Dictiornary-Farsi | بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
to go off half	بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن


Other Matches

to open one's mind	اندیشه یا راز خود را به کسی گفتن
to speak one's mind	اندیشه خود را اشکار کردن رک سخن گفتن
to answer in the a	اری گفتن بله گفتن
greets	درود گفتن تبریک گفتن
greeted	درود گفتن تبریک گفتن
greet	درود گفتن تبریک گفتن
sputtered	تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputters	تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputter	تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
devisal	اندیشه
mentality	اندیشه
on the impluse of the moment	بی اندیشه
notional	اندیشه
offhandedly	بی اندیشه
mentalities	اندیشه
second thoughts	اندیشه
by rote	بی اندیشه
ponderation	اندیشه
idea	اندیشه
excogitation	اندیشه
extemporal	بی اندیشه
reflexion	اندیشه
rapt in meditation	اندیشه
incogitant	بی اندیشه
ideas	اندیشه
thoughts	اندیشه
anxiety	اندیشه
anxieties	اندیشه
extemporarily	بی اندیشه
brainchild	اندیشه
conception	اندیشه
concept	اندیشه
internal conception	اندیشه
concepts	اندیشه ها
ideas	اندیشه ها
offhanded	بی اندیشه
afterthought	پس اندیشه
afterthoughts	پس اندیشه
solicitude	اندیشه
meditation	اندیشه
thought	اندیشه
worries	اندیشه نگرانی
forethought	اندیشه قبلی
worry	اندیشه نگرانی
delib erator	اندیشه کننده
devisable	شایسته اندیشه
speculative	مربوط به اندیشه
economic thought	اندیشه اقتصادی
ideational fluency	سیالی اندیشه
mentality	شیوه اندیشه
mentalities	شیوه اندیشه
meditate	اندیشه کردن
ideation	اندیشه پردازی
meditating	اندیشه کردن
idiographic	اندیشه نگار
immersed in thinking	غرق اندیشه
intellectual history	تاریخ اندیشه ها
musingly	در حال اندیشه
bubbled	اندیشه پوچ
bubbling	اندیشه پوچ
cogitates	اندیشه کردن
cogitating	اندیشه کردن
muse	اندیشه کردن
brooder	اندیشه کننده
bethink	اندیشه کردن
association of ideas	تداعی اندیشه ها
bubbles	اندیشه پوچ
an absurd notion	اندیشه پوچ
considered	با اندیشه صحیح
muses	اندیشه کردن
cogitated	اندیشه کردن
cogitate	اندیشه کردن
conspiratress	اندیشه کردن در
cogitativeness	قوه اندیشه
cogitable	اندیشه پذیر
cerebrotonic	اندیشه ورز
meditated	اندیشه کردن
meditates	اندیشه کردن
telepathy	اندیشه خوانی
ideality	اندیشه گرایی
cerebrotonia	اندیشه ورزی
bubble	اندیشه پوچ
mused	اندیشه کردن
ponder	اندیشه کردن
thought reading	اندیشه خوانی
deliberations	اندیشه تامل
deliberation	اندیشه تامل
thought stopping technique	فن بازداری اندیشه
to bethink oneself	اندیشه کردن
plans	تدبیر اندیشه
plan	تدبیر اندیشه
ponders	اندیشه کردن
pondering	اندیشه کردن
pondered	اندیشه کردن
reflection	بازتاب اندیشه
to set one's affection	اندیشه کردن
trow	اندیشه کردن
woriless	بی غم اسوده بی اندیشه
thinkable	اندیشه پذیر
opinions	رای اندیشه
prenotion	پیش اندیشه
refelectingly	اندیشه کنان
premeditatedly	با اندیشه قبلی
syntaxic thought	اندیشه منطقی
ponderingly	اندیشه کنان
opinion	رای اندیشه
overwhelmed with reflection	مستغرق اندیشه
cogitation	اندیشه وتفکر
otherworldiness	اندیشه عاقبت
notions	اندیشه فکر
notion	اندیشه فکر
homo sapiens	انسان اندیشه ورز
to r.over something	درچیزی اندیشه کردن
thinking type	سنخ اندیشه ورز
the seat thought	مرکز اندیشه یا فکر
pursuance of a plan	تعقیب اندیشه یا نقشهای
cogitative	مربوط به اندیشه وتفکر
ideographs	حروف اندیشه نگاری
extemporises	بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن
ruminates	اندیشه کردن دوباره جویدن
extemporised	بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن
to contemplate about/on/over something	اندیشه کردن [در باره چیزی]
to meditate on/over something	اندیشه کردن [در باره چیزی]
ruminated	اندیشه کردن دوباره جویدن
ruminate	اندیشه کردن دوباره جویدن
to ruminate on something	اندیشه کردن [در باره چیزی]
extemporizes	بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن
extemporized	بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن
extemporizing	بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن
extemporize	بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن
extemporising	بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن
ruminating	اندیشه کردن دوباره جویدن
to form a notion	اندیشه کردن خیال بستن
to take counsel of one'spillow	شب هنگام اندیشه در چیزی کردن
conceptualize	تصور یا اندیشه چیزی راکردن
to consult one's pillow	هنگام شب پیش خود اندیشه کردن
intrusive thoughts	اندیشه هایی که بی اراده شخص بخاطرش می اید افکار فضول
pshaw	اه گفتن
rehearsed	گفتن
uttered	گفتن
rehearse	گفتن
to tell a story	گفتن
utters	گفتن
to give utterance to	گفتن
adduse	گفتن
iteration	گفتن
saith	گفتن
get out	گفتن
rehearses	گفتن
rehearsing	گفتن
to weep out	گفتن
let out <idiom>	گفتن
mouthing	گفتن
tells	گفتن
telling-off	گفتن
tell	گفتن
let (someone) know <idiom>	گفتن
bubbling	گفتن
viyuperate	بد گفتن
bubbles	گفتن
vituperate	بد گفتن
bubbled	گفتن
mouth	گفتن
bubble	گفتن
mouthed	گفتن
mouths	گفتن
utter	گفتن
informs	گفتن
utterances	گفتن
utterance	گفتن
say	گفتن
relates	گفتن
relate	گفتن
says	گفتن
informing	گفتن
inform	گفتن
to tell a lie	دروغ گفتن
restating	باز گفتن
to tell the truth	راست گفتن
congratulate	تبریک گفتن
congratulate	شادباش گفتن
congratulated	تبریک گفتن
congratulated	شادباش گفتن
congratulates	تبریک گفتن
congratulates	شادباش گفتن
confides	محرمانه گفتن
confided	محرمانه گفتن
to talk tall	گزاف گفتن
to talk nonsense	چرند گفتن
weasels	دروغ گفتن
weasel	دروغ گفتن
whiff	دروغ گفتن
blared	بافریاد گفتن
to pull	اغراق گفتن
to put it on	اغراق گفتن
twaddle	چرند گفتن
blares	بافریاد گفتن
blaring	بافریاد گفتن
to sigh out	با اه وحسرت گفتن
to speak through one's nose	سخن گفتن