English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (4 milliseconds)
English Persian
new discovered تازه پیدا شده
Search result with all words
respire امید تازه پیدا کردن
respired امید تازه پیدا کردن
respires امید تازه پیدا کردن
respiring امید تازه پیدا کردن
revive دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revives دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
Other Matches
new blood <idiom> جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
enactory دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new coined تازه بنیاد تازه سکه زده
newlywed تازه داماد تازه عروس
hobbledehoy کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
visibility پیدا
axiomatical پیدا
in a good light پیدا
apparent پیدا
indiscernible able نا پیدا
phenomenally پیدا
prosilient پیدا
phenomenal پیدا
visible پیدا
a rare bird کم پیدا
acquire پیدا کردن
finder پیدا کننده
turn up <idiom> پیدا شدن
exposure پیدا شدن
to look up پیدا کردن
open roof بام پیدا
pin point پیدا کردن
exposures پیدا شدن
to figure up پیدا کردن
tracks پیدا کردن
tracked پیدا کردن
scholastic agent شاگرد پیدا کن
find پیدا کردن
finds پیدا کردن
smell out با بو پیدا کردن
spottable پیدا کردنی
raise its head پیدا شدن
track پیدا کردن
averages پیدا کردن
trover چیز پیدا ده
to pluck up one's heart دل پیدا کردن
gains پیدا کردن
detects پیدا کردن
detecting پیدا کردن
detected پیدا کردن
to pick up پیدا کردن
detect پیدا کردن
averaging پیدا کردن
to search out پیدا کردن
gain پیدا کردن
averaged پیدا کردن
gained پیدا کردن
average پیدا کردن
to spring a leaguer رخنه پیدا کردن
to take a ply تمایل پیدا کردن
decline شیب پیدا کردن
To find a way out. To find a remedy. چاره پیدا کردن
to take umbra at رنجش پیدا کردن از
It showed on his face. از صورتش پیدا بود
converges تقارت پیدا کردن
converging تقارت پیدا کردن
converge تقارت پیدا کردن
to think out با فکر پیدا کردن
qualify شایستگی پیدا کردن
qualifies شایستگی پیدا کردن
to win fame شهرت پیدا کردن
declines شیب پیدا کردن
show up <idiom> سر و کله اش پیدا می شود
stammers لکنت پیدا کردن
liaises ارتباط پیدا کردن
liaising ارتباط پیدا کردن
dampens رطوبت پیدا کردن
touting خریدار پیدا کردن
touted خریدار پیدا کردن
dampening رطوبت پیدا کردن
dampened رطوبت پیدا کردن
tout خریدار پیدا کردن
dampen رطوبت پیدا کردن
liaised ارتباط پیدا کردن
liaise ارتباط پیدا کردن
take to تمایل پیدا کردن به
to become a necessity لزوم پیدا کردن
stammered لکنت پیدا کردن
stammer لکنت پیدا کردن
trove چیز پیدا شده
touts خریدار پیدا کردن
in the doghouse <idiom> مشکل پیدا کردن با
declined شیب پیدا کردن
declining شیب پیدا کردن
come to an agreement موافقت پیدا کردن
primigenial نخست پیدا شده
get at able یافتنی پیدا کردنی
preempt حق تقدم پیدا کردن
demonetize تنزل پیدا کردن
equation of payments قاعده پیدا کردن
escrow اجرایی پیدا میکند
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
shield حفاظ پیدا کردن
shields حفاظ پیدا کردن
prove opplicable مصداق پیدا کردن
take to تمایل پیدا کردن
hade تمایل پیدا کردن
converged تقارت پیدا کردن
i am through with my work ازکارفراغت پیدا کردم
i had a quiet read فرصت پیدا کردم
luff لنگر پیدا کردن
pvogenous از چرک پیدا شده
he looks malice ازسیمای او پیدا است
to make the pot boi; معاش خود را پیدا کردن
wavers فتور پیدا کردن دو دل بودن
read between the lines <idiom> پیدا کردن مفهوم ضمنی
overmaster مهارت کامل پیدا کردن در
deeping of capital عمق پیدا کردن سرمایه
object symptoms نشانههای پیدا یا بیرون نما
The mountain peak is not in sight. قله کوه پیدا نیست
to nerve oneself قوت قلب پیدا کردن
out maneuver برتری مانور پیدا کردن
pay dirt <idiom> زیر خاکی پیدا کردن
hit on/upon <idiom> پیدا کردن چیزی که میخواهی
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it. اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
to rummage out با جستجوی زیاد پیدا کردن
to pick up فراگرفتن دوباره پیدا کردن
cabbage کش رفتن رشد پیدا کردن
cabbages کش رفتن رشد پیدا کردن
wavering فتور پیدا کردن دو دل بودن
wavered فتور پیدا کردن دو دل بودن
waver فتور پیدا کردن دو دل بودن
to pick out باگوش پیدا کردن دریافتن
genealogize شجره کسی را پیدا کردن
Help me find my keys. کمک کن کلیدهایم را پیدا کنم
Fetch a doctor at once. زود یک دکتر پیدا کن بیاور
find and replace پیدا کردن و جایگزین نمودن
if he has found it اگر ان را پیدا کرده باشد
pot luck هرچه دردیگ پیدا شود
neptunian ازاب پیدا شده نپتونی
self born پیدا شده در نفس انسان
to come to an understanding پیدا کردن سازش پیداکردن
shock هول وهراس پیدا کردن
shocked هول وهراس پیدا کردن
shocks هول وهراس پیدا کردن
radar trapping اختلال پیدا کردن رادار
wavering تردید پیدا کردن تبصره قانون
unbalance بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
waver تردید پیدا کردن تبصره قانون
unbalances بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
wavered تردید پیدا کردن تبصره قانون
I couldnt find the way back. نتوانستم راه بر گشت را پیدا کنم
Good oranges are very scarce . پرتقال خوب خیلی کم پیدا می شود
shortest اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
to turn round برگشتن عقاید دیگری پیدا کردن
Did you ever find that pen you lost ? قلمت که گم شده بود پیدا کردی ؟
short اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
radio direction finding پیدا کردن جهت بی سیم دشمن
pull oneself together بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
surging تکان خوردن لغزش پیدا کردن
I found a hair in the soup . توی سوپ یک موبود (پیدا کردم )
wavers تردید پیدا کردن تبصره قانون
unbalancing بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
to seek somebody out جستجو برای پیدا کردن کسی
rubs اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
needle in a haystack <idiom> چیزی که خیلی سخت پیدا بشه
make out معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
to orient oneself چهار سوی خود را پیدا کردن
to get a meat for a bird برای مرغی جفت پیدا کردن
to get the upper hand برتری جستن تفوق پیدا کردن
ruts شور پیدا کردن فحل شدن
scare up <idiom> ازروی اثراتی چیزی را پیدا کردن
rut شور پیدا کردن فحل شدن
shorter اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
prominently بطور پیدا یا اشکارا برجسته وار
rubbed اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
rub اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
mint a mint condition تازه تازه
fresh- تازه
new born تازه
newest تازه
young تازه
younger تازه
newer تازه
new- تازه
new تازه
fresh تازه
freshest تازه
recent تازه
dewier تازه
renewed تازه
dewy تازه
red hot تازه
the new world تازه
greenest تازه
scions تازه
scion تازه
post glacial تازه
brand new تر و تازه
modern تازه
inchoative تازه
new laid تازه
dewiest تازه
new-laid تازه
new fallen تازه
new fashioned تازه
up to date تازه
newfangled مد تازه
newfashioned تازه
up-to-date تازه
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com