن
demolish
ویران کردن
gaunt
ویران کردن
ravaging
ویران کردن
rubble
ویران کردن
harries
ویران کردن
harry
ویران کردن
make havoc with
ویران کردن
lay waste
ویران کردن
to lay in ruin
ویران کردن
demolishes
ویران کردن
razing
ویران کردن
tear down
<idiom>
ویران کردن
desolate
ویران کردن
ruinate
ویران کردن
throwing
ویران کردن
demolishing
ویران کردن
to pull down
ویران کردن
ravages
ویران کردن
ravaged
ویران کردن
to make havoc of
ویران کردن
to play havoc among
ویران کردن
demolished
ویران کردن
razed
ویران کردن
razes
ویران کردن
eat away
<idiom>
ویران کردن
havoc
ویران کردن
devastates
ویران کردن
raze
ویران کردن
throw
ویران کردن
ravage
ویران کردن
do in
<idiom>
ویران کردن
devastate
ویران کردن
harried
ویران کردن
ravaged
ویران یا غارت کردن
ravages
ویران یا غارت کردن
ravaging
ویران یا غارت کردن
ravage
ویران یا غارت کردن
raze or rase
پاک ویران کردن
to lay waste
ویران یا غارت کردن
destroys
ویران کردن نابود ساختن
destroying
ویران کردن نابود ساختن
destroy
ویران کردن نابود ساختن
knockout
ویران کردن ضربت قاطع
knockouts
ویران کردن ضربت قاطع
vandalizing
اثار هنری و تاریخی را ویران کردن
vandalising
اثار هنری و تاریخی را ویران کردن
done for
<idiom>
ویران کردن ،به حالت نزار درآمدن
vandalised
اثار هنری و تاریخی را ویران کردن
vandalized
اثار هنری و تاریخی را ویران کردن
vandalises
اثار هنری و تاریخی را ویران کردن
vandalize
اثار هنری و تاریخی را ویران کردن
vandalizes
اثار هنری و تاریخی را ویران کردن
sheer
بکلی
to its full extent
<adv.>
بکلی
comprehensive
<adv.>
بکلی
completely
<adv.>
بکلی
through out
بکلی
utterly
بکلی
he was well out of sight
بکلی
throughout
بکلی
purely
بکلی
quite
بکلی
to the world
بکلی
dead drunk
بکلی مست
down and out
بکلی بی مایه
bran new
بکلی نو یا تازه
dead as a d.
بکلی مرده
exactly
بدرستی بکلی
down-and-out
بکلی بی مایه
down-and-outs
بکلی بی مایه
brand-new
بکلی نو یا تازه
fire new
بکلی نویاتازه
quiteother
بکلی جوردیگر
stark naked
بکلی برهنه
i am at my wit's end
بکلی گیج شده ام
washed up
بکلی تحلیل رفته
blankly
بدون ملاحظه بکلی
to be all abroad
بکلی دراشتباه بودن
His figures were way off (out).
ارقامش (حسابش )بکلی پرت بود
to fight to a finish
تاپایان کارجنگیدن انقدرجنگیدن تایکطرف بکلی شکست بخورد
Your slander is completely preposterous .
تهمت وافترایی که می زنید بکلی مسخره وبی اساس است
bleak
<adj.>
ویران
subversives
ویران
dilapidated
ویران
wastery
ویران
ruined
ویران
wastry
ویران
in a ruined condition
ویران
barren
<adj.>
ویران
ravager
ویران گر
desolate
<adj.>
ویران
blasted
[uninhabitable]
<adj.>
ویران
desolator
ویران گر
deserted
<adj.>
ویران
galley west
ویران
desolater
ویران گر
ruinous
ویران
subversive
ویران
to lie in ruin
ویران بودن
to fall to decay
ویران شدن
give way
<idiom>
ویران شدن
wrack
ویران شدن
harrier
ویران کننده
devastator
ویران کننده
foredo
کشتن ویران ساختن
demolitions
ویران سازی انهدام
fordo
کشتن ویران ساختن
desolately
بطور ویران یا پریشان
demolition
ویران سازی انهدام
fall
افتادن ویران شدن
to be toast
[American E]
<idiom>
ویران شدن
[کسی]
utterly tuined
یکسر ویران پاک خراب
drop by the wayside
<idiom>
قبل از اتمام کار ،ویران شدن
iconoclastic
مبنی بر بت شکنی یا شمایل ویران کنی
hunnish
دارای خوی ویران سازی و غارت گری
wreck
کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
wrecking
کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
wrecks
کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
to tumble in ruin
خراب شدن ویران شدن فرو ریختن
desolater
ویران کننده متروک کننده
desolator
ویران کننده متروک کننده
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com