Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
English
Persian
derange
بی ترتیب کردن دیوانه کردن
Other Matches
mad
عصبانی کردن دیوانه کردن
maddest
عصبانی کردن دیوانه کردن
distract
پریشان کردن دیوانه کردن
distracts
پریشان کردن دیوانه کردن
to drive wild
دیوانه کردن
to send mad
دیوانه کردن
demonize
دیوانه کردن
drive mad
دیوانه کردن
craze
دیوانه کردن
to drive mad
دیوانه کردن
crazes
دیوانه کردن
frenzy
دیوانه کردن
maddened
دیوانه کردن
dement
دیوانه کردن
maddens
دیوانه کردن
madden
دیوانه کردن
To drive (send) somebody mad.
کسی را دیوانه کردن
maddened
عصبانی کردن دیوانه شدن
maddens
عصبانی کردن دیوانه شدن
madden
عصبانی کردن دیوانه شدن
frenzy
جنون انی دیوانه کردن
moon
ماه زده شدن دیوانه کردن
moons
ماه زده شدن دیوانه کردن
reformat
فرمت کردن دیسکی که حاوی داده است و پاک کردن داده به این ترتیب
disarranged
بی ترتیب کردن مختل کردن
disarranges
بی ترتیب کردن مختل کردن
disarranging
بی ترتیب کردن مختل کردن
disarrange
بی ترتیب کردن مختل کردن
wanton
بی ترتیب کردن شهوترانی کردن
to take a pot shot
[pot shots]
at somebody
[something]
به کسی
[چیزی]
مثل دیوانه ها تیر اندازی کردن
to turn somebody's head
<idiom>
کسی را دیوانه وار عاشق خود کردن
[اصطلاح مجازی]
untune
بی ترتیب کردن
phase out
به ترتیب خارج کردن
dispose
ترتیب کارها رامعین کردن
to phase out something
به ترتیب خارج کردن چیزی
circuitry
مداربندی کردن ترتیب مدارها
sequence
به ترتیب مرتب کردن دنباله
agrees
ترتیب دادن درست کردن
agreeing
ترتیب دادن درست کردن
agree
ترتیب دادن درست کردن
sequences
به ترتیب مرتب کردن دنباله
selectively
مرتب کردن بخشی از داده ها به ترتیب
scheduling
مرتب کردن ترتیب پردازش کارها
countermining
زنجیری کردن ترتیب انفجار مینها
selective
مرتب کردن بخشی از داده ها به ترتیب
to dress a salad with mayonnaise
مزین کردن
[ترتیب دادن ]
سالاد با مایونز
alphasort
مرتب کردن داده به ترتیب حروف الفبا
collates
مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
accession
به ترتیب خرید وارد دفتر و ثبت کردن
collate
مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collated
مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collating
مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
One madman is pleased to see another .
<proverb>
دیوانه چو دیوانه بیند خوشش آید.
riprap
سنگچینی بی ترتیب صدای وزش باد تند سنگریزی کردن
lineup
اماده ومجهز کردن ترتیب جای بازیکنان فوتبال طرز قرار گیری
bedlam
وابسته به دیوانه ها یا دیوانه خانه
random processing
پردازش داده به ترتیب مورد نیاز و نه ترتیب ذخیره شده
schedules
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
scheduled
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedule
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
collocation
ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
alphabetize
به ترتیب الفبا نوشتن باحروف الفبا بیان کردن
chain
1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
chains
1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
firing order
ترتیب احتراق موتور وایرچینی موتور ترتیب تیراندازی سلاح
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
batting order
ترتیب ورود توپزنها به بازی بیس بال ترتیب ورود توپزنهابه بازی کریکت
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
brainsick
دیوانه
crackers
<adj.>
دیوانه
maniacal
دیوانه
manic
دیوانه
frenetical
دیوانه
mooney
دیوانه
cuckoos
دیوانه
hare brained
دیوانه
cuckoo
دیوانه
bedlam
دیوانه
cracked
دیوانه
raving
دیوانه
off ones he
دیوانه
of unsound mind
دیوانه
non compos
دیوانه
mad brained
دیوانه
madman woman
دیوانه
fey
دیوانه
beside one's self
دیوانه
berserker
دیوانه
insane
دیوانه
crazy
دیوانه
craziest
دیوانه
crazier
دیوانه
foolish
دیوانه
demented
دیوانه
nuts
دیوانه
lunatic
دیوانه
moon mad
دیوانه
moonstruck
دیوانه
berserk
دیوانه
out of one's wits
دیوانه
gaga
دیوانه
phrenetic
دیوانه
moony
دیوانه
lunatics
دیوانه
fool
دیوانه
looney
دیوانه
mad
دیوانه
fooling
دیوانه
fools
دیوانه
deranged
دیوانه
crazed
دیوانه
off one's rocker
<idiom>
دیوانه
psychotic
دیوانه
frenzied
دیوانه
energumen
دیوانه
maddest
دیوانه
bonkers
دیوانه
wild about
دیوانه
crack brained
دیوانه
furibund
دیوانه
fooled
دیوانه
loonies
دیوانه
loony
دیوانه
madcap
دیوانه
out to lunch
<idiom>
دیوانه
luny
دیوانه
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
bedlamite
شخص دیوانه
crackpot
دیوانه بی ازار
raved
دیوانه شدن
frenzied
دیوانه وار
insanely
دیوانه وار
maniacs
دیوانه وار
raves
دیوانه شدن
rave
دیوانه شدن
lose one's marbles
<idiom>
دیوانه شدن
franticly
دیوانه وار
lunatic a
دیوانه گاه
maniac
ادم دیوانه
psyho
ادم دیوانه
demoniac
دیوانه وار
maniac
دیوانه وار
maniacs
ادم دیوانه
demoniacal
دیوانه وار
Lunatic. Raving mad.
دیوانه زنجیری
half mad
اندکی دیوانه
madmen
مرد دیوانه
maddish
دیوانه مانند
madding
دیوانه کننده
madman
مرد دیوانه
to go off one's head
دیوانه شدن
to run mad
دیوانه شدن
lose one's head
دیوانه شدن
maddening
دیوانه کننده
loco
مجنون دیوانه
furiously
دیوانه وار
maniacally
دیوانه وار
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com