English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (4 milliseconds)
English Persian
hyphenation تقسیم کلمه
Search result with all words
word تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
worded تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
hyphen فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphen علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphens علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
Other Matches
logogriph نوعی معماکه چند کلمه داده میشود وشخص باید ازمیان این کلمات کلمه مطلوب راپیداکندویا از حروف انها کلمه مورد نیاز را بسازد
search and replace خصوصیتی در کلمه پرداز که به کاربر امکان یاتن کلمه یا عبارت خاص میدهد وآنرا با کلمه یا عبارت دیگری جایگزین میکند
divisor عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
least significant bit رقم دودویی در سمت راست یک کلمه که کمترین توان کلمه را می گیرد.
statute at large چاپ قانون به طور کلمه به کلمه از روی متن اصلی
prefix کلمه متصل به ابتدای کلمه بعد که به آن معنای خاص می بخشد
prefixes کلمه متصل به ابتدای کلمه بعد که به آن معنای خاص می بخشد
worded نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
augments تولید یک کلمه آدرس قابل استفاده از دو کلمه کوتاهتر
augmenting تولید یک کلمه آدرس قابل استفاده از دو کلمه کوتاهتر
word نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
augmented تولید یک کلمه آدرس قابل استفاده از دو کلمه کوتاهتر
marker نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
augment تولید یک کلمه آدرس قابل استفاده از دو کلمه کوتاهتر
markers نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
Persian rug [فرش ایرانی در حالت کلی کلمه که گاه با کلمه قالی شرقی نیز مانوس می باشد.]
to rime one word with another یک کلمه رابا کلمه دیگر قافیه اوردن
baseband 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
ring shift جابجایی داده به چپ و راست در یک کلمه بیتی که از موز کلمه بیفتد نادیده گرفته میشود و محلهای خالی با صفر پر می شوند
trellis coding روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdividing بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
sectors کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
processor ساخت CPU با اندازه کلمه بزرگ با وصل کردن پلاکهای با اندازه کلمه کوچکتر به هم
hypertext روش اتصال کلمه یا تصویر به صفحه بعد پس از انتخاب کلمه یا تصویر توسط کاربر
synonyms کلمه مترادف کلمه هم معنی
syllable جزء کلمه مقطع کلمه
syllables جزء کلمه مقطع کلمه
synonym کلمه مترادف کلمه هم معنی
lsb رقم دودویی که محل سمت راست کلمه را اشغال میکند و کمترین توان دو را در کلمه دارد که معمولا معادل رو به توان صفر است
keyword 1-کلمه دستور در زبان برنامه نویسی برای انجام عملی . 2-کلمه مهم در عنوان یا متنی که محتوای آن را می نویسد. 3-کلمهای که در رابط ه با متنی باشد
enclitic متکی به کلمه قبلی کلمهای که تکیه ندارد و یااگر دارد تکیه اش رابکلمه پیش از خود میدهد ودر تلفظ بدان کلمه می چسبد
softest محل متن در راست یا چپ حاشیه متن کلمه پرداز به طوری که اگر کلمه جا نشد حروف خالی اضافه به طور خودکار درج خواهند شد
soft محل متن در راست یا چپ حاشیه متن کلمه پرداز به طوری که اگر کلمه جا نشد حروف خالی اضافه به طور خودکار درج خواهند شد
softer محل متن در راست یا چپ حاشیه متن کلمه پرداز به طوری که اگر کلمه جا نشد حروف خالی اضافه به طور خودکار درج خواهند شد
shifts جابجایی داده به چپ یا راست در یک کلمه , بیتهایی که از مرز کلمه خارج می شوند نادیده گرفته می شوند محلهای خالی با صفر پر می شوند
shift جابجایی داده به چپ یا راست در یک کلمه , بیتهایی که از مرز کلمه خارج می شوند نادیده گرفته می شوند محلهای خالی با صفر پر می شوند
shifted جابجایی داده به چپ یا راست در یک کلمه , بیتهایی که از مرز کلمه خارج می شوند نادیده گرفته می شوند محلهای خالی با صفر پر می شوند
soft حرف خالی که در صورتی درج میشود که کلمه در انتهای خط دو بخش شود ولی وقتی کلمه طبیعی نوشته میشود درج نمیشود
softest حرف خالی که در صورتی درج میشود که کلمه در انتهای خط دو بخش شود ولی وقتی کلمه طبیعی نوشته میشود درج نمیشود
softer حرف خالی که در صورتی درج میشود که کلمه در انتهای خط دو بخش شود ولی وقتی کلمه طبیعی نوشته میشود درج نمیشود
cycled تغییر مکان یک الگویی از بیتها در کلمه و بیتهایی که در آخر تغییر مکان می یابند به اول کلمه می آیند
cycle تغییر مکان یک الگویی از بیتها در کلمه و بیتهایی که در آخر تغییر مکان می یابند به اول کلمه می آیند
cycles تغییر مکان یک الگویی از بیتها در کلمه و بیتهایی که در آخر تغییر مکان می یابند به اول کلمه می آیند
allotments تقسیم
allocate تقسیم
graduator خط تقسیم کن
branch تقسیم
allocates تقسیم
allocating تقسیم
cleavage تقسیم
cleavages تقسیم
division تقسیم
branches تقسیم
sharing تقسیم
dispensation تقسیم
allotment تقسیم
dealing تقسیم
divisions تقسیم
distributions تقسیم
distribution تقسیم
apportionment تقسیم
admeasurement تقسیم
repartition تقسیم
admensuration تقسیم
dispensations تقسیم
severability قابلیت تقسیم
quartile تقسیم شده به 4/3و 4/1
intersect تقسیم کردن
frequency alloment تقسیم فرکانس
frequency division تقسیم فرکانس
frequency domulipliction تقسیم فرکانس
frequency distribution تقسیم فرکانس
meiosis تقسیم کاهشی
intersects تقسیم کردن
scissor قطع تقسیم
intersected تقسیم کردن
water point نقطه تقسیم اب
divide تقسیم کردن
divides تقسیم کردن
sharing the market تقسیم بازار
load distribution تقسیم بار
divisible قابل تقسیم
partings تقسیم تجزیه
meiosis تقسیم سلولی
junction box جعبه تقسیم
junction boxes جعبه تقسیم
market segmentation تقسیم بازار
allotment پخش تقسیم
line graduation تقسیم بندی خط
parting تقسیم تجزیه
o o line خط تقسیم دیدبانی
short division تقسیم باختصار
sortition تقسیم با قرعه
allotments پخش تقسیم
division of labour تقسیم کار
divisions of labour تقسیم کار
separates تقسیم کردن
separated تقسیم کردن
separate تقسیم کردن
indistributable تقسیم نشدنی
partition function تابع تقسیم
to share out تقسیم کردن
graduating بدرجات تقسیم
autotomy تقسیم خودبخود
dichotomies تقسیم به دو بخش
compart تقسیم کردن
delay allowance زمان تقسیم
demultiplexer تقسیم کننده
divided تقسیم شده
division تقسیم [ریاضی]
share تقسیم کردن
dichotomy تقسیم به دو بخش
divisive تقسیم کننده
divider تقسیم کننده
shared تقسیم کردن
divider پرگار تقسیم
shares تقسیم کردن
administer تقسیم کردن
busbar جعبه تقسیم
aminister تقسیم کردن
graduate بدرجات تقسیم
graduates بدرجات تقسیم
clastic تقسیم شونده
administers تقسیم کردن
administering تقسیم کردن
administered تقسیم کردن
battery bus جعبه تقسیم
go halves <idiom> تقسیم مساوی
fire distribution تقسیم اتش
division line خط تقسیم شده
denominator تقسیم کننده
divisibility قابلیت تقسیم
divide exception خطای تقسیم
divide exception استثناء تقسیم
dividable قابل تقسیم
denominators تقسیم کننده
distribution pannel تابلوی تقسیم
zeradivide تقسیم بر صفر
division of labor تقسیم کار
regionalism تقسیم کشوربنواحی
compartment تقسیم کردن
compartments تقسیم کردن
subdivision تقسیم مجدد
subdivisions تقسیم مجدد
divisional مربوط به تقسیم
divisions عمل تقسیم
dividing تقسیم بندی
distribution of the estate تقسیم ترکه
give-and-take <idiom> تقسیم کردن
distributing box جعبه تقسیم
distributing تقسیم کردن
fifty fifty تقسیم بالمناصفه
splice box جعبه تقسیم
division عمل تقسیم
division sign نماد تقسیم
distributes تقسیم کردن
fifty-fifty تقسیم بالمناصفه
distribute تقسیم کردن
distribution box جعبه تقسیم
distribution coefficient ضریب تقسیم
division check ازمایش تقسیم
distribution of forces تقسیم نیروها
residuary legatee باقیمانده ماترک پس از تقسیم
long divisions بخش یا تقسیم بزرگ
retained profit سود تقسیم نشده
break down تقسیم بندی کردن
redistribution of force تقسیم مجدد نیروها
amitosis تقسیم مستقیم یاخته
amitosis یک نوع تقسیم سلولی
balkanization تقسیم بقطعات ریز
long division بخش یا تقسیم بزرگ
amitosis تقسیم ساده یاختهای
prorate به نسبت تقسیم کردن
autotomize تقسیم خودبخود کردن
proration سرشکنی تقسیم به نسبت
bifurcation تقسیم بدو شاخه
classis تقسیم برحسب طبقه
dial graduation تقسیم بندی درجهای
karyokinesis مرحله تقسیم سلولی
indivisibly بطور غیرقابل تقسیم
diffract باجزاء تقسیم شدن
distribute among the creditors in propor به غرماء تقسیم کردن
distributed fire اتش تقسیم شده
distributed profit سود تقسیم شده
distributing mains شبکه تقسیم اصلی
distribution point نقطه تقسیم اماد
divisibly بطور قابل تقسیم
frequency dividing network شبکه تقسیم فرکانس
fractionize تقسیم بجزء کردن
denominationalism اعتقاد به تفکیک و تقسیم
maxwell velocity distribution تقسیم سرعت ماکسول
cleave پیوستن تقسیم شدن
cleaved پیوستن تقسیم شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com