Dictiornary-Farsi | تقلیل دادن دقیق شدن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (16 milliseconds)

English	Persian
attenuate	تقلیل دادن دقیق شدن
attenuated	تقلیل دادن دقیق شدن
attenuates	تقلیل دادن دقیق شدن
attenuating	تقلیل دادن دقیق شدن


Other Matches

reduces	تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce	تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing	تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
cuts	تقلیل دادن
reducing	تقلیل دادن
cut	تقلیل دادن
reduce	تقلیل دادن
reduces	تقلیل دادن
weakens	تقلیل دادن
weakening	تقلیل دادن
weakened	تقلیل دادن
weaken	تقلیل دادن
cut back	تقلیل دادن
scrimp	نحیف تقلیل دادن
lessen	کمتر کردن تقلیل دادن
cut down	خلاصه کردن تقلیل دادن
lessens	کمتر کردن تقلیل دادن
lessening	کمتر کردن تقلیل دادن
lessened	کمتر کردن تقلیل دادن
disrate	پست کردن تقلیل رتبه دادن
hand forming	شکل دادن فلزات تورق پذیر باابزارهای دستی و بلوکهای دقیق
quartz clock	بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
diminution	تقلیل
reductional	تقلیل
cut back	تقلیل
reductions	تقلیل
reduction	تقلیل
reduction coefficient	ضریب تقلیل
reduction ratio	ضریب تقلیل
reduce	تقلیل یافتن
lessening	تقلیل یافتن
reductive	تقلیل دهنده
reducer	تقلیل دهنده
reduction of armamentes	تقلیل تسلیحات
lessens	تقلیل یافتن
lessen	تقلیل یافتن
deflation	تقلیل قیمتها
diminishes	تقلیل یافتن
data reduction	تقلیل داده ها
deceleration lane	خط تقلیل سرعت
depauperate	تقلیل یافته
depletable	تقلیل یافتنی
reducible	تقلیل پذیر
depopulation	تقلیل نفوس
monetary contraction	تقلیل پول
lessened	تقلیل یافتن
depletion	رگ زنی تقلیل
reducing	تقلیل یافتن
diminish	تقلیل یافتن
reduces	تقلیل یافتن
depleting	تقلیل درامد ملی
depletes	تقلیل درامد ملی
reduction of capital	تقلیل سرمایه شرکت
diminished	[قوس تقلیل یافته]
depleted	تقلیل درامد ملی
deplete	تقلیل درامد ملی
reduced form	فرم تقلیل یافته
deflation	تقلیل میزان پول
depletion	تقلیل درامد ملی
single reduction	تقلیل سرعت تکی
partial reduction coefficient	ضریب تقلیل جزئی
irreducible	غیر قابل تقلیل
diminished	: تقلیل یافته کاسته
cost reduction	تقلیل قیمت تمام شده
reductase	دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
hypothermal	وابسته به تقلیل درجه حرارت
diminishing utility	قانون تقلیل تمایل به مصرف
cost saving	درامد حاصل از تقلیل هزینه
uncurtailed bars	ارماتور بدون تقلیل مقطع
haplosis	تقلیل تعدادکروموزوم ها درنتیجه تقسیم بدو سلول منفرد
betterment	خرجی که به منظور افزایش بازده یا تقلیل هزینه عملیات صورت بگیرد
laborsaving	تقلیل دهنده زحمت کارگر صرفه جویی کننده در میزان کار
design strength	مقاومتی که در محاسبات مورداستفاگه قرار میگیرد و برابراست با مقاومت مشخصه تقسیم بر ضریب تقلیل
stringent	دقیق
stringently	دقیق
punctual	دقیق
intent	دقیق
wistful	دقیق
scholastical	دقیق
exquisite	دقیق
exact solution	حل دقیق
punctilious	دقیق
punctiliously	دقیق
accurate	دقیق
particular redemption	دقیق
precision	دقیق
tenty	دقیق
astute	دقیق
literal	دقیق
subtil	دقیق
exacted	دقیق
scrutinizer	دقیق
advertent	دقیق
exacts	دقیق
scholastic	دقیق
exact	دقیق
thoroughgoing	بسیار دقیق
sound	بی خطر دقیق
sounded	بی خطر دقیق
precision scale	مقیاس دقیق
queasy	زیاد دقیق
precision levelling	ترازیابی دقیق
soundest	بی خطر دقیق
watchful	بی خواب دقیق
an a calculator	محاسب دقیق
precision spirit level	ترازوی دقیق
control	توپزن دقیق
precision sweep	روبش دقیق
precision tool	ابزار دقیق
precisionist	بسیار دقیق
imprecise	غیر دقیق
watchfulness	دقیق هشیاری
sounds	بی خطر دقیق
going-over	بررسی دقیق
precise	خیلی دقیق
in-depth	دقیق و عمیق
strictly speaking	دقیق شویم
arm of precision	اسلحه دقیق
subtler	دقیق لطیف
subtlest	دقیق لطیف
high accuracy measurement	سنجش دقیق
queazy	زیاد دقیق
precise	صریح دقیق
precise	دقیق کردن
correct	دقیق یا درست
goings-over	بررسی دقیق
correcting	دقیق یا درست
pryingly	با نگاه دقیق
corrects	دقیق یا درست
instruments	الات دقیق
precision tools	الات دقیق
pernickety	کاربسیار دقیق
scrutiny	بررسی دقیق
thorough paced	دقیق گام
subtle	دقیق لطیف
tenuous	لطیف دقیق
perpend	دقیق بودن
precision instrument	سنجه دقیق
instrument	الات دقیق
precision fire	تیر دقیق
controls	توپزن دقیق
precisian	خیلی دقیق
detailed analysis	بررسی دقیق
exact location	محل دقیق
fine spun	دقیق خیالی
fine setting	تنظیم دقیق
precision measurment	سنجش دقیق
punctual	باذکرجزئیات دقیق
micro pressure gage	فشارسنج دقیق
setting up	لجوج دقیق
particularization	شرح دقیق
sets	لجوج دقیق
fine adjustment	تنظیم دقیق
set	لجوج دقیق
controlling	توپزن دقیق
persnickety	کاربسیار دقیق
precision balance	ترازوی دقیق
precision adjustment	تنظیم دقیق
detailed analysis	آنالیز دقیق
pick someone's brains <idiom>	اطلاعات دقیق به کسی
chronometer	ساعت شمار دقیق
a true and accurate report	گزارشی درست و دقیق
meticulous	خیلی دقیق وسواسی
astringent	سخت گیر دقیق
precision adjustment	تنظیم تیر دقیق
precision drill	مته کردن دقیق
edge sharpening	دقیق کردن لبه
to pore [over; on]	به مطالعه دقیق پرداختن
mirrored	ایجاد کپی دقیق
precision bore	سوراخ کردن دقیق
inspecting	ازمایش دقیق بازبینی
off base <idiom>	غیر دقیق ،نادرست
precision adjustment	تنظیم دقیق تیر
probity	پیروی دقیق از اصول
precision casting	ریخته گری دقیق
inspects	ازمایش دقیق بازبینی
inspected	ازمایش دقیق بازبینی
precision	اندازه گیری دقیق
mirrors	ایجاد کپی دقیق
inspect	ازمایش دقیق بازبینی
facsimiles	کپی دقیق از یک متن
tenderest	دقیق ترد ونازک
precision measuring equipment	تجهیزات سنجش دقیق
zeroes	تنظیم دقیق دستگاه
zero	تنظیم دقیق دستگاه
precision	بسیار دقیق بودن
precision engineering	تکنیک ابزار دقیق
fine turning	میزان سازی دقیق
tendering	دقیق ترد ونازک
calibration	تنظیم الات دقیق
particular	دقیق نکته بین
stickler	سمج خیلی دقیق
mind one's P's and Q's <idiom>	خیلی دقیق به رفتاروگفتار
sticklers	سمج خیلی دقیق
precision lathe	ماشین تراش دقیق
fine tuning	میزان سازی دقیق
pin point	تعیین دقیق نقاط
tendered	دقیق ترد ونازک
altitude fine adjustment	دستگاه تنظیم دقیق
fine adjustment knob	دکمه تنظیم دقیق