English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
dimensioning تعریف اندازه چیزی
Other Matches
Now I am going to tell you something. حالا میخوام برات یه چیزی تعریف کنم.
measure 1-یافتن اندازه یا کمیت چیزی . 2-از اندازه یا کمیت خاص بودن
to recount something to someone [formal] برای کسی چیزی را تعریف کردن [یکایک گفتن] [بازگفتن]
defaults در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
default در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
defaulted در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
defaulting در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
valuing آنچه چیزی به اندازه آن می ارزد.
proportion اندازه چیزی در مقایسه با سایرین
values آنچه چیزی به اندازه آن می ارزد.
proportion اندازه چیزی در برابر با دیگران
value آنچه چیزی به اندازه آن می ارزد.
proportions اندازه چیزی در مقایسه با سایرین
calibrate قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن
calibrates قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن
calibrating قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن
calibrated قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن
to set measures to anything برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
let it rip <idiom> انجام بیش از اندازه چیزی ،گیرافتادن درکاری
rug names اسامی فرش [بدلیل پراکندگی زیاد بافت ها و اختلاف سلیقه بافندگان، طراحان و کارشناسان یک سیستم نامگذاری تعریف شده برای فرش وجود ندارد.بدین جهت از مکان، قبیله، قوم، اندازه، طرح و انگیزه استفاده می شود.]
leave (let) well enough alone <idiom> دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
to tax someone [something] بیش از اندازه بارکردن [فشار آوردن بر] کسی [چیزی]
dipstick میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود
dipsticks میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود
width اندازه چیزی از یک طرف به طرف دیگر
angles اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
angle اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
zahn cup محفظهای با سوراخی به اندازه معین و دقیق برای اندازه گیری ویسکوزیته سیال
If the cap fit,wear it. <proverb> اگر کلاه به اندازه سرت هست به سر بگذار !(لقمه به اندازه دهن بردار).
typeface اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
typefaces اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
quantize با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
orifice meter روش اندازه گیری جریان سیال با گرفتن اندازه دقیق فشار قبل و بعد از یک صفحه عرضی با یک سوراخ
analog نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر متغیر ممتد فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analogue نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analogues نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
processor ساخت CPU با اندازه کلمه بزرگ با وصل کردن پلاکهای با اندازه کلمه کوچکتر به هم
gage اندازه وسیله اندازه گیری
gage اندازه گیر اندازه گرفتن
size 1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
sizes 1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
descriptions تعریف
portrayal تعریف
portrayals تعریف
description تعریف
definiens تعریف
cell definition تعریف سل
circumscription تعریف
comkplimentarily با تعریف
definition تعریف
compliments تعریف
complimenting تعریف
complimented تعریف
compliment تعریف
qualities تعریف
definitions تعریف
explanations تعریف
quality تعریف
explanation تعریف
extolment تعریف
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
gauged اندازه اندازه گیر
gauge اندازه اندازه گیر
gauges اندازه اندازه گیر
glorify تعریف کردن
unreel تعریف کردن
recounted تعریف کردن
macro difinition درشت تعریف
macro definition تعریف ماکرو
macro definition درشت تعریف
definition of a problem تعریف یک برنامهThe
nosography تعریف امراض
praising تعریف کردن
praises تعریف کردن
praised تعریف کردن
praise تعریف کردن
problem definition تعریف مسئله
undefined تعریف نشده
definable تعریف پذیر
extoll تعریف کننده
glorifies تعریف کردن
extoller تعریف کننده
glorifying تعریف کردن
operational definition تعریف عملیاتی
to crack up تعریف کردن
field definition تعریف فیلد
recounting تعریف کردن
the d. article حرف تعریف
recounts تعریف کردن
emblazon تعریف کردن
traduced تعریف کردن
traduces تعریف کردن
complimented تعریف کردن از
traducing تعریف کردن
compliment تعریف کردن از
circular definition تعریف دوری
contextual definition تعریف ضمنی
defining تعریف کردن
defines تعریف کردن
defined تعریف کردن
say a good word for تعریف کردن
traduce تعریف کردن
data definition تعریف داده
anarthrous بی حرف تعریف
recitations تعریف موضوع
recitation تعریف موضوع
job definition تعریف برنامه
recount تعریف کردن
compliments تعریف کردن از
he is well spoken of از او تعریف می کنند
block definition تعریف بلوک
complimenting تعریف کردن از
honorable شایان تعریف
self aggrandizement تعریف از خود
define تعریف کردن
exponent تعریف کننده
articles حرف تعریف
exponents تعریف کننده
complimentary تعریف امیز
article حرف تعریف
depictions نگارش تعریف
depiction نگارش تعریف
Defined depth finder تعریف عمق یاب
partially defined پاره تعریف شده
undefined label برچسب تعریف نشده
To blow ones own trumpet. از خود تعریف کردن
undefined entry فقره تعریف نشده
clear-cut درست تعریف شده
self prasise خودفروشی تعریف از خود
data definition language زبان تعریف داده ها
system v interface definition تعریف میانجی سیستم 5
object oriented تصویری که از بردارهای تعریف
redefining دوباره تعریف کردن
definite a The حرف تعریف چون
defined function تابع تعریف شده
dd statement دستور تعریف داده
user defined تعریف یا انتخاب کاربر
well defined function تابع خوش تعریف
data description language زبان تعریف داده
data definition statement حکم تعریف داده ها
predefined از پیش تعریف شده
redefines دوباره تعریف کردن
indefinably غیر قابل تعریف
ddl زبان تعریف داده
portraiture پیکر نگاری تعریف
domain of definition دامنه تعریف [ریاضی]
self applauding تعریف کننده از خود
indefinable غیر قابل تعریف
self flattering تعریف کننده از خود
redefine دوباره تعریف کردن
redefined دوباره تعریف کردن
moment of momentum اندازه حرکت زاویهای گشتاور اندازه حرکت
stream gaging اندازه گیری ابراهه ها اندازه گیری رودخانه
measuring converter مبدل اندازه گیری ترانسفورماتور اندازه گیری
angular momentum اندازه حرکت زاویهای گشتاور اندازه حرکت
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to plaster any one with praise تعریف زیادبار کسی کردن
self congratulation تعریف از خود تجلیل نفس
accuracy تعریف دقیق تر خواهد بود
He Spoke very highly of you. از شما خیلی تعریف می کرد
self applause تعریف وتمجید از خود خودستایی
user defined تعریف شده توسط کاربر
expressions تعریف یک مقدار یا متغیر در برنامه
expression تعریف یک مقدار یا متغیر در برنامه
message قوانین از پیش تعریف شده که کد
predefined function تابع از پیش تعریف شده
predefined process فرایند از پیش تعریف شده
messages قوانین از پیش تعریف شده که کد
quantification معرفی عناصر یک جسم تعریف
predefined process symbol علامت فرایند از پیش تعریف شده
parameter ویژگی بنیادی قابل تعریف پارامتر
parameters ویژگی بنیادی قابل تعریف پارامتر
self aggrandizing تعریف کننده از مقام خود خودبزرگساز
country file را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
redefinable انچه مجددا قابل تعریف است
Do you know the definition (meaning) of this word? تعریف این لغت رامی دانید ؟
cock and bull story داستان جعلی برای تعریف ازخود
cock-and-bull stories داستان جعلی برای تعریف ازخود
cock-and-bull story داستان جعلی برای تعریف ازخود
He told us what the score was. جریان را برایمان تعریف کرد ( گفت )
ambiguity آنچه به روشنی تعریف نشده است
ambiguities آنچه به روشنی تعریف نشده است
predefined process symbol نماد فرایند از پیش تعریف شده
adobe type manager استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
the حرف تعریف برای چیز یاشخص معینی
Have a jock with somebody . شوخی ( لطیفه ) برای کسی تعریف کردن
dd name برچسبی که دستور تعریف خاصی را مشخص میکند
prosopopoeia تعریف شخص غایب بصورت متکلم وحده
user defined key کلید تعریف شده توسط استفاده کننده
hot zone ناحیه تعریف شده توسط استفاده کننده
Give me a full account of the events. جریان کامل وقایع را برایم تعریف کنید
types تعریف پردازنده یا انواع داده که یک متغیر در کامپیوتر دارد
vdl زبانی برای تعریف و معناشناسی زبانهای برنامه نویسی
type تعریف پردازنده یا انواع داده که یک متغیر در کامپیوتر دارد
polarities تعریف اینکه سیگنال الکتریکی مثبت است یا متن
polarity تعریف اینکه سیگنال الکتریکی مثبت است یا متن
user defined function عملکردی که توسط استفاده کننده تعریف شده است
typed تعریف پردازنده یا انواع داده که یک متغیر در کامپیوتر دارد
ntsc انجمن آمریکایی که استانداردها برای تلویزیون و ویدیو تعریف میکند
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com