Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 157 (8 milliseconds)
English
Persian
hanging indent
تورفتگی معلق
Other Matches
depressions
تورفتگی
indentation
تورفتگی
depression
تورفتگی
alcoves
تورفتگی
alcove
تورفتگی
indentations
تورفتگی
punching
تورفتگی بتن
recesses
تورفتگی دردیوار
recesses
پستی تورفتگی
recess
تورفتگی دردیوار
recess
پستی تورفتگی
aumbry
[تورفتگی در دیوار کلیسا]
lie by
تورفتگی دیوار یا دوراهی معبر تنگ
hungry
[تورفتگی طاقچه مانند در دیوار عمیق]
inlaid work
[نقش تزئینی فقط با استفاده از یک نوع مواد در بریدگی، تورفتگی یا فرورفتگی دیوار]
suspensory
معلق
suspension bridge
پل معلق
up in the air
<idiom>
معلق
suspending
معلق
pensile
معلق
suspends
معلق
summersault
معلق
jusad rem
حق معلق
hypostasis
معلق
heels over head
معلق
flip flap
معلق
chain bridge
پل معلق
cantilever bridge
پل معلق
suspensor
معلق
abeyant
معلق
dependent
معلق
suspense
معلق
suspended
معلق
suspension bridges
پل معلق
pendent
معلق
suspender
معلق
turntables
معلق
turntable
معلق
tumbler
معلق زن
hanging
معلق
conditional
معلق
tumblers
معلق زن
handstands
معلق
handstand
معلق
pendant
معلق
pendants
معلق
suspend
معلق
headlong
معلق
unconditionality
معلق نبودن
hanging step
پله معلق
somersaulting
معلق پشتک
somersault
معلق پشتک
somersault
معلق زدن
somersaulted
معلق زدن
somersaulted
معلق پشتک
suspensive
تعلیق معلق
suspension reinforcement
ارماتور معلق
somerset
شیرجه معلق
somerset
معلق زدن
lis pendens
دعوای معلق
levitative
معلق در هوا
suspended solids
جامدات معلق
suspended load
بار معلق
suspend
معلق کردن
suspense file
پرونده معلق
estate in remainder
تملک معلق
suspensed sediment
رسوبات معلق در اب
suspension cable
کابل معلق
conditional contract
عقد معلق
somersaulting
معلق زدن
somersaults
معلق پشتک
somersaults
معلق زدن
hanging
معلق شدن
suspends
معلق کردن
to be up in the air
معلق بودن
suspending
معلق کردن
full-suspension
<adj.>
کاملا معلق
tumbles
معلق شدن
tumbles
معلق زدن
suspensions
معلق کردن
tumble
معلق زدن
tumble
معلق شدن
suspension
معلق کردن
tumbled
معلق شدن
tumbled
معلق زدن
arch-buttant
پشت بند معلق
suspend from service
معلق کردن از کار
suspension of vouchers
معلق کردن اسناد
a bolt from the blue
مثل عجل معلق
full-suspension bike
دوچرخه کاملا معلق
hang-ups
درحال معلق ماندن
hang-up
درحال معلق ماندن
cable suspension bridge
پل معلق با سیم تابیده
hang up
درحال معلق ماندن
floccule
تودههای معلق درمایع
pending
تازمانی که امر معلق
suspends
موقوف الاجرا کردن معلق
policy
سند معلق به انجام شرطی
suspending
معلق کردن تعلیق دادن
breakdown
ته نشینی مواد معلق دردوغاب
suspending
موقوف الاجرا کردن معلق
To teach grandma to suck eggs.
جلوی لوطی معلق زدن
breakdowns
ته نشینی مواد معلق دردوغاب
overturns
معلق شدن برگشتن وسیله
suspends
معلق کردن تعلیق دادن
suspend
موقوف الاجرا کردن معلق
overturned
معلق شدن برگشتن وسیله
overturn
معلق شدن برگشتن وسیله
policies
سند معلق به انجام شرطی
suspend
معلق کردن تعلیق دادن
settleable suspended solids
مواد معلق تهنشین پذیر
handspring
معلق زدن بر روی دستها
due in suspense file
پرونده درخواستهای منتظردریافت معلق
to stay something
موقتا معلق کردن
[قانون]
pendent lite
حکم معلق امین ترکه
floated
شناور ساختن در هوا معلق بودن
to remain suspended
معلق ماندن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
to stay floating
معلق ماندن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
float
شناور ساختن در هوا معلق بودن
That way, it stays in suspension.
به این صورت معلق باقی می ماند.
floats
شناور ساختن در هوا معلق بودن
to go down to the wire
<idiom>
تا آخرین لحظه با تهیج معلق ماندن
to be on tenter hooks
میان زمین واسمان معلق بودن
to be on tenters
میان زمین واسمان معلق بودن
to hold a wolf by the ear
میان زمین واسمان معلق بودن
suspensoid
محلول سریشمی دارای ذرات معلق
in suspense
درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
tenterhooks
<idiom>
درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
to suspend
معلق نگه داشتن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
electrophoresis
حرکت ذرات معلق مایع بوسیله نیروی برق
set down
معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
to keep somebody on tenterhooks
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to have somebody on the hook
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to keep somebody in suspense
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to let somebody dangle
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
nonduty status
حالت یا وضعیت بدون کاری عدم حضور در سر خدمت معلق
plea in abatement
دفاعی که باعث معلق ماندن یابه تعویق افتادن دعوی خواهان شود
aluminum pigmented dope
لعاب یا پرداخت که داخل ان تکههای کوچک الومینیوم بصورت معلق پراکنده شده است
vertical take off and landing
هواپیمایی که بدون داشتن سرعت نسبی قادر به برخاستن از سطح زمین معلق ماندن در هوا و فرودمجدد باشد
moored mine
مینی که باسیم یا طناب به محل اتصال خود وصل شده باشد یا در اب معلق باشد
black wash
نوع دیگری ازگرافیت و کک و ذغال سخت یامواد الی است که با مایعی بطور معلق و برای پوشش ماهیچههای تر و قالبهای ماسهای به کار برده میشود
suspend
معلق کردن موقتا بیکار کردن
suspends
معلق کردن موقتا بیکار کردن
suspending
معلق کردن موقتا بیکار کردن
estate in remainder
ملک معلق عبارت از ان است که شناسایی قانونی یک ملک منوط و موکول به تعیین تکلیف ملک دیگر باشد
merry dancers
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
merry dance
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
Aurora Polaris
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
Aurora Polaris
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
northern lights
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
hangers
اویزان کننده معلق کننده
hanger
اویزان کننده معلق کننده
tumbles
غلت خوردن معلق خوردن
tumbled
غلت خوردن معلق خوردن
tumble
غلت خوردن معلق خوردن
to turn a somersault
پشتک زدن معلق زدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com