Dictiornary-Farsi | تعلق گرفتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 206 (3 milliseconds)

English	Persian
accrue	تعلق گرفتن
accrues	تعلق گرفتن
accruing	تعلق گرفتن
accrue	تعلق گرفتن


Search result with all words

accrues	منتج گردیدن تعلق گرفتن
accruing	منتج گردیدن تعلق گرفتن
Other Matches

attachment	تعلق
dependency	تعلق
dependencies	تعلق
accru	تعلق
incurrence	تعلق گرفتگی
belongingness	تعلق پذیری
belonging to another	تعلق به غیر
intimacy principle	اصل تعلق
belongs	تعلق داشتن
belong	تعلق داشتن
belonged	تعلق داشتن
that right inheres in him	ان حق باو تعلق میگیرد
incidence	تعلق واقعی مالیات مشمولیت
out of one's element <idiom>	جایی که به شخص تعلق ندارد
royalty tonnage	ی که حق الامتیازبدان تعلق میگیردبتن شماری
fixation	خیره شدگی تعلق خاطر
fixations	خیره شدگی تعلق خاطر
neither fish nor fowl <idiom>	چیزی که به گروه مشخص تعلق ندارد
quantity allowance	تخفیفی که به خرید عمده تعلق میگیرد
birthright	حقوقی که در اثر تولد بخص تعلق می گیرد
rent	ان چه که به زمین به عنوان یکی ازعوامل تولید تعلق می گیرد
dutiable goods	کالایی که حقوق گمرکی یاعوارض دیگربدان تعلق می گیرد
His sculptures blend into nature as if they belonged there.	مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند.
free haul	در حمل مصالح ساختمانی به کارگاه حداکثر مسافتی را که کرایه اضافی بدان تعلق نگیردگویند
One day I want to have a horse of my very own.	روزی من می خواهم یک اسب داشته باشم که شخصا به من تعلق داشته باشد.
tenant right	حقی است که درانقضای مهلت مقرر بابت تغییراتی که مستاجر در عین مستاجره داده و انتفاع ازانها ناتمام مانده است به وی تعلق می گیرد
to take medical advice	دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
clams	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
gripping	طرز گرفتن وسیله گرفتن
grips	طرز گرفتن وسیله گرفتن
take in <idiom>	زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
clam	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
gripped	طرز گرفتن وسیله گرفتن
grip	طرز گرفتن وسیله گرفتن
slag	کفه گرفتن تفاله گرفتن
to seal up	درز گرفتن کاغذ گرفتن
calebrate	جشن گرفتن عید گرفتن
To tell some one his fortune .	برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
retrieve	پس گرفتن
catch	گرفتن
ceases	گرفتن
ceased	گرفتن
overtake	گرفتن
cease	گرفتن
reoccupy	از سر گرفتن
overtaken	گرفتن
overtakes	گرفتن
wed	گرفتن
ceasing	گرفتن
raclaim	پس گرفتن
take	گرفتن
obturate	گرفتن
retreats	پس گرفتن
retreating	پس گرفتن
retreated	پس گرفتن
takes	گرفتن
indwell	جا گرفتن
infold	در بر گرفتن
lay to heart	به دل گرفتن
to get accustomed to	خو گرفتن [به]
to get used to	خو گرفتن [به]
seize	گرفتن
retrieves	پس گرفتن
seized	گرفتن
retrieved	پس گرفتن
seizes	گرفتن
break out	در گرفتن
pushing	گرفتن
abate	اب گرفتن از
blind	گرفتن
blinded	گرفتن
blinds	گرفتن
retreat	پس گرفتن
abating	اب گرفتن از
abates	اب گرفتن از
abated	اب گرفتن از
to addict oneself	خو گرفتن
reclaim	پس گرفتن
encumbered	گرفتن
encumber	گرفتن
unsay	پس گرفتن
to take a wife	زن گرفتن
to station oneself	جا گرفتن
accustom	خو گرفتن
accustoming	خو گرفتن
accustoms	خو گرفتن
to shut off	را گرفتن
wive	زن گرفتن
grabs	گرفتن
renovate	از سر گرفتن
renovated	از سر گرفتن
grabbed	گرفتن
renovates	از سر گرفتن
renovating	از سر گرفتن
grab	گرفتن
encumbering	گرفتن
encumbers	گرفتن
detracts	گرفتن
detracting	گرفتن
detracted	گرفتن
reclaimed	پس گرفتن
to take one's stand	جا گرفتن
situating	جا گرفتن
situates	جا گرفتن
situate	جا گرفتن
reclaiming	پس گرفتن
reclaims	پس گرفتن
lute	گل گرفتن
lutes	گل گرفتن
to take up	گرفتن
to take fast hold of	گرفتن
to whisk away or off	گرفتن
withdraw	پس گرفتن
tong	گرفتن
flea	کک گرفتن
fleas	کک گرفتن
capturing	گرفتن
accompanies	دم گرفتن
accompany	دم گرفتن
captures	گرفتن
capture	گرفتن
tithes	ده یک گرفتن از
tithe	ده یک گرفتن از
withdraws	پس گرفتن
to call back	پس گرفتن
to put a stop to	را گرفتن
to bring to a stop	را گرفتن
to break in	گرفتن
to begin again	از سر گرفتن
holds	گرفتن
acquire	گرفتن
acquires	گرفتن
acquiring	گرفتن
accompanied	دم گرفتن
to catch a fly	بل گرفتن
to nestle oneself	جا گرفتن
retake	پس گرفتن
to lay a wager	گرفتن
retaken	پس گرفتن
retakes	پس گرفتن
to hunt out	گرفتن
to get at	گرفتن
retaking	پس گرفتن
To go bad and stink.	بو گرفتن
grabbing	گرفتن
withdrawals	پس گرفتن
withdrawal	پس گرفتن
To treat flippantly(lightly).	شل گرفتن
to draw back	پس گرفتن
to catch on	گرفتن
puddle	گل گرفتن
puddles	گل گرفتن
hold	گرفتن
get off the ground <idiom>	پا گرفتن
corks	گرفتن
acclimatises	خو گرفتن
detract	گرفتن
acclimatize	خو گرفتن
nailed	گرفتن
acclimatized	خو گرفتن
acclimatizes	خو گرفتن
acclimatizing	خو گرفتن
skimmed	کف گرفتن از
skimmed	گرفتن کف
skims	کف گرفتن از
get	گرفتن
gets	گرفتن
skims	گرفتن کف
getting	گرفتن
acclimatised	خو گرفتن
skim	گرفتن کف
cork	گرفتن
nail	گرفتن
recapturing	پس گرفتن
resumption	از سر گرفتن
recaptures	پس گرفتن
false grip	گرفتن
adeem	پس گرفتن
recaptured	پس گرفتن
recapture	پس گرفتن
nails	گرفتن
deglutinate	گرفتن
skim	کف گرفتن از
disesteem	کم گرفتن
devest	گرفتن
acclimatising	خو گرفتن
inclasp	در بر گرفتن
resumed	از سر گرفتن
resuming	از سر گرفتن
resumes	از سر گرفتن
catch on	گرفتن
get at	گرفتن
receives	گرفتن
resume	از سر گرفتن
receive	گرفتن
despumate	کف گرفتن از
root	ریشه گرفتن
to fold in ones arms	دراغوش گرفتن
to follow up the scent	بابوردشکار را گرفتن
to keep state	خود را گرفتن