Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
policy dilemma
تناقض سیاست ها مشکل سیاستی
Other Matches
policy of contianment
سیاست بازدارندگی اعمال سیاستی که باعث تحدید و توقف اقدامات سیاسی کشور دیگری بشود
begger my neighbour policy
سیاستی است که هدفش انتقال مشکل بیکاری به کشور دیگر است مانندافزایش تعرفه گمرکی
ScanDisk
که دیسک سخت را برای وجود مشکل بررسی میکند وسعی در رفع مشکل ای دارد که یافته است
straw that breaks the camel's back
<idiom>
مشکل پشت مشکل کمر انسان را خم میکند
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy.
ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
policy maker
سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
monetrarist keynesian debate
اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
policy dilemma
معمای سیاستی
policy implication
کابرد سیاستی
policy objectives
اهداف سیاستی
policy options
انتخابهای سیاستی
He sought, if without much success, a social policy.
او به دنبال، اگر بدون کامیابی، سیاستی اجتماعی بود.
contradictions
تناقض
contradictions
رد تناقض
contradiction
رد تناقض
antithesis
تناقض
paradoxes
تناقض
paradox
تناقض
repugnance
تناقض
contradictoriness
تناقض
inconsistency
تناقض
opposition
تناقض
incoherence
تناقض
antitheses
تناقض
contradiction
تناقض
inconsistencies
تناقض
monetarists
طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
contradicted
تناقض داشتن با
paradox of thrift
تناقض پس انداز
inconsistence
تناقض تباین
paradox of value
تناقض ارزش
inconsistency
تناقض تباین
inconsistencies
تناقض تباین
contradict
تناقض داشتن با
grotesque
تناقض دار
antilogy
تناقض مطالب
consistently
بدون تناقض
self contradiction
تناقض گویی
repugnance
تناقض مخالفت
repugn
تناقض داشتن
contradicts
تناقض داشتن با
tergiversation
بی ثباتی تناقض گویی
quirk
مزاجی تناقض گویی
voting paradox
تناقض در رای گیری
quirks
مزاجی تناقض گویی
self contradiction
معارضه بانفس تناقض گویی
antinomy
تناقض دو قانون یا دو اصل افهار مخالف
The real problem is not whether machines think but whether men do.
مشکل واقعی این نیست که آیا ماشین ها فکر می کنند یا خیر مشکل واقعی این است که آیا انسان فکر می کند یا خیر.
Marxists
طرفدار مکتب مارکس براساس اعتقاد انهاسرمایه داری به علت تناقض درونی موجود در ان سقوط خواهد کرد
Marxist
طرفدار مکتب مارکس براساس اعتقاد انهاسرمایه داری به علت تناقض درونی موجود در ان سقوط خواهد کرد
scarc ely
مشکل
difficult
مشکل
quandaries
مشکل
quandary
مشکل
uphill
مشکل
jigsaw
مشکل
jigsaws
مشکل
problems
مشکل
problem
مشکل
open sesame
مشکل گشا
hardest
مشکل شدید
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
What's the problem?
مشکل کجاست؟
head above water
<idiom>
آشکاری مشکل
kick up a fuss
<idiom>
به مشکل بر خوردن
off the hook
<idiom>
دورشدن از مشکل
impeccable
<adj.>
بدون مشکل
defect description
توضیح مشکل
description of error
توضیح مشکل
fun and games
<idiom>
وفیفه مشکل
miminy piminy
مشکل پسند
bisexuals
خنثی مشکل
free from error
<adj.>
بدون مشکل
flawless
<adj.>
بدون مشکل
sound
<adj.>
بدون مشکل
picksome
مشکل پسند
faultless
<adj.>
بدون مشکل
immaculate
<adj.>
بدون مشکل
hardly
مشکل بزحمت
bisexual
خنثی مشکل
up the creek
<idiom>
به مشکل برخودن
in a bind
<idiom>
به مشکل افتادن
ill
مشکل سخت
hard to please
مشکل پسند
harder
مشکل شدید
exquisite taste
مشکل پسندی
f.in taste
مشکل پسند
fastidiousness
مشکل پسندی
feeding problem
مشکل تغذیه
hard
مشکل شدید
floorer
سوال مشکل
finicality
مشکل پسندی
finically
مشکل پسندانه
fault description
توضیح مشکل
fastidious
مشکل پسند
ill-
مشکل سخت
ills
مشکل سخت
problem identification
بازشناسی مشکل
solution
پاسخ یک مشکل
solutions
پاسخ یک مشکل
error description
توضیح مشکل
deep water
<idiom>
مشکل سخت
knot
مشکل عقده
knots
مشکل عقده
in a jam
<idiom>
مشکل داشتن
catastrophic error
خطا یا مشکل در کل سیستم
turn tail
<idiom>
فرار از خطر یا مشکل
raise eyebrows
<idiom>
ایجاد مشکل و زحمت
through the mill
<idiom>
تجربه شرایط مشکل
in a world of one's own
<idiom>
مشکل عمیق داشتن
ends
در انتها یا پس از چندین مشکل
no picnic
<idiom>
ناخوش آیند ،مشکل
calculation
پاسخ به یک مشکل در ریاضی
mooney problem checklist
مشکل سنج مونی
mystification
مشکل وپیچیده سازی
solved
یافتن پاسخ یک مشکل
ended
در انتها یا پس از چندین مشکل
end
در انتها یا پس از چندین مشکل
can of worms
<idiom>
مشکل پیچیده وسردرگم
to resolve a doubt
حل مشکل یاشبهه کردن
to put the a. in the helve
مشکل یامعمائی را حل کردن
problem behavior
رفتار مشکل افرین
solving
یافتن پاسخ یک مشکل
solves
یافتن پاسخ یک مشکل
solve
یافتن پاسخ یک مشکل
unhandy
مشکل بدست امده
problem child
کودک مشکل افرین
Gordian knots
مشکل معما مانند
resource person
فرد مشکل گشا
in the doghouse
<idiom>
مشکل پیدا کردن با
Gordian knot
مشکل معما مانند
iteration
تکرار یک برنامه برای حل مشکل
difficult terrain
زمین مشکل برای عبور
hardens
مشکل کردن سخت شدن
harden
مشکل کردن سخت شدن
matter
مشکل یا مساله قابل بحث
matters
مشکل یا مساله قابل بحث
mattered
مشکل یا مساله قابل بحث
mattering
مشکل یا مساله قابل بحث
intricate design
نقش پیچیده، درهم و مشکل
simpler
آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
i can add rapidly
مشکل مارا زیاد کرد
simplest
آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
it is particularly difficult
بیک طرزمخصوصی مشکل است
finicking
جلوه فروش مشکل پسند
Problem - solving .
گره گشایی ( رفع مشکل )
simple
آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
clear up
<idiom>
حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
last straw
<idiom>
[آخرین مشکل از یک سری مشکلات]
diplomacy
فن سیاست
politcs
سیاست
king craft
سیاست
kingcraft
سیاست
policy
سیاست
politics
سیاست
policies
سیاست
politic
سیاست
formulae
مجموعهای از قوانین ریاضی برای حل یک مشکل
calculate
یافتن پاسخ یک مشکل با کمک اعداد
problem
سوالی که یافتن پاسخ آن مشکل باشد
calculated
یافتن پاسخ یک مشکل با کمک اعداد
calculates
یافتن پاسخ یک مشکل با کمک اعداد
degree of difficulty
درجه بندی حرکات مشکل شیرجه
breaks
از حالت رمز خارج کردن یک کد مشکل
he can scarcely have done that
مشکل این کار را کرده باشد
complexes
بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
formula
مجموعهای از قوانین ریاضی برای حل یک مشکل
formulas
مجموعهای از قوانین ریاضی برای حل یک مشکل
break
از حالت رمز خارج کردن یک کد مشکل
complex
بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
problems
سوالی که یافتن پاسخ آن مشکل باشد
procedure
روش یا مسیر مورد استفاده در حل مشکل
advanced
بسیار پیچیده و مشکل برای یادگیری
complicated
با چندین بخش یا مشکل برای فهمیدن
health policy
سیاست بهداشتی
the policy of the government
سیاست دولت
stop go policy
سیاست تثبیت
neutralism
سیاست بی طرفی
restrictionism
سیاست محدودیت
tax policy
سیاست مالیاتی
fiscal policy
سیاست مالیاتی
public policy
سیاست عمومی
foreign policy
سیاست خارجی
public life
زندگی در سیاست
income policy
سیاست درامدی
politcs
سیاست شناسی
laissez faire
سیاست اقتصادازاد
monetary policy
سیاست پولی
king craft
سیاست پادشاهی
new deal
سیاست جدید
political sclence
سیاست مدن
power politics
سیاست زور
politcs
علم سیاست
monopolist
سیاست انحصاری
policy of contianment
سیاست تحدیدی
national policy
سیاست ملی
realpolitik
سیاست زور
policy makers
سیاست گذاران
laisser faire
سیاست اقتصادازاد
wage policy
سیاست دستمزد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com