Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (38 milliseconds)
English
Persian
touch
تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
touches
تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
Other Matches
To establish( make) contact.
تماس دایر ( برقرار ) کردن
originated
با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
originating
با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
originates
با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
originate
با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
We finally succeed in making a radio contact.
عاقبت توانستیم یک تماس رادیویی برقرار کنیم
de bounce
جلوگیری از تماس با یک کلید که باعث چندین تماس میشود
touches
دست زدن به خوردن به تماس یافتن با تماس
touch
دست زدن به خوردن به تماس یافتن با تماس
Thanks for calling back.
با تشکر برای تماس.
[به کسی گفته میشود که فرد تلفن خود را جواب نداده و بعدا دوباره تماس می گیرد.]
inducting
برقرار کردن
inducts
برقرار کردن
induct
برقرار کردن
set up
برقرار کردن
inducted
برقرار کردن
contact point
وسیله تماس نقطه اخذ تماس
call to order
به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
safety
برقرار کردن تامین
reinstall
دوباره برقرار کردن
to induct into a seat
در جایی برقرار کردن
reintegrate
مجددا برقرار کردن
communicate
ارتباط برقرار کردن
reinstate
دوباره برقرار کردن
reinstating
دوباره برقرار کردن
reinstated
دوباره برقرار کردن
to make a connection
رابطه ای برقرار کردن
reinstates
دوباره برقرار کردن
ring
سیستم کامپیوتر راه دور که کاربر به تلفن آن یک بار تماس می گیرد و امکان شماره گیری , قط ع تماس ,انتظار و سپس بماس مجدد دارد.
To bring about a reconciliation.
آشتی دادن ( برقرار کردن )
instate
برقرار کردن منصوب نمودن
establishes
برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establish
برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishing
برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishment
محل کار برقرار کردن قرارگاه
telecommuting
ارتباط برقرار کردن راه دور
establishments
محل کار برقرار کردن قرارگاه
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
talked
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talk
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talks
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
stabilization
برقرار کردن تعادل یاثبات گلوله در مسیر
amplifying report
گزارش تماس با دشمن گزارش تکمیلی اخذ تماس بادشمن
institute
برقرار کردن تاسیس کردن
instituted
برقرار کردن تاسیس کردن
institutes
برقرار کردن تاسیس کردن
appoints
برقرار کردن منصوب کردن
instituting
برقرار کردن تاسیس کردن
appoint
برقرار کردن منصوب کردن
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
with fingers interlocked
با انگشتان در هم افتاده
pyon son keut
نوک انگشتان
hirake
مفصلهای انگشتان
yohan nukite
ضربه با انگشتان
palicoot
نوک انگشتان پا
look in on
<idiom>
تماس حاصل کردن
press
فشار دادن با انگشتان
presses
فشار دادن با انگشتان
interdigital
واقع در میان انگشتان
interdigitate
واقع در میان انگشتان
finger dexterity test
ازمون چالاکی انگشتان
osculate
تماس نزدیک حاصل کردن
athlete's foot
نوعی مرض قارچی انگشتان
toho
اعضای انگشتان نشانه و شست
cat's cradle
ساختن طرحهای مختلف با نخ و انگشتان
athlete's foot
ترک خوردن بین انگشتان پا
brush
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
brushes
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
trap
فاصله چرمی بین شست انگشتان دستکش
keilo
ضربهای در کاراته بانوک انگشتان جمع شده
connectivity
توانایی یک وسیله برای ارتباط برقرار کردن باسایر وسیله ها و ارسال اطلاعات
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
conferencing
اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
spanned
فاصله بین سوراخ گوی بولینگ برای شست و انگشتان دیگر
span
فاصله بین سوراخ گوی بولینگ برای شست و انگشتان دیگر
Can count on the fingers of one hand
<idiom>
رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست
[اتفاق نادر و به دفعات محدود]
spans
فاصله بین سوراخ گوی بولینگ برای شست و انگشتان دیگر
spanning
فاصله بین سوراخ گوی بولینگ برای شست و انگشتان دیگر
follow up
تعقیب کردن دنباله داستان را شرح دادن تماس با بیمارپس ازتشخیص یا درمان
audio
ال می پرسد. شخص تماس گرفته با انتخاب کردن شمارهای در تلفن به او جواب میدهد
block the plate
موضع گرفتن در خط پایگاه برای بیرون کردن و سوزاندن دونده با تماس توپ
skate off
حرکت بطرف حریف و تماس بدنی با او برای دور کردن اواز گوی
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
hovercrafts
رسانگری که با فشرده کردن هوا در زیر بالای سطح وبدون تماس با ان حرکت میکند
hovercraft
رسانگری که با فشرده کردن هوا در زیر بالای سطح وبدون تماس با ان حرکت میکند
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
skims
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skim
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
quamdiu bene se gesserit
تا زمانیکه تخلفی نکند منظور برقرار کردن حق انتفاع است برای کسی به این شرط که تا از شروط عقدتخلف نکند تصرفش ادامه داشته باشد
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
on
برقرار
indefeasible
برقرار
confirmed
برقرار
established
برقرار
to set in
برقرار شدن
enactor
برقرار کننده
to install oneself in a place
در جایی برقرار شدن
maintain
نگهداشتن برقرار داشتن
maintained
نگهداشتن برقرار داشتن
maintains
نگهداشتن برقرار داشتن
home row
ردیفی از کلیدها روی صفحه کلید که انگشتان شخص درحالت عادی روی انها قرارمی گیرد
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
combined communication board
هیئت برقرار کننده ارتباط درستادهای مرکب
initialled
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initials
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialed
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
female
سوراخی که سوزنی وارد آن میشود تا اتصال برقرار شود
initial
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
circuit
مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
circuits
مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
initialling
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialing
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
plug
اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
plugging
اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
plugs
اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
reveals
نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
pacts
قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
revealed
نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
reveal
نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
pact
قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
sockets
سوراخی که سوزن یا ورودی وارد میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
networking
نرم افزاری که اتصال بین برنامه کاربر و شبکه برقرار میکند
socket
[سوراخی که سوزن یا ورودی وارد میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند]
X.
استاندارد CCITT که ارتباط بین ترمینال و شبکه تنظیم بسته برقرار میکند
communication
پردازندهای که چندین واسط و مدیریت بین کامپیوتر و کنترل خط وط ارتباطی برقرار میکند.
sessions
لایه در مدل استاندارد SO/ OSI , که اتصال و قط عی را بین گیرنده و فرستنده برقرار میکند
session
لایه در مدل استاندارد SO/ OSI , که اتصال و قط عی را بین گیرنده و فرستنده برقرار میکند
central
ترمینالی که ارتباط بین کامپیوتر مرکز و ترمینالهای راه دور را برقرار میکند
tangency
تماس
ding
تماس
contact line
خط تماس
contacts
تماس
contacting
تماس
taction
تماس
contingence
تماس
contacted
تماس
tangent
تماس
contact
تماس
line of contact
خط تماس
impinging
تماس
impacts
تماس
impact
تماس
tangents
تماس
jump instruction
موقعتی که پردازنده به بخش دیگر برنامه هدایت میشود در صورتی که شرط برقرار باشد
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
croquet
بازی غیررسمی روی چمن با چوبی شبیه چوب چوگان و گویهای چوبی و 9 دروازه فلزی و 2 میله بصورت دور کردن گوی حریف با ضربه بوسیله تماس با گوی خود
logic
بخشی از کد که توابع نامناسب مثل آسیب سیستم انجام میدهد وقتی شرایط ی برقرار باشند
else rule
قانون منط ق برنامه دریک دستور -IF Then برای اعمال IF دیگر اگر شرط -IF Then برقرار نبود
going on
نزدیکی تماس
area contact
سطح تماس
contact surface
سطح تماس
communicator
شخص در تماس
angle of contact
زاویه تماس
contact area
سطح تماس
finish
تماس انتهایی
contact diameter
قطر تماس
line to line fault
تماس خطوط
contact area
منطقه تماس
contact flange
فلانژ تماس
contact angle
زاویه تماس
contact lost
تماس قطع شد
movement to contact
حرکت به تماس
interactional points
نقاط تماس
to bring into contact
تماس دادن
skims
تماس اندک
point contact
تماس نقطهای
corps a corps
تماس بدنی
point of contact
نقطه تماس
finishes
تماس انتهایی
skimmed
تماس اندک
skim
تماس اندک
to be in contact
تماس داشتن
zone of contact
ناحیه تماس
to be in rapport
تماس داشتن
contiguity
برخورد تماس
tuch
تماس دادن با
shock hazard
خطر تماس
contact ratio
نسبت تماس
Keep in touch!
<idiom>
در تماس باش!
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com