Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 255 (46 milliseconds)
English
Persian
consign
تسلیم کردن
consigned
تسلیم کردن
consigning
تسلیم کردن
consigns
تسلیم کردن
betray
تسلیم کردن
betrayed
تسلیم کردن
betraying
تسلیم کردن
betrays
تسلیم کردن
commit
تسلیم کردن
commits
تسلیم کردن
committed
تسلیم کردن
committing
تسلیم کردن
submit
تسلیم کردن
submits
تسلیم کردن
submitted
تسلیم کردن
submitting
تسلیم کردن
give up
تسلیم کردن
hand on
تسلیم کردن
hand over
تسلیم کردن
infeoff
تسلیم کردن
to deliver up
تسلیم کردن
to fork over
تسلیم کردن
to give in charge
تسلیم کردن
Search result with all words
reprisal
در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
reprisals
در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
jurisdiction
تسلیم دادگاه کردن
yield
تسلیم کردن یا شدن
yielded
تسلیم کردن یا شدن
yields
تسلیم کردن یا شدن
cede
تسلیم کردن صرفنظرکردن از
cedes
تسلیم کردن صرفنظرکردن از
ceding
تسلیم کردن صرفنظرکردن از
refer
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
referred
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
refers
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
lodge
گذاشتن تسلیم کردن
lodged
گذاشتن تسلیم کردن
lodges
گذاشتن تسلیم کردن
extradite
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradited
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradites
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extraditing
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
betray
تسلیم دشمن کردن
betrayed
تسلیم دشمن کردن
betraying
تسلیم دشمن کردن
betrays
تسلیم دشمن کردن
betrayment
تسلیم به دشمن کردن
carring over
تعویق تصفیه حساب در خریدو فروش سهام برای انتقال مال یا تسلیم مبیع مهلت تعیین کردن
so strike one's flag
کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
to give up
تسلیم کردن امیدبریدن از
to give up the ghost
جان تسلیم کردن روح تسلیم کردن
to lodge a complaint
عرضحال گله گذاری تسلیم کردن
to muddle on
با تسلیم به پیشامد زندگی کردن
to starve into surrender
گرسنگی دادن وناگزیربه تسلیم کردن
To submit something to someone.
چیزی را به کسی تسلیم کردن (ارائه دادن )
Other Matches
delivery
تسلیم در CL یکی ازشرایط اساسی اعتبار سند این است که پس از تنظیم و امضاو مهر به طرف " تسلیم "شود
deliveries
تسلیم در CL یکی ازشرایط اساسی اعتبار سند این است که پس از تنظیم و امضاو مهر به طرف " تسلیم "شود
identic notes
منظوریادداشتهایی با مضمون واحداست که چند دولت به یک دولت می دهند . چون این یادداشتها جداگانه تسلیم میشود عمل هر دولت فاهرا"مستقل از عمل دولت دیگراست تسلیم این یادداشتهاعمل غیردوستانه تلقی میشود
resign
تسلیم
surrendering
تسلیم
resigns
تسلیم
deliveries
تسلیم
delivery
تسلیم
renditions
تسلیم
resignations
تسلیم
resignation
تسلیم
rendition
تسلیم
surrender
تسلیم
surrendered
تسلیم
capitulation
تسلیم
submission
تسلیم
liveries
تسلیم
consignation
تسلیم
quietism
تسلیم
deference
تسلیم
non resistance
تسلیم
livery
تسلیم
self submission
تسلیم
surrenders
تسلیم
compromis
تسلیم
compliance
تسلیم
quitting
تسلیم شدن
quit
تسلیم شدن
to give ground
تسلیم شدن
addicted
تسلیم شده
tap out
تسلیم شدن
Unconditional surrender.
تسلیم بلاشرط
compliant character
منش تسلیم گر
to knock under
تسلیم شدن
to cry craven
تسلیم شدن
to submit to
تسلیم شدن
pushover
زود تسلیم
capitulating
تسلیم شدن
capitulated
تسلیم شدن
delivering
تحویل تسلیم
self surrender
تسلیم نفس
capitulate
تسلیم شدن
surrendering
تسلیم شدن
to give in
تسلیم شدن
resignedly
با تسلیم به قضا
throw in the towel
<idiom>
تسلیم شدن
prehension
گرفتن تسلیم
lodgement
تسلیم عرضحال
capitulates
تسلیم شدن
recreant
تسلیم شونده
give oneself up
<idiom>
تسلیم شدن
surrendered
تسلیم شدن
acquiescently
از روی تسلیم
yielding
تسلیم شدن
acquiescing
تسلیم شدن
acquiesces
تسلیم شدن
to put by
تسلیم نشدن
incompliance
عدم تسلیم
capitulation
تسلیم بلاشرط
surrenders
تسلیم شدن
never say die
تسلیم نشو
time yield limit
حد تسلیم زمانی
time yield
تسلیم زمانی
yeild point
نقطه تسلیم
give up
<idiom>
تسلیم شدن
hold the line
<idiom>
تسلیم نشدن
yield point
نقطه تسلیم
surrender
تسلیم شدن
submission of a claim
تسلیم دادخواست
unrelenting
تسلیم نشدنی
inexorable
تسلیم نشدنی
extraditable
تسلیم کردنی
give in
تسلیم شدن
yielder
تسلیم کننده
obey
تسلیم شدن
obeyed
تسلیم شدن
yield stress
تنش تسلیم
acquiesced
تسلیم شدن
irrefragable
تسلیم نشدنی
obeys
تسلیم شدن
acquiesce
تسلیم شدن
obeying
تسلیم شدن
renders
تسلیم داشتن دادن
capitulating
پیمان تسلیم بستن
extraditable
ایجاب کننده تسلیم
rendered
تسلیم داشتن دادن
capitulates
پیمان تسلیم بستن
render
تسلیم داشتن دادن
extradition
تسلیم اسیر یا زندانی
capitulate
پیمان تسلیم بستن
vouchsafes
تسلیم شدن عطاکردن
vouchsafed
تسلیم شدن عطاکردن
abandons
واگذارکردن تسلیم شدن
abandoning
واگذارکردن تسلیم شدن
abandon
واگذارکردن تسلیم شدن
vouchsafing
تسلیم شدن عطاکردن
ego trip
تسلیم به هوای نفس
We shall never surrender.
ماهرگز تسلیم نخواهیم شد
committed for trial
تسلیم متهم به دادگاه
vouchsafe
تسلیم شدن عطاکردن
ego trips
تسلیم به هوای نفس
incompliant
تسلیم نشو سرسخت
primrose path
راه تسلیم ورضا
capitulated
پیمان تسلیم بستن
free living
تسلیم هوای نفس
yielding
تسلیم شدگی فلز
He always gives in to his wife.
همیشه تسلیم زنش است
To give way to despair.
تسلیم نومیدی ویأس شدن
knuckle
تسلیم شدن مشت زدن
flagtruce
پرچم تسلیم ومتارکه جنگ
submitting
تسلیم شدن تقدیم داشتن
defer
تسلیم شدن احترام گذاردن
commitment
تسلیم کاربرد نیرو یا قوا
deferring
تسلیم شدن احترام گذاردن
defers
تسلیم شدن احترام گذاردن
submitted
تسلیم شدن تقدیم داشتن
cave in
<idiom>
ضعیف ومجبور به تسلیم شدن
self surrender
واگذاری خود تسلیم به اراده
yield point at normal temperature
نقطه تسلیم در دمای بالا
submit
تسلیم شدن تقدیم داشتن
succumbed
تسلیم شدن سرفرود اوردن
commitments
تسلیم کاربرد نیرو یا قوا
yield point at elevated temperatures
نقطه تسلیم در دمای بالا
knuckles
تسلیم شدن مشت زدن
uncompromising
تسلیم نشو تمکین ندادنی
uncompromisingly
تسلیم نشو تمکین ندادنی
succumb
تسلیم شدن سرفرود اوردن
submits
تسلیم شدن تقدیم داشتن
succumbing
تسلیم شدن سرفرود اوردن
succumbs
تسلیم شدن سرفرود اوردن
relicta verificatione
تسلیم خوانده در مقابل دعوی خواهان
A white flag is a sign ( token ) of surrender.
پرچم سفید علامت تسلیم است
throw in towel
پرتاب حوله بمنظور تسلیم شدن
The thief surrender himself to the police.
سارق خود را تسلیم پلیس کرد
yields
قدرت انفجار گلوله تسلیم شدن پس دادن
yielded
قدرت انفجار گلوله تسلیم شدن پس دادن
yield
قدرت انفجار گلوله تسلیم شدن پس دادن
The victors demanded unconditional surrender .
فاتحین تقاضای تسلیم بدون قید وشرط کردند
right of stoppage in transitu
حق امتناع از تسلیم مال التجاره در حال حمل برای فروشنده
notes
نامهای که به وسیله نماینده سیاسی به حکومت خارجی تسلیم میشودaide-memoire
noting
نامهای که به وسیله نماینده سیاسی به حکومت خارجی تسلیم میشودaide-memoire
contango
بهره دیرکرد تسلیم قرضه وسهام مهلت تحویل مبیع به مشتری
note
نامهای که به وسیله نماینده سیاسی به حکومت خارجی تسلیم میشودaide-memoire
buyer's option to duble
خیار مشتری در این که درصورت ترقی ارزش پول پیش از تسلیم مبیع
endorsee
کسی که برات یا هر سنددیگری از قبیل چک و سفته در وجه او فهر نویسی و به او تسلیم میشود
back wardation
خسارت دیر کرد در تحویل سهام برقراری مدت برای تسلیم مبیع
seller's option to duble
خیار بایع در مورد این که درصورت تنزل ارزش پول پیش از تسلیم مبیع
to idulge oneself in drinking
بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
universal legacy
وصیتی که دران موصی جهت تسلیم موردوصیت به ورثه شرطی قائل نشده باشد
tout temps prist
تسلیم خوانده در برابرخواهان با اعلام این که همیشه برای تحویل یا انجام خواسته حاضر است
put option
خیار بایع در مورد بالا بردن قیمت قبل از تسلیم مبیع ارزش پول تنزل کند
capitulation
تسلیم شدن به دشمن قرارداد کاپیتولاسیون قراردادی که به موجب ان امتیازات خاصی به یک دولت خارجی و اتباع ان داده میشود
earnest
مقداری از مبیع که پیش از قبض واقباض کل مبیع و ثمن به خریدار تسلیم میشود
self abandoned
رها شده تسلیم هوای نفس شده
indulgence in one's wishes
تسلیم بخواهشهای نفس ترضیه نفس
to show f.
تسلیم نشدن رام نشدن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com