Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 161 (10 milliseconds)
English
Persian
gunshy
ترسو بی تجربه
Other Matches
hen hearted
ترسو
hang dog
ترسو
lily livered
ترسو
chickens
ترسو
chicken
ترسو
meticulous
ترسو
yellow-bellied
<idiom>
ترسو
pusillanimous
ترسو
timorous
ترسو
cowish
ترسو
chickenhearted
ترسو
chicken livered
ترسو
skittish
ترسو
faint hearted
ترسو
faint-hearted
ترسو
lily-livered
ترسو
pigeon hearted
ترسو
shamefaced
ترسو
weakhearted
ترسو
trepidant
ترسو
bashful
ترسو
timid
ترسو
recreant
ترسو
pigeonhearted
ترسو
yellow
ترسو
poor spirited
ترسو
poltroonish
ترسو
yellowed
ترسو
pigeon
ترسو
pigeons
ترسو
pavid
ترسو
yellowing
ترسو
yellows
ترسو
shyer
ترسو موافب
shy
ترسو موافب
shies
ترسو موافب
shied
ترسو موافب
sheepishly
ترسو کمرو
be unable to say boo to a goose
بسیار ترسو
have a yellow streak
بزدل و ترسو
sheepish
ترسو کمرو
shyest
ترسو موافب
funk
ادم ترسو
cowards
ادم ترسو
quitters
ادم ترسو
pudding heart
ادم ترسو
poltroon
ادم ترسو
shamefast
ترسو خجول
goosy
احمق ترسو
goosey
احمق ترسو
shying
ترسو موافب
coward
ادم ترسو
timid
[of]
<adj.>
ترسو
[کمرو ]
[از]
quitter
ادم ترسو
caitiff
دستگیر ترسو
nervous nellie
ادم ترسو و بی اثر
as timid as a mouse
<idiom>
مثل موش
[ترسو]
white livered
بزدل ترسو کم جرات
old womanish or manly
پیر زنانه ترسو
daff
ترسو خود را به نادانی زدن
Don't chicken out !
<idiom>
ترسو نباش !
[اصطلاح روزمره]
He is afraid of his own shadow.
ازسایه خودش می ترسد .
[خیلی ترسو است.]
unskillful
بی تجربه
half baked
بی تجربه
experimenting
تجربه
experiments
تجربه
experimented
تجربه
the tule of thumb
تجربه
practice
تجربه
raw
بی تجربه
background
تجربه
backgrounds
تجربه
unskilled
بی تجربه
naive
بی تجربه
experiment
تجربه
naif
بی تجربه
greenest
بی تجربه
green
بی تجربه
experiences
تجربه
inexpert
بی تجربه
immature
بی تجربه
unskilled
<adj.>
کم تجربه
experience
تجربه
experiencing
تجربه
inexperienced
بی تجربه
experienced
با تجربه
beardless
بی تجربه
to put to proof
به تجربه رساندن
to bring to the proof
به تجربه رساندن
sour dough
[مکتشف با تجربه]
have been around
<idiom>
تجربه داشتن
as green as grass
<idiom>
کم تجربه و ناشی
without experience
بی تجربه ناازموده
traumatic experience
تجربه اسیب زا
shorthorn
ادم بی تجربه
immediate experience
تجربه بیواسطه
driving experience
تجربه رانندگی
empiricism
تجربه گرائی
experimentalist
اهل تجربه
empiricism
اصالت تجربه
ah ah ecperience
تجربه اهان
aha experience
تجربه اهان
experientially
ازروی تجربه
aposteriori
موخر بر تجربه
apriori
مقدم بر تجربه
empiric
مبنی بر تجربه
empircism
تجربه گرایی
experiencing
تجربه ازمایش
veteran
بازیگر با تجربه
scientific experiment
تجربه علمی
veterans
بازیگر با تجربه
seat of the pants
استفاده از تجربه
experience
تجربه ازمایش
he knows a thing or two
بی تجربه نیست
gremie
بی تجربه و ناشی
experiences
تجربه ازمایش
reenactment
بازافرینی تجربه
day residues
ماندههای تجربه روز
I wasn't born yesterday.
<idiom>
من بی تجربه نیستم !
[اصطلاح]
empirically
از روی مشاهده و تجربه
experiences
تجربه کردن کشیدن
callow
شخص بی تجربه وناشی
experience
تجربه کردن کشیدن
experiencing
تجربه کردن کشیدن
through the mill
<idiom>
تجربه شرایط مشکل
reliving
دوباره تجربه کردن
relives
دوباره تجربه کردن
relived
دوباره تجربه کردن
a posteriori
مبنی بر تجربه و مشاهده
stumblebum
مشت زن بی تجربه وناشی
verdant
پوشیده از سبزه بی تجربه
She is experienced nurse.
پرستار پر تجربه ای است
school of hard knocks
<idiom>
تجربه عادی از زندگی
relive
دوباره تجربه کردن
His failure was a bitter experience.
شکستن تجربه تلخی شد
To apply ones experience.
تجربه خود رابکار گرفتن
Experience has shown (proved) that …
تجربه نشان داده است که …
He has not enough experience for the position.
برای اینکار تجربه کافی ندارد
Hypnagogia
تجربه حالت انتقالی از بیداری تا خواب
Scientic experiments show that …
تجربه های علمی نشان می دهد که
We all learn by experience.
ما همه از روی تجربه ( کردن ) می آموزیم
tike
ادم خام دست وبی تجربه
cup of coffeen
شرکت کوتاه بازیگر کم تجربه در مسابقه
advanced
برنامهای با الگوهای پیچیده برای کاربر با تجربه
To experience great hardships.
سختیها ومشقات بسیاری را تجربه کردن (متحمل شدن )
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced.
زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
hacks
تجربه کردن نرم افزار و سخت افزار کامپیوتری
hacked
تجربه کردن نرم افزار و سخت افزار کامپیوتری
hack
تجربه کردن نرم افزار و سخت افزار کامپیوتری
artspeak
یک زبان برنامه نویسی است برای کمک به استفاده کنندگان کم تجربه طراحی شده است
naive user
شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
MIDI Mapper
برنامه پشتیبانی شده با windows که به کاربران MIDI با تجربه امکان تغییر نحوه ارسال نت موسیقی به دستگاههای موسیقی به PC را بیان میکند
micro
کامپیوتر ابتدایی بر پایه قطعه CPU جدی دکه به طراحان سخت افزار و نرم افزار امکان تجربه کردن وسیله را می دهند
micros
کامپیوتر ابتدایی بر پایه قطعه CPU جدی دکه به طراحان سخت افزار و نرم افزار امکان تجربه کردن وسیله را می دهند
microcomputer
کامپیوتر ابتدایی بر پایه قطعه CPU جدی دکه به طراحان سخت افزار و نرم افزار امکان تجربه کردن وسیله را می دهند
experiment
تجربه کردن ازمایش کردن
experimented
تجربه کردن ازمایش کردن
experiments
تجربه کردن ازمایش کردن
experimenting
تجربه کردن ازمایش کردن
restoration
احیا و مرمت فرش
[برای بازگرداندن فرش به حالت اولیه آن باید علاوه بر استفاده از مواد اولیه، از تجربه کافی نیز برخوردار بود.]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com