Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 311 (29 milliseconds)
English
Persian
share
تقسیم کردن
shared
تقسیم کردن
shares
تقسیم کردن
distribute
تقسیم کردن
distributes
تقسیم کردن
distributing
تقسیم کردن
divide
تقسیم کردن
divides
تقسیم کردن
separate
تقسیم کردن
separated
تقسیم کردن
separates
تقسیم کردن
intersect
تقسیم کردن
intersected
تقسیم کردن
intersects
تقسیم کردن
compartment
تقسیم کردن
compartments
تقسیم کردن
administer
تقسیم کردن
administered
تقسیم کردن
administering
تقسیم کردن
administers
تقسیم کردن
aminister
تقسیم کردن
compart
تقسیم کردن
to share out
تقسیم کردن
give-and-take
<idiom>
تقسیم کردن
Search result with all words
graduate
تقسیم بندی کردن
graduates
تقسیم بندی کردن
graduating
تقسیم بندی کردن
partition
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
partition
تقسیم افراز کردن
partitions
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
partitions
تقسیم افراز کردن
distribute
تقسیم کردن تعمیم دادن
distributes
تقسیم کردن تعمیم دادن
distributing
تقسیم کردن تعمیم دادن
lot
کالا بقطعات تقسیم کردن
lot
تقسیم بندی کردن
canton
به بخش تقسیم کردن
cantons
به بخش تقسیم کردن
shire
به استان تقسیم کردن
shires
به استان تقسیم کردن
piecemeal
به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
split
ترک برداشتن تقسیم کردن
sector
جزء تقسیم کردن
sectors
جزء تقسیم کردن
third
به سه بخش تقسیم کردن
thirds
به سه بخش تقسیم کردن
fraction
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fractions
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
hyphen
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphen
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphens
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
batch
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batches
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
impute
تقسیم کردن متهم کردن
imputed
تقسیم کردن متهم کردن
imputes
تقسیم کردن متهم کردن
imputing
تقسیم کردن متهم کردن
allocate
تقسیم کردن اختصاص دادن
allocates
تقسیم کردن اختصاص دادن
allocating
تقسیم کردن اختصاص دادن
apportion
تقسیم کردن تخصیص دادن
apportioned
تقسیم کردن تخصیص دادن
apportioning
تقسیم کردن تخصیص دادن
apportions
تقسیم کردن تخصیص دادن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
parcel
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcels
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
quarter
به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
segment
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
segments
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
division
بخش رسته تقسیم کردن
divisions
بخش رسته تقسیم کردن
admeasure
سهم دادن تقسیم کردن
aliquot
بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
autotomize
تقسیم خودبخود کردن
B register
1-ثبات آدرس که به آدرس مرجع اضافه شده که محل مورد نظر را مشخص میکند 2-ثباتی که برای گسترده تر کردن اکومولاتور برای ضرب و تقسیم به کار می رود
balkanize
ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
break down
تقسیم بندی کردن
comparmentalize
به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
compartmentation
تقسیم بندی کردن
dichotomize
بدو بخش تقسیم کردن
dispart
تقسیم شدن هدف گیری کردن
distribute among the creditors in propor
به غرماء تقسیم کردن
factorize
تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
fractionalize
تقسیم بجزء کردن
fractionize
تقسیم بجزء کردن
gerrymander
بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
pottion
تقسیم کردن سهم دادن از
prorate
به نسبت تقسیم کردن
quadrat
به قطعات مستطیل تقسیم کردن
syllabify
تقسیم به هجای مقطع کردن
terrtorialize
محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
tierce
به سه قسمت تقسیم کردن
to d. with others
بادیگران تقسیم یاسهم کردن
trisect
بسه بخش مساوی تقسیم کردن
whack up
تقسیم به سهام کردن
compartmentalised
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalises
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalising
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalize
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalized
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizes
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizing
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
pull one's weight
<idiom>
کارها را تقسیم کردن
Other Matches
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
base band
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
baseband
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
allotments
تقسیم
allocates
تقسیم
branch
تقسیم
divisions
تقسیم
allotment
تقسیم
dealing
تقسیم
dispensation
تقسیم
apportionment
تقسیم
cleavage
تقسیم
cleavages
تقسیم
distribution
تقسیم
dispensations
تقسیم
allocate
تقسیم
admeasurement
تقسیم
distributions
تقسیم
graduator
خط تقسیم کن
division
تقسیم
repartition
تقسیم
sharing
تقسیم
allocating
تقسیم
branches
تقسیم
admensuration
تقسیم
busbar
جعبه تقسیم
division line
خط تقسیم شده
division sign
نماد تقسیم
severability
قابلیت تقسیم
demultiplexer
تقسیم کننده
divider
تقسیم کننده
battery bus
جعبه تقسیم
divided
تقسیم شده
indistributable
تقسیم نشدنی
division of labour
تقسیم کار
divisibility
قابلیت تقسیم
divisible
قابل تقسیم
allotments
پخش تقسیم
graduate
بدرجات تقسیم
market segmentation
تقسیم بازار
divisions of labour
تقسیم کار
division
تقسیم
[ریاضی]
delay allowance
زمان تقسیم
divide exception
استثناء تقسیم
scissor
قطع تقسیم
meiosis
تقسیم کاهشی
meiosis
تقسیم سلولی
water point
نقطه تقسیم اب
allotment
پخش تقسیم
regionalism
تقسیم کشوربنواحی
dividing
تقسیم بندی
parting
تقسیم تجزیه
distributing box
جعبه تقسیم
divisional
مربوط به تقسیم
partings
تقسیم تجزیه
graduating
بدرجات تقسیم
autotomy
تقسیم خودبخود
denominator
تقسیم کننده
denominators
تقسیم کننده
frequency alloment
تقسیم فرکانس
zeradivide
تقسیم بر صفر
divider
پرگار تقسیم
short division
تقسیم باختصار
divisive
تقسیم کننده
division check
ازمایش تقسیم
partition function
تابع تقسیم
sharing the market
تقسیم بازار
distribution box
جعبه تقسیم
o o line
خط تقسیم دیدبانی
frequency distribution
تقسیم فرکانس
frequency domulipliction
تقسیم فرکانس
go halves
<idiom>
تقسیم مساوی
frequency division
تقسیم فرکانس
fifty-fifty
تقسیم بالمناصفه
division of labor
تقسیم کار
fifty fifty
تقسیم بالمناصفه
splice box
جعبه تقسیم
divide exception
خطای تقسیم
dividable
قابل تقسیم
junction box
جعبه تقسیم
junction boxes
جعبه تقسیم
fire distribution
تقسیم اتش
graduates
بدرجات تقسیم
clastic
تقسیم شونده
line graduation
تقسیم بندی خط
load distribution
تقسیم بار
sortition
تقسیم با قرعه
distribution of the estate
تقسیم ترکه
quartile
تقسیم شده به 4/3و 4/1
hyphenation
تقسیم کلمه
division
عمل تقسیم
distribution pannel
تابلوی تقسیم
distribution of forces
تقسیم نیروها
dichotomy
تقسیم به دو بخش
divisions
عمل تقسیم
subdivision
تقسیم مجدد
subdivisions
تقسیم مجدد
distribution coefficient
ضریب تقسیم
dichotomies
تقسیم به دو بخش
classis
تقسیم برحسب طبقه
undivided profit
سود تقسیم نشده
table of distribution
جدول تقسیم اماد
distributions
تقسیم ترکه متوفی
balkanization
تقسیم بقطعات ریز
cross loading
تقسیم بارهای هواپیما
cleave
پیوستن تقسیم شدن
cleaved
پیوستن تقسیم شدن
indivisibly
بطور غیرقابل تقسیم
Six
[divided]
by three is two.
شیش تقسیم بر سه می شود دو.
time slicing
تقسیم بندی زمانی
cleaves
پیوستن تقسیم شدن
diffract
باجزاء تقسیم شدن
distributing mains
شبکه تقسیم اصلی
frequency dividing network
شبکه تقسیم فرکانس
work unit
یک واحد تقسیم کار
work breakdown
روش تقسیم کار
billionth
یک تقسیم بر هزار میلیون
billionths
یک تقسیم بر هزار میلیون
switch board
صفحه تقسیم برق
distributed profit
سود تقسیم شده
distributed fire
اتش تقسیم شده
unit distribution
روش تقسیم به یکان
distribution point
نقطه تقسیم اماد
residuary legatee
باقیمانده ماترک پس از تقسیم
undistributed earnings
منافع تقسیم نشده
unmodulated
که تقسیم نشده است
retained profit
سود تقسیم نشده
lobulation
تقسیم به مقاطع کوچک
undistributed profits
سود تقسیم نشده
proration
سرشکنی تقسیم به نسبت
indivisible
غیر قابل تقسیم
long division
بخش یا تقسیم بزرگ
trichotomy
تقسیم بسه بخش
tripartition
تقسیم بسه قسمت
dividend
تقسیم شده است
dividends
تقسیم شده است
voltage division
تقسیم یا پخش ولتاژ
degree gradution
تقسیم بندی درجهای
panel
صفحه تقسیم برق
amorphous
بدون تقسیم بندی
karyokinesis
مرحله تقسیم سلولی
panels
صفحه تقسیم برق
maxwell velocity distribution
تقسیم سرعت ماکسول
trisect
تقسیم بسه قسمت
jack box
جعبه تقسیم تلفن
distribution
تقسیم ترکه متوفی
long divisions
بخش یا تقسیم بزرگ
bifurcation
تقسیم بدو شاخه
dial graduation
تقسیم بندی درجهای
splitting a window
تقسیم بندی پنجره
versicular division
تقسیم به بیتهای کوچک
amitosis
تقسیم ساده یاختهای
self divison
تقسیم خود بخود
amitosis
تقسیم مستقیم یاخته
denominationalism
اعتقاد به تفکیک و تقسیم
redistribution of force
تقسیم مجدد نیروها
divisibly
بطور قابل تقسیم
amitosis
یک نوع تقسیم سلولی
indivisibility
غیر قابل تقسیم بودن
dosing machine
دستگاه تقسیم کننده با مقیاس
karyokinesis
تقسیم غیرمستقیم هسته سلول
winding up an estate
تقسیم مال بین غرماء
international date line
خط تقسیم نیروهای بین المللی
international division of labor
تقسیم کار بین المللی
quotient
نتیجه تقسیم یک عدد بر دیگر
metaphse
یکی از مراحل تقسیم پس گاه
undistributed profits tax
مالیات بر سود تقسیم نشده
split-screen
صفحه نمایش تقسیم شده
split-screen
صفحه تقسیم بندی شده
split screen
صفحه نمایش تقسیم شده
trifurcate
بسه شاخه تقسیم شدن
split screen
صفحه تقسیم بندی شده
undistributed corporate profit
سود تقسیم نشده شرکتها
trichotomy
تقسیم وجود انسان به سه قسمت
meiosis
تقسیم کاهشی یاختهای میوز
trichotomous
بسه بخش تقسیم شده
kelvin
تقسیم شده بصددرجه سانتیگراد
quotients
نتیجه تقسیم یک عدد بر دیگر
quartering
تقسیم چیزی بچهار بخش
sectors
تقسیم دیسک به شیار رهایی
sector
تقسیم دیسک به شیار رهایی
paged address
روش تقسیم حافظه به بخشهایی
spacing
در فواصل مساوی تقسیم بندی
polychotomous
تقسیم شده بچند قسمت
bulk production
تقسیم سوخت درفروف کوچک
dividend
عملوندی که مقسوم در عمل تقسیم
distributors
تقسیم برق توزیع کننده
pagination
فرآیند تقسیم متن به صفحاتی
split window
پنجره تقسیم بندی شده
dividends
عملوندی که مقسوم در عمل تقسیم
column bases plates
صفحات تقسیم فشارپای ستونها
comparmentalize
به قسمتهای مجزا تقسیم نمودن
phalanstery
تقسیم جامعه باجزاء کوچک
perstripes
تقسیم ماترک بین وراث
distributor
تقسیم برق توزیع کننده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com