Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (9 milliseconds)
English	Persian
ballistic match	تطابق شرایط بالیستیکی خورند بالیستیکی
Other Matches
ballistic efficiency	کارایی بالیستیکی گلوله یاجنگ افزار بازده بالیستیکی
ballistic conditions	شرایط بالیستیکی
ballistic coefficient	ضریب زاویه بالیستیکی ضریب تاثیر بالیستیکی
ballistic trajectory	منحنی بالیستیکی
ballistic wind	باد بالیستیکی
ballistic missile	موشک بالیستیکی
ballistic missiles	موشک بالیستیکی
curves	منحنی نمودار بالیستیکی
ballistic area	منطقه افت بالیستیکی
differential ballistic wind	باد بالیستیکی فرضی
curve	منحنی نمودار بالیستیکی
curving	منحنی نمودار بالیستیکی
ballistic director	هدایت کننده بالیستیکی
bow wave	موج بالیستیکی جلو
thor	نوعی موشک یک مرحلهای اتمی بالیستیکی برد متوسط
trajectory shift	انحراف مسیر سهمی گلوله ازمسیر استانداد بالیستیکی
titans	نوعی موشک دو طبقه قاره پیمای بالیستیکی مجهز به کلاهک اتمی
titan	نوعی موشک دو طبقه قاره پیمای بالیستیکی مجهز به کلاهک اتمی
carrying capacity	خورند
tolerance	خورند
tolerances	خورند
By [In] comparison with the French, the British eat far less fish.	در مقایسه با فرانسوی ها، انگلیسی ها به مراتب کمتر ماهی می خورند.
Pickles are often eaten as a relish .	خیار شور درا اغلب بعنوان مزه می خورند
dynamic condition	شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
synoptic situation	شرایط جوی محلی موجود شرایط جوی اندازه گیری شده منطقهای
coincidences	تطابق
coincidence	تطابق
respondence	تطابق
justifications	تطابق
accommodation	تطابق
accommodations	تطابق
correspoundence	تطابق
justification	تطابق
matches	تطابق
match	تطابق
accordance	تطابق
respondency	تطابق
incongrvent	عدم تطابق
overlapped	تطابق کردن
partial adjustment	تطابق جزئی
overlap	تطابق کردن
accommodation coefficient	ضریب تطابق
parallelism	همانندی تطابق
accordion pleat	تطابق چین
overlaps	تطابق کردن
full justification	تطابق کامل
matches	تطبیق تطابق
vertical justification	تطابق عمودی
double coincidence of wants	تطابق دوطرفه
match	تطبیق تطابق
pantone matching system	سیستم تطابق پانتون
accomodation	تدارک جا اثاثیه تطابق
incoherence	عدم تطابق ناسازگاری
accomodation	قدرت تطابق چشم
incongruousness	عدم موافقت یا تطابق
radar boresight	تطابق خط دید رادار
tecanicality	تطابق بااصول فنی
adaptive	دارای قوهء تطابق
idealization	تطبیق یا تطابق با تصور
inventory reconciliation	تطابق موجودی با دارایی یکان
second best theory	نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
engel's law	قانون عدم تطابق درامد با مقدار هزینه
dioptometer	اسبابی که قدرت تطابق وانکسار چشم را اندازه می گیرد
frictional unemployment	اطلاعات ناقص مربوط به فرصتهای شغلی و عدم توانائی اقتصاددر تطابق دادن هر چه سریعتر افراد با مشاغل میباشد
terming	شرایط
termed	شرایط
term	شرایط
conditions	شرایط
the conditions	شرایط ان
terms	شرایط
payment terms	شرایط پرداخت
conditions of contract	شرایط قرارداد
terms of payment	شرایط پرداخت
terms of trade	شرایط معامله
emergency conditions	شرایط اضطراری
standard temperature and pressure	شرایط استاندارد
conditions of purchase	شرایط خرید
delivery terms	شرایط تحویل
requirements of the credit	شرایط اعتبار
credit terms	شرایط اعتبار
condition of readiness	شرایط امادگی
standard temperature and pressure	شرایط متعارفی
terms and conditions	ضوابط و شرایط
conference terms	شرایط کنفرانس
normal temperature and pressure	شرایط متعارفی
liner terms	شرایط خط کشتیرانی
spring conditions	شرایط بهاری
initial condition	شرایط اولیه
terms of shipment	شرایط حمل
settlement terms	شرایط تسویه
final cinditions	شرایط پایانی
final cinditions	شرایط فینال
settlement terms	شرایط پرداخت
given conditions	شرایط معینه
marginal conditions	شرایط نهائی
disadvantage	شرایط نامساعد
makings	شرایط لازم
implied terms	شرایط ضمنی
stability conditions	شرایط ثبات
equilibrium conditions	شرایط تعادل
standard condition	شرایط استاندارد
present conditions	شرایط فعلی
dis qualified	فاقد شرایط
light conditions	شرایط نور
mutual terms	شرایط متقابل
shipping terms	شرایط حمل
sufficient conditions	شرایط کافی
given conditions	شرایط معلوم
normal temperature and pressure	شرایط استاندارد
necessary conditions	شرایط لازم
qalified	واجد شرایط
existing circumstances	شرایط موجود
standard conditions	شرایط متعارفی
second order conditions	شرایط ثانوی
terms of trade	شرایط مبادله
conditions of (the) competition	شرایط رقابت
qualified	واجد شرایط
implied terms	شرایط تلویحی
suitable conditions	شرایط مناسب
usual conditions	شرایط معمول
no bed of roses <idiom>	شرایط سختوبد
conditions of use	شرایط کاربرد
disadvantages	شرایط نامساعد
qualification	واجد شرایط
competitive conditions	شرایط رقابت
competition conditions	شرایط رقابت
qualifications	شرایط لازم
requirements	شرایط لازم
plateau	شرایط پایا
plateaus	شرایط پایا
plateaux	شرایط پایا
qualification	وضعیت شرایط
eligible	واجد شرایط
tight spot <idiom>	شرایط سخت
working conditions	شرایط کار
actude conditions	شرایط حاد
admission requirements	شرایط پذیرش
actude conditions	شرایط شدید
adverse factors	شرایط نامساعد
tropical condition	شرایط گرمسیری
ambient conditions	شرایط محیطی
average conditions	شرایط عادی
average conditions	شرایط متوسط
boundary conditions	شرایط حدی
boundary conditions	شرایط مرزی
fair play	شرایط برابر
qulifications	واجد شرایط
Russian roulette <idiom>	شرایط پرخطر
ball games	شرایط وضعیت
qualifies	واجد شرایط
qualify	واجد شرایط
ball game	شرایط وضعیت
bona fide	واجد شرایط
conditions	شرایط اوضاع
terms and conditions of the credit	ضوابط و شرایط اعتبار
qualify for	واجد شرایط بودن
make a difference <idiom>	شرایط را عوض کردن
turn the tables <idiom>	عوض کردن شرایط
tight squeeze <idiom>	شرایط سخت تجاری
volcanism	شرایط و خصوصیات اتشفشانی
second order conditions	شرایط مرتبه دوم
to impose conditions	با شرایط سنگین بارکردن
qualificatory	واجد شرایط کننده
through the mill <idiom>	تجربه شرایط مشکل
tenders conditions	شرایط عمومی مناقصه
provisions of a contract	شرایط قرار داد
support conditions	شرایط تکیه گاهی
possessing the necessary qualifications	واجد شرایط لازم
circumstance	شرایط محیط اهمیت
conditions	مقررات و شرایط اسبدوانی
feudatory	تابع شرایط تیول
eligible	واجد شرایط مطلوب
entry group	گروه واجد شرایط
qualified	دارای شرایط لازم
quantifies	واجد شرایط شدن
conditions of sale	شرایط اساسی معامله
quantify	واجد شرایط شدن
quantifying	واجد شرایط شدن
quantified	واجد شرایط شدن
ineligible	فاقد شرایط لازم
bend	شرایط خمیدگی زانویی
ineligibility	فقدان شرایط لازم
unqualified	فاقد شرایط لازم
meet	مطابق شرایط بودن
machining requirments	شرایط براده برداری
meets	مطابق شرایط بودن
qualified	واجد شرایط لازمه
it does not s. the condition	واجدان شرایط نیست
other things being equal	اگر شرایط دیگررابرابربگیریم
investigation of foundation conditions	تحقیق شرایط شالوده
restructure	شرایط وام را عوض کردن
restructured	شرایط وام را عوض کردن
ceteris paribus	ثابت بودن سایر شرایط
disqualifies	فاقد شرایط لازم دانستن
restructures	شرایط وام را عوض کردن
disqualified	فاقد شرایط لازم دانستن
disqualify	فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifying	فاقد شرایط لازم دانستن
size up <idiom>	بسته به شرایط ،برانداز کردن
get in the swing of things <idiom>	به شرایط جدید عادت کردن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com