Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
cenogenesis
تغییراتی که بعلت عادت به محیط وهمزیستی درجنس یانژاد
Other Matches
ecology
علم عادت وطرز زندگی موجودات ونسبت انها با محیط
rezone
محیط چیزی را اصلاح کردن محیط را تغییر دادن
bioecology
رشتهای از محیط شناسی که روابط گیاهان و حیوانات رابا محیط اطراف خود موردبحث قرار میدهد
Reforms are needed in various directions.
تغییراتی ؟ رجهات گوناگون لازم است
dynamic
تغییراتی که هنگام اجرای برنامه اعمال میشود
dynamically
تغییراتی که هنگام اجرای برنامه اعمال میشود
to tip something
[British E]
ذخیره کردن چیزی
[محیط زیست]
[بوم شناسی]
[حفاظت محیط زیست]
to tip something
[British E]
ته نشین شدن چیزی
[محیط زیست]
[بوم شناسی]
[حفاظت محیط زیست]
to tip something
[British E]
رسوب کردن چیزی
[محیط زیست]
[بوم شناسی]
[حفاظت محیط زیست]
sedans
اتومبیل مسافرتی که ممکن است با تغییراتی برای مسابقه اماده شود
diachrony
تغییراتی که در ادوار مختلف تاریخ دریک زبان یک ملت پدید می اید
sedan
اتومبیل مسافرتی که ممکن است با تغییراتی برای مسابقه اماده شود
on account of
بعلت
owing to
بعلت
due to
بعلت
by reason of
بعلت
on
بعلت بطرف
whenas
بعلت اینکه
guardian by nurture
قیم بعلت پرورش
posteriori
با پی بردن ازمعلول بعلت
environmental test
ازمایش محیط زیست ازمایش محیط فیزیکی
conk out
<idiom>
بعلت خستگی به خواب رفتن
time honored
مورد احترام بعلت قدمت
stock-cars
اتومبیل شبیه به اتومبیل مسافرتی با تغییراتی بمنظورسرعت
stock car
اتومبیل شبیه به اتومبیل مسافرتی با تغییراتی بمنظورسرعت
stock-car
اتومبیل شبیه به اتومبیل مسافرتی با تغییراتی بمنظورسرعت
seizes
گیرکردن پیستون بعلت حرارت زیاد
seize
گیرکردن پیستون بعلت حرارت زیاد
seized
گیرکردن پیستون بعلت حرارت زیاد
finality
اعتقاد بعلت نهایی در گیتی قطعیت
take over
بدست اوردن توپ از چنگ حریف بعلت خطا
blows
ناتوانی بعلت فشار مسابقه اتومبیلرانی یا نقص فنی
blow
ناتوانی بعلت فشار مسابقه اتومبیلرانی یا نقص فنی
aphonia
فقدان صدا یا خفگی ان بعلت فلج تارهای صوتی
hydrogen embrittleness
فقدان چقرمگی بعلت وجودهیدروژن در داخل جسم میباشد
power play
وضع یک تیم نسبت به حریف بعلت عده بیشتر
aposteriori
از معلول بعلت رسیده از مخلوق بخالق پی برده استنتاجی
tenant right
حقی است که درانقضای مهلت مقرر بابت تغییراتی که مستاجر در عین مستاجره داده و انتفاع ازانها ناتمام مانده است به وی تعلق می گیرد
avianize
ضعیف کردن ویروس بعلت کشت مکرر در جنین جوجه
season cracking
ترکی که بعلت عمر زیاد دروسایل یا مهمات تولید میشود
nominative subject
اسم یا ضمیری که بعلت میندبودن حالت فاعلی داشته باشد
nominative appositive
اسمی که بعلت بدل شدن حالت فاعلیت پیدا کند
attaint
محکومیت قاضی یا عضوهیئت منصفه بعلت دادن رای غلط
man down
بازی با یک نفر کمتر از عده معمولی بعلت اخراج یک بازیگر
frozen assets
دارائی که بعلت ادعای فرد یا افرادی قابل فروش نمیباشد
bronchial asthma
تنگی نفس که بعلت انقباض عضلات جدارقصبه الریه ایجاد میشود
striking off the roll
اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن
bumper
توپی که بعلت فاصله کوتاه اززمین بلندمیشود و به سوی سر و سینه توپزن میرود
bumpers
توپی که بعلت فاصله کوتاه اززمین بلندمیشود و به سوی سر و سینه توپزن میرود
bedsore
زخمی که بعلت خوابیدن متمادی در بستر و نرسیدن خون کافی به پشت بیماران ایجادمیشود
walkover
برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
walkovers
برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
stagnation thesis
فرضیه رکود .فرضیهای که بر اساس ان بعلت بلوغ کامل اقتصادی یک کشور و امکان عدم جذب پس اندازها
habitude
عادت
accustom
عادت
ure
عادت
accustoming
عادت
praxis
عادت
rote
عادت
guize
عادت
accustoms
عادت
accustomedness
عادت
habit
:عادت
habit
عادت
habits
:عادت
habits
عادت
usages
عادت
practice
عادت
custom
عادت
consuetude
عادت
diathesis
عادت
ruts
عادت
rut
عادت
usage
عادت
wont
عادت
foreclosed
فروختن وثیقه وام بعلت عدم بازپرداخت وام
foreclose
فروختن وثیقه وام بعلت عدم بازپرداخت وام
amnesia
ضعف حافظه بعلت ضعف یا بیماری مغزی فراموشی
forecloses
فروختن وثیقه وام بعلت عدم بازپرداخت وام
foreclosing
فروختن وثیقه وام بعلت عدم بازپرداخت وام
by usage
برحسب عادت
familiarising
عادت دادن
dieted
عادت غذائی
familiarized
عادت دادن
by rote
بر حسب عادت
familiarised
عادت دادن
familiarizes
عادت دادن
enure
عادت دادن
familiarises
عادت دادن
diet
عادت غذائی
menstrual cycle
عادت ماهانه
grow into a habit
عادت شدن
dieting
عادت غذائی
it is usual with him
عادت دارد
inure or en
عادت دادن
hexis
عادت پایه
amenia
حبس عادت
diets
عادت غذائی
habitude
عادت روزانه
habit strength
نیرومندی عادت
inuring
عادت دادن
inures
عادت دادن
inured
عادت دادن
vogue
عادت مرسوم
lusus natarae
خرق عادت
inure
عادت دادن
familiarizing
عادت دادن
custom
برحسب عادت
lusus naturae
خرق عادت
addict
عادت اعتیاد
wont
خو گرفته عادت
periods
عادت ماهانه
divinely
بطورخارق عادت
recidivists
مجرم به عادت
recidivist
مجرم به عادت
addicts
عادت اعتیاد
hanks
قلاب عادت
to get used to
عادت کردن
[به]
to get accustomed to
عادت کردن
[به]
take to
عادت کردن
used to
<idiom>
عادت کردن به
to outgrow a habit
<idiom>
از سر افتادن عادت
kick the habit
<idiom>
ترک عادت بد
hank
قلاب عادت
usage and custom
عرف و عادت
habituated
عادت دادن
reading habit
عادت خواندن
practice
معمول به عادت
position habit
عادت مکانی
accustom
عادت دادن
accustoming
عادت دادن
accustoms
عادت دادن
habituate
عادت دادن
social habit
عادت اجتماعی
familiarize
عادت دادن
habitually
بر حسب عادت
thaumaturgy
خرق عادت
period
عادت ماهانه
effective habit strength
حد موثر نیرومندی عادت
getting
عادت کردن ربودن
catamenia
عادت ماهیانه زنان
thews
عادت راه ورسم
daily routine
عادت جاری روزانه
gets
عادت کردن ربودن
dark adaptation
عادت کردن به تاریکی
unused
عادت نکرده بکارنبرده
dishabituate
ترک عادت دادن
disaccustom
ترک عادت دادن
get
عادت کردن ربودن
unusual
غریب مخالف عادت
local usage
عرف و عادت محل
that is a matter of habit
موضوع عادت است
prayerfulness
عادت نماز خوانی
To break (give up) a habit.
ترک عادت کردن
that is a matter of habit
کار عادت است
to fall into a bad habit
عادت بدی گرفتن
to form a habit
تشکیل عادت دادن
He is making a habit of it .
بد عادت شده است
To be used (accustomed) to something.
به چیزی عادت داشتن
The habit of smoking.
عادت به استعمال دخانیات
mend one's ways
<idiom>
اثبات عادت شخصی
habit formation
شکل گیری عادت
sticky fingers
<idiom>
عادت به دزدیدن داشتن
as a rule
<idiom>
معمولا ،طبق عادت
to get into one's stride
<idiom>
عادت کردن
[اصطلاح روزمره]
consuetude est alterra lex
عادت قدرت قانونی دارد
He outgrew this habit.
این عادت ازسرش افتاد
rote
کاری که از روی عادت بکنند
groove
کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
get in the swing of things
<idiom>
به شرایط جدید عادت کردن
to addict oneself
عادت کردن خودرا معتادکردن
altitude acclimatization
عادت کردن به ارتفاع منطقه
practice of early rising
مشق یا عادت سحر خیزی
acclimatization
عادت کردن به هوای کوهستان
She is a habitual liar.
روی عادت دروغ می گوید
grooves
کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
matter of course
<idiom>
عادت،راه عادی،قانون
get the feel of
<idiom>
عادت کردن یا آوختن چیزی
routines
جریان عادی عادت جاری
routinely
جریان عادی عادت جاری
routine
جریان عادی عادت جاری
fletcherism
عادت بخوردن مختصری غذا
optima legum ilerpres est consuetudo
عرف و عادت بهترین تفسیرقانونی است
To break a habit makes one ill.
<proverb>
ترک عادت موجب مرض است .
hooker
بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
vice-
فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vice
فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
hookers
بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
vises
فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vices
فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
To do something(act)from force of habit
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
outline
محیط
circuity
محیط
millieu
محیط
outward things
محیط
ambience
محیط
ambiance
محیط
mediums
محیط
milieux
محیط
medium
محیط
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com