Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 233 (13 milliseconds)
English
Persian
organisers
تشکیل دهنده
organizer
تشکیل دهنده
organizers
تشکیل دهنده
former
تشکیل دهنده
formative
تشکیل دهنده
Search result with all words
lobe
یکی از دو یا چهار جزء تشکیل دهنده پرتو رادار جهت یاب ازانتن مجهز به بازتابنده
lobes
یکی از دو یا چهار جزء تشکیل دهنده پرتو رادار جهت یاب ازانتن مجهز به بازتابنده
component
اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
components
اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
hidden
خط وی تشکیل دهنده شی سه بعدی ولی هنگام نمایش آن به صورت دوبعدی پاک می شوند
pad
ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
pads
ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
dither
ایجاد منحنی یا خط ی که با اضافه کردن آن به پیکسلهای تشکیل دهنده تصویر نرم تر به نظر می رسند
dithered
ایجاد منحنی یا خط ی که با اضافه کردن آن به پیکسلهای تشکیل دهنده تصویر نرم تر به نظر می رسند
dithers
ایجاد منحنی یا خط ی که با اضافه کردن آن به پیکسلهای تشکیل دهنده تصویر نرم تر به نظر می رسند
nuclei
هسته تشکیل دهنده
nucleus
هسته تشکیل دهنده
impurity
جزء تشکیل دهنده خارجی ناخالصی ماده خارجی
constituent
سازه تشکیل دهنده
constituent
جزء تشکیل دهنده
constituents
سازه تشکیل دهنده
constituents
جزء تشکیل دهنده
cellular unit
هسته اصلی تشکیل دهنده یکان
chord plane
صفحه مار بر وترهای همه مقاطع تشکیل دهنده یک ایرفویل سه بعدی
component forces
نیروهای تشکیل دهنده یک یکان یکانهای تابعه قسمتهای تابعه یک عملیات مشترک
constitutive
تشکیل دهنده ساختمانی
fundametal
بنیادی تشکیل دهنده
heterosphere
قسمتی از اتمسفر که در ان ساختار و وزن مولکولی متوسط گازهای تشکیل دهنده مختلف است
homosphere
قسمتی از اتمسفر که در ان تغییری در ترکیب و ساخت گازهای تشکیل دهنده مشاهده نمیشود
incorporator
تشکیل دهنده ترکیب کننده
parts explosion
رسم تمام قطعات تشکیل دهنده یک مجموعه که رابطه قطعات با یکدیگر را نشان میدهد
structual constituent
جزء تشکیل دهنده ساختمانی
syndicator
تشکیل دهنده اتحادیه
Other Matches
radar netting
تشکیل شبکه اتصالی رادارها تشکیل حلقه زنجیر ازرادارها در یک شبکه
demilitarization
تشکیل منطقه بی طرف تشکیل منطقه غیر نظامی
trimmer
زینت دهنده تغییر عقیده دهنده بنابمصالح روز
conglutinative
التیام دهنده جوش دهنده
exhibiter
نمایش دهنده ارائه دهنده
extender
توسعه دهنده ادامه دهنده
exhibitors
نمایش دهنده ارائه دهنده
catalysts
تشکیلات دهنده سازمان دهنده
catalyst
تشکیلات دهنده سازمان دهنده
bailer
امانت دهنده کفیل دهنده
bailor
امانت دهنده کفیل دهنده
exhibitor
نمایش دهنده ارائه دهنده
entelechy
تشکیل
establishments
تشکیل
establishment
تشکیل
endomorphism
تشکیل
incorporation
تشکیل
endomorphy
تشکیل
indicator
نشان دهنده دستگاه نشان دهنده
siltation
تشکیل لجن
umbilication
تشکیل ناف
vacuolation
تشکیل حفره
to erect into
تشکیل دادن از
orogenesis
تشکیل کوه
osteogenesis
تشکیل استخوان
sporogenesis
تشکیل هاگ
sporogeny
تشکیل هاگ
ossification
تشکیل استخوان
placentation
تشکیل جفت
formation
صف ارایی تشکیل
stratification
تشکیل طبقات
strobilation
تشکیل رشته
organising
تشکیل دادن
constitutes
تشکیل دادن
constituting
تشکیل دادن
organizing
تشکیل دادن
organize
تشکیل دادن
organizes
تشکیل دادن
bonding
تشکیل پیوند
sacculation
تشکیل کیسه
spermatogenesis
تشکیل نطفه
the house went into secret session
تشکیل داد
preformation
تشکیل قبلی
stratification
تشکیل چینه
organises
تشکیل دادن
constituted
تشکیل دادن
form
تشکیل دادن
constitute
تشکیل دادن
tournament
تشکیل مسابقات
fibrillation
تشکیل الیاف
embryogen
تشکیل جنین
embryogeny
تشکیل جنین
forms
تشکیل دادن
gleization
تشکیل خاک رس
heat of formation
گرمای تشکیل
formed
تشکیل دادن
flagellation
تشکیل تاژک
foetation
تشکیل جنین
tournaments
تشکیل مسابقات
annulation
تشکیل حلقه
antidim
مایع ضد تشکیل مه
metamerism
تشکیل حلقهای
antitrust
مخالف تشکیل
argillaceous
تشکیل شده از رس
enthalpy of formation
انتالپی تشکیل
formation constant
ثابت تشکیل
hematopoiesis
تشکیل خون
capital formation
تشکیل سرمایه
haematogenesis
تشکیل خون تولیدخون
colonising
تشکیل مستعمره دادن
differentiate
دیفرانسیل تشکیل دادن
rate of capital formation
نرخ تشکیل سرمایه
guard cell
گیاهی را تشکیل میدهند
preform
قبلا تشکیل دادن
colonised
تشکیل مستعمره دادن
polygenic
دارای قوه تشکیل
differentiates
دیفرانسیل تشکیل دادن
colonises
تشکیل مستعمره دادن
force development
برنامه تشکیل یکانها
standard heat of formation
گرمای تشکیل استاندارد
stepwise formation constant
ثابت تشکیل مرحلهای
chemical bonding
تشکیل پیوند شیمیایی
differentiating
دیفرانسیل تشکیل دادن
deposit fund account
اعتبار تشکیل سرمایه
deposit fund account
حساب تشکیل سرمایه
domestic capital formation
تشکیل سرمایه داخلی
beds
تشکیل طبقه دادن
bond formation energy
انرژی تشکیل پیوند
entelechy
مرحله تشکیل وتحقق
back bonding
تشکیل پیوند برگشتی
epigenesis
تشکیل نطفه ازنو
venues
محل تشکیل دادگاه
venue
محل تشکیل دادگاه
federalization
تشکیل کشورهای متحد
back bonding
تشکیل پیوند از پشت
syndicates
اتحادیه تشکیل دادن
form
تشکیل دادن ساختن
piedmont
تشکیل شده در کوهپایه
bed
تشکیل طبقه دادن
formed
تشکیل دادن ساختن
vertebration
تشکیل ستون فقرات
vesiculation
تشکیل کیسه یا تاول
syndicates
تشکیل اتحادیه دادن
pod
تشکیل نیام دادن
pods
تشکیل نیام دادن
ossification
مرحله تشکیل استخوان
lymphopoiesis
تشکیل بافت لنفی
molar enthalpy of formation
انتالپی مولی تشکیل
molar heat of formation
گرمای مولی تشکیل
nucleate
تشکیل هسته دادن
unformed
تشکیل نشده ناساخت
gang
جمعیت تشکیل دادن
oogenesis
تشکیل و تکامل تخم
gangs
جمعیت تشکیل دادن
acidic
تشکیل دهندهء اسید
overall formation constant
ثابت تشکیل کلی
syndicate
اتحادیه تشکیل دادن
forms
تشکیل دادن ساختن
colonizes
تشکیل مستعمره دادن
involucrum
تشکیل استخوان جدید
colonized
تشکیل مستعمره دادن
convene
تشکیل جلسه دادن
to form a habit
تشکیل عادت دادن
convened
تشکیل جلسه دادن
convenes
تشکیل جلسه دادن
colonize
تشکیل مستعمره دادن
convening
تشکیل جلسه دادن
troop program
برنامه تشکیل یکانها
syndicate
تشکیل اتحادیه دادن
colonizing
تشکیل مستعمره دادن
circlets
تشکیل دایره کوچک دادن
podzolization
تشکیل خاک خاکستری یا سفید
humification
تشکیل خاک گیاه دار
pockets
پاکت تشکیل کیسه در بدن
concretionary
تشکیل شده ازراه تحجریاانجماد
modularity
تشکیل شده از بخشهای تابعی
constitutions
ساختمان ووضع طبیعی تشکیل
federated
تشکیل کشورهای متحد دادن
federates
تشکیل کشورهای متحد دادن
constitution
ساختمان ووضع طبیعی تشکیل
circlet
تشکیل دایره کوچک دادن
federate
تشکیل کشورهای متحد دادن
federating
تشکیل کشورهای متحد دادن
semicircle
نیم دایره تشکیل دادن
semicircles
نیم دایره تشکیل دادن
pocket
پاکت تشکیل کیسه در بدن
confedration of states
دولت جدیدی تشکیل نمیشود
self formed
خود بخود تشکیل شده
alphabet
حروفی که کلمه را تشکیل می دهند
alphabets
حروفی که کلمه را تشکیل می دهند
standard free energy of formation
انرژی ازاد تشکیل استاندارد
strobilization
تشکیل رشته باریک شدگی
vocalize
تلفظ کردن تشکیل دادن
altitude azimuth
عقربه نشان دهنده ارتفاع هواپیما دستگاه نشان دهنده ارتفاع هواپیما
to crust
[snow]
تشکیل دادن به پوسته سخت
[برف]
plain flap
فلپی که لایه فراربال را تشکیل میدهد
m day force
نیروهای تشکیل شونده درهنگام بسیج
self constituted
تشکیل شده بوسیله نفس خود
thrombosis
تشکیل لخته خون در عروق ترمبوزیس
doublets
کلمهای که از دو بیت تشکیل شده است
frontogenesis
که نتیجه ان تشکیل ابر وبارندگی است
doublet
کلمهای که از دو بیت تشکیل شده است
pyroclastic
تشکیل شده در اثر فعالیت اتشفشانی
high light
تشکیل نکته روشن یاجالب دادن
nodulation
تشکیل گره هایا غدههای ریز
dyad
کلمهای که از دو بیت تشکیل شده است
federates
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
federate
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
federating
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
jacks
ورودی ای که از یک سوزن تشکیل شده باشد
box defence
تشکیل یک مربع برای دفاع ازدروازه
thromboses
تشکیل لخته خون در عروق ترمبوزیس
stratification
تشکیل طبقات زمین چینه بندی
shroud laid
تشکیل شده از چهار رشته چهاررشتهای
federated
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
jack
ورودی ای که از یک سوزن تشکیل شده باشد
primary cluster
تشکیل ورودیهای یک جدول در اطراف یک خانه منفردجدول
element
که ازقسمتهای مشابه بسیار تشکیل شده است
surges
برق موجی از هوا تشکیل موج دادن
surge
برق موجی از هوا تشکیل موج دادن
surged
برق موجی از هوا تشکیل موج دادن
elements
که ازقسمتهای مشابه بسیار تشکیل شده است
protagon
جسم فوسفوری که جزاصلی سفیده مخ را تشکیل میدهد
quintets
بایستی که از پنج بیت تشکیل شده است
quintet
بایستی که از پنج بیت تشکیل شده است
raise
بار اوردن تشکیل دادن پرزدار کردن
assembly
تعدادی دستورات کد اسمبلی که یک کار را تشکیل می دهند
The conference is scheduled for bahman 20 .
کنفرانس قرار است 20 بهمن تشکیل شود
raises
بار اوردن تشکیل دادن پرزدار کردن
circuits
و یک مدار را تشکیل می دهند بهم وصل میکند
registries
پایگاه داده که پایه ویندوزرا تشکیل میدهد
registry
پایگاه داده که پایه ویندوزرا تشکیل میدهد
circuit
و یک مدار را تشکیل می دهند بهم وصل میکند
fasciculus
دستهای ازرشتههای عضلانی که عضله را تشکیل میدهند
clubs
:چماق زدن تشکیل باشگاه یا انجمن دادن
club
:چماق زدن تشکیل باشگاه یا انجمن دادن
andesite
نوعی سنگ که پوسته زمین را تشکیل میدهد
clubbed
:چماق زدن تشکیل باشگاه یا انجمن دادن
clubbing
:چماق زدن تشکیل باشگاه یا انجمن دادن
convoke
برای تشکیل جلسه وشورایاکمیسیون دعوت کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com