Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (41 milliseconds)
English
Persian
humiliate
تحقیر کردن اهانت کردن به
humiliated
تحقیر کردن اهانت کردن به
humiliates
تحقیر کردن اهانت کردن به
Search result with all words
to look at somebody with contempt
به کسی با اهانت
[تحقیر آمیز]
نگاه کردن
Other Matches
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
flouted
استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
flouts
استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
flouting
استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
flout
استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
add insult to the injury
<idiom>
[بیشتر کردن زیان به وسیله تحقیر و مسخره کردن]
scorned
اهانت کردن
treat with insolence
اهانت کردن به
flouting
اهانت کردن
scorns
اهانت کردن
flout
اهانت کردن
flouts
اهانت کردن
flouted
اهانت کردن
scorning
اهانت کردن
scorn
اهانت کردن
scores
تحقیر کردن ثبت کردن
call down
ملامت کردن تحقیر کردن
score
تحقیر کردن ثبت کردن
scored
تحقیر کردن ثبت کردن
scoff
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
scoffing
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
scoffed
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
scoffs
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
run down
تحقیر کردن
to belittle oneself
خود را تحقیر کردن
despised
حقیر شمردن تحقیر کردن
cheapening
ارزان شدن تحقیر کردن
cheapen
ارزان شدن تحقیر کردن
cheapened
ارزان شدن تحقیر کردن
despising
حقیر شمردن تحقیر کردن
despises
حقیر شمردن تحقیر کردن
despise
حقیر شمردن تحقیر کردن
cheapens
ارزان شدن تحقیر کردن
To belittle oneself . To make oneself cheap.
خود را سبک کردن ( تحقیر نمودن )
as if to add insult to injury
<idiom>
با بیشتر کردن زیان به وسیله تحقیر و مسخره
to live like animals
[in a place]
مانند حیوان زندگی کردن
[اصطلاح تحقیر کننده ]
to live like animals
[in a place]
در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن
[اصطلاح تحقیر کننده ]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
contempt
اهانت
insolence
اهانت
scorn
اهانت
scorned
اهانت
despite
اهانت
disdains
اهانت
disdaining
اهانت
disdained
اهانت
disdain
اهانت
scorns
اهانت
scorning
اهانت
impertinence
اهانت
contumely
اهانت
misprize
اهانت
impertinency
اهانت
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
hubristic
اهانت امیز
baffles
پریشانی اهانت
disdianful
اهانت امیز
disdainful
اهانت اور
baffled
پریشانی اهانت
asperse
اهانت وارداوردن
floutingly
ازروی اهانت
baffle
پریشانی اهانت
disrespect
بی حرمتی اهانت
offense
اهانت توهین
humiliatory
اهانت امیز
baffling
پریشانی اهانت
contempt og court
اهانت به دادگاه
offenses
اهانت توهین
offence
اهانت توهین
to badmouth
اهانت زدن
contumelious
اهانت کننده
contemptuous
اهانت امیز
sniffy
اهانت امیز
scornful
اهانت امیز
offensively
بطور اهانت امیز
offensiveness
اهانت امیزی بدی
offensives
اهانت امیز تهاجمی
sniffish
بطور اهانت امیز
offensive
اهانت امیز تهاجمی
hubristic
مغرورانه اهانت کننده
No offence!
قصد اهانت ندارم!
No harm meant!
قصد اهانت ندارم!
injuriously
بطور اهانت امیز
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
contempt of court
اهانت به دادگاه
[جرم جنایی]
contempt
[criminal offence]
اهانت به دادگاه
[جرم جنایی]
Things can't remain this way.
<idiom>
این اهانت است !
[اصطلاح روزمره]
smear word
عنوان یا لقب اهانت امیز تهمت
contumeliously
ازروی اهانت یابی حرمتی مغرورانه
That's a bit much!
<idiom>
این اهانت است !
[اصطلاح روزمره]
scorning
تحقیر
belittlement
تحقیر
slight
تحقیر
contempt
تحقیر
slighted
تحقیر
letdowns
تحقیر
slighter
تحقیر
slightest
تحقیر
slights
تحقیر
letdown
تحقیر
scorn
تحقیر
scorns
تحقیر
disdain
تحقیر
abasement
تحقیر
dbasement
تحقیر
contemptibility
تحقیر
scorned
تحقیر
disdains
تحقیر
slighting
تحقیر
humility
تحقیر
disdaining
تحقیر
humiliation
تحقیر
disdained
تحقیر
degradation
تحقیر
abjection
تحقیر
infavoidance
تحقیر گریزی
diminution
کم شدگی تحقیر
contemptuous
تحقیر امیز
humiliating
تحقیر امیز
contemptuous
قابل تحقیر
self contempt
تحقیر نفس
contemptible
قابل تحقیر
pejorative
تحقیر امیز
humiliatingly
تحقیر امیز
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
inviolability
مصون بودن فرستاده دیپلماتیک ازهر نوع تعدی و اهانت
to croak
مردن
[تحقیر آمیز ]
to die a miserable death
مردن
[تحقیر آمیز ]
to peg out
[British E]
مردن
[تحقیر آمیز ]
to snuff it
[British E]
مردن
[تحقیر آمیز ]
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to conk out
مردن
[تحقیر آمیز]
[اصطلاح]
pig
[American E]
پلیس
[اصطلاح تحقیر آمیز]
pig
[American E]
پاسبان
[اصطلاح تحقیر آمیز]
blighter
آدم پست و قابل تحقیر
snooty
دارای قیافه تحقیر امیز
twerps
آدم دون و قابل تحقیر
twerp
آدم دون و قابل تحقیر
meiosis
تحقیر نمایش مصغر چیزی
blighters
آدم پست و قابل تحقیر
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
old frump
زن پیر و چروکیده
[اصطلاح تحقیر آمیز]
self abasement
پست سازی یا تحقیر خود فروتنی
old bag
زن پیر و چروکیده
[اصطلاح تحقیر آمیز]
old trout
زن پیر و چروکیده
[اصطلاح تحقیر آمیز]
contemptibly
چنانکه سزاوارخواری باشد بطورقابل تحقیر
prune
زن پیر و چروکیده
[اصطلاح تحقیر آمیز]
old biddy
زن پیر و چروکیده
[اصطلاح تحقیر آمیز]
bah
علامت تعجب حاکی ازاهانت و تحقیر
hay bag
زن پیر و چروکیده
[اصطلاح تحقیر آمیز]
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
[old]
dodderer
مرد پیر و چروکیده
[اصطلاح تحقیر آمیز]
old crock
[Britisch E]
مرد پیر و چروکیده
[اصطلاح تحقیر آمیز]
tottery old man
مرد پیر و چروکیده
[اصطلاح تحقیر آمیز]
copper
[police officer]
پاسبان
[اغلب تحقیر آمیز]
[اصطلاح عامیانه]
copper
[police officer]
پلیس
[اغلب تحقیر آمیز]
[اصطلاح عامیانه]
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com