English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 212 (22 milliseconds)
English Persian
alignment تطبیق دادن
alignments تطبیق دادن
adjust تطبیق دادن
adjusting تطبیق دادن
adjusts تطبیق دادن
accommodate تطبیق دادن
accommodated تطبیق دادن
accommodates تطبیق دادن
Search result with all words
orient روانه کردن تطبیق دادن
orienting روانه کردن تطبیق دادن
orients روانه کردن تطبیق دادن
coordination تشریک مساعی تطبیق دادن هم اهنگ کردن
Other Matches
accommodating تطبیق
conformation تطبیق
checks تطبیق
match تطبیق
adaptations تطبیق
adaptation تطبیق
collation تطبیق
matches تطبیق
collations تطبیق
checked تطبیق
check تطبیق
comparisons تطبیق
comparison تطبیق
harmonies تطبیق
harmony تطبیق
matching تطبیق
confirmation تطبیق
adjustments تطبیق
adjustment تطبیق
conforming تطبیق کردن
fire coordination تطبیق اتش
stock adjustment تطبیق موجودی
adaptations تطبیق اقتباس
fire support coordination تطبیق اتش
inapplicable تطبیق نکردنی
template matching تطبیق الگوها
collation تطبیق دستخط ها
match تطبیق تطابق
dark adaptation تطبیق با تاریکی
adjustments تنظیم تطبیق
checked تطبیق کردن
check تطبیق کردن
checks تطبیق کردن
concordance تطبیق نامه
certificate of compliance گواهی تطبیق
completeness check تطبیق کامل
compare with تطبیق کردن
coordinator تطبیق کننده
accommodation تطبیق موافقت
identification تطبیق تمیز
conform تطبیق کردن
conformed تطبیق کردن
accommodations تطبیق موافقت
adapted تطبیق شده
adapter تطبیق دهنده
adapter تطبیق کننده
coincidences تطبیق برخورد
adjustable قابل تطبیق
reconciling تطبیق کردن
maladjustments عدم تطبیق
maladjustment عدم تطبیق
versatility تطبیق پذیری
comparisons تطبیق سنجش
concordances تطبیق نامه
comparison تطبیق سنجش
reconciles تطبیق کردن
reconcile تطبیق کردن
accommodated تطبیق نمودن
accommodate تطبیق نمودن
verification وارسی تطبیق
accommodates تطبیق نمودن
accomodate تطبیق کردن
jibed تطبیق کردن
reconcilement التیام تطبیق
jibes تطبیق کردن
jibe تطبیق کردن
jibing تطبیق کردن
adjusability قابلیت تطبیق
matched تطبیق یافته
gibes تطبیق کردن
conforms تطبیق کردن
coincidence تطبیق برخورد
collations تطبیق دستخط ها
adaptation تطبیق اقتباس
matches تطبیق تطابق
adaption تطبیق اقتباس
application of low to instances تطبیق قانون با موارد
adapter arbor میله تطبیق دهنده
adapter flange فلانژ تطبیق دهنده
adaptive قابل تطبیق توافقی
adapter booster غلاف تطبیق دهنده
adapter boards برد تطبیق دهنده
adapter bearing یاطاقان تطبیق دهنده
channel adapter تطبیق دهنده کانال
adaptation kit جعبه ابزار تطبیق
acoustic coupler تطبیق دهنده صوتی
adapter sleeve پوسته تطبیق دهنده
fire support coordinator تطبیق دهنده اتشها
adapter toolholder ابزارگیر تطبیق دهنده
irreconcilable غیر قابل تطبیق
inapplicably بطوریکه تطبیق ننماید
impedance comparator تطبیق دهنده امپدانس
idealization تطبیق یا تطابق با تصور
inapplicability عدم تناسب یا تطبیق
inventory reconciliation تطبیق اسناد موجودی
adaptors تطبیق دهنده ماسوره
adaptor تطبیق دهنده ماسوره
adapters تطبیق دهنده ماسوره
tally تطبیق کردن حساب نگهداشتن
tallying تطبیق کردن حساب نگهداشتن
tallying تطبیق کردن مطابق بودن
reconcilability التیام پذیری قابلیت تطبیق
tally تطبیق کردن مطابق بودن
tallies تطبیق کردن حساب نگهداشتن
tallied تطبیق کردن مطابق بودن
versatile چندسو گرد تطبیق پذیر
sliding scales جدول قابل تطبیق با در امدافراد
tallies تطبیق کردن مطابق بودن
adaptation kit جعبه وسایل تطبیق دهنده
sliding scale جدول قابل تطبیق با در امدافراد
tallied تطبیق کردن حساب نگهداشتن
ticked نشانی که دررسیدگی و تطبیق ارقام بکارمیرود
accomodation تطبیق طرز زندگی با محیط همراهی
ticks نشانی که دررسیدگی و تطبیق ارقام بکارمیرود
tick نشانی که دررسیدگی و تطبیق ارقام بکارمیرود
harmonist موسیقی دان متخصص تطبیق روایات
to align oneself with somebody خود را با کسی میزان [تطبیق] کردن
agriology مطاله و تطبیق اداب و رسوم قبایل وحشی
time chart جدول تطبیق ساعات نصف النهارات مختلف
homing adaptor تطبیق کننده مسیر پروازهواپیما با جهت امواج راداریا ایستگاه کنترل
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
speed ring طوقه تطبیق سرعت توپ پدافند هوایی طبله سرعت نما
self reacting بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
fire coordination هماهنگ کردن اتش تطبیق کردن اتشها
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
aligning تنظیم کردن تطبیق کردن
aligned تنظیم کردن تطبیق کردن
align تنظیم کردن تطبیق کردن
aligns تنظیم کردن تطبیق کردن
flexile قابل تغییر قابل تطبیق
antivignetting filter صافی هماهنگ کننده نور صافی تطبیق نور
fire support coordination هماهنگ کردن پشتیبانی اتش تطبیق پشتیبانی اتش
adjustable wheel چرخ تنظیم پذیر [مانند بلندی] [چرخ تطبیق پذیر] [مانند نوع جاده]
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
incise چاک دادن شکاف دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
circulated انتشار دادن رواج دادن
plating اب دادن روکش فلز دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com