English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 75 (5 milliseconds)
English Persian
strike تصادم
strikes تصادم
striking تصادم
strikingly تصادم
chatter تصادم
chattered تصادم
chattering تصادم
chatters تصادم
percussion تصادم
shock تصادم
shocked تصادم
shocks تصادم
clash تصادم
clashed تصادم
clashes تصادم
concussion تصادم
smash تصادم
smashes تصادم
collision تصادم
collisions تصادم
allision تصادم
collission تصادم
Other Matches
lead collision course مسیر تصادم گلوله با هدف خط تصادم گلوله با هدف
traumatism ضربه تصادم
clash تصادم شدیدکردن
to run a تصادم کردن
incident تصادم یکانها
incidents تصادم یکانها
to run f. of تصادم کردن با
to fall foul of تصادم کردن با
to fall aboard تصادم کردن
to come in to collision تصادم کردن
smashup نابودی تصادم
collision bulkhead دیواره ضد تصادم
collision detection تشخیص تصادم
collision risk خطر تصادم
electron impact تصادم الکترونها
come into collision تصادم کردن
clashing تصادم کننده
cannon تصادم دوتوپ
collides تصادم کردن
collided تصادم کردن
collide تصادم کردن
wham صدای تصادم
shocks تصادم تلاطم
shocked تصادم تلاطم
shock تصادم تلاطم
cannons تصادم دوتوپ
colliding تصادم کردن
concussion تصادم صدمه
grates صدای تصادم
grated صدای تصادم
grate صدای تصادم
clashed تصادم شدیدکردن
intersects تصادم کردن
clashes تصادم شدیدکردن
intersected تصادم کردن
intersect تصادم کردن
bopping تصادم کردن وزش
bopped تصادم کردن وزش
bop تصادم کردن وزش
air miss تصادم هوایی دو هواپیما
bops تصادم کردن وزش
the ship struck a arock کشتی باصخره تصادم کرد
burdened مسئول پرهیز از تصادم با کشتی دیگر
poops گوزیدن باعقب کشتی تصادم کردن فریفتن
poop گوزیدن باعقب کشتی تصادم کردن فریفتن
lash vi باریدن تکان ناگهان بخودامدن تصادم کردن
shields , این جفت سیستم ها پس وارد یک لایه عایق می شوند تا بیشتر تصادم را کم کنند
shield , این جفت سیستم ها پس وارد یک لایه عایق می شوند تا بیشتر تصادم را کم کنند
running down case دعوی علیه راننده وسیله نقلیه که در نتیجه تصادم باعث جرح یا خسارت شده است
The two cars had a head –on collision. دو اتوموبیل شاخ به شاخ شدند ( تصادم از جلو)
trachle تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
meets تصادم کردن با دشمن درخور بودن درخور
meet تصادم کردن با دشمن درخور بودن درخور
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com