Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
throw up one's hands
<idiom>
توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
Other Matches
fall short (of one's expectations)
<idiom>
موفق نشدن
to fall through
موفق نشدن
to go wrong
موفق نشدن
to collapse
موفق نشدن
[مذاکره یا فرضیه]
to f. in the pan
باوجودجوشش وکوشش موفق نشدن
fails
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
fail
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
failed
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
You wI'll fail unless you work harder .
موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی
to score with a girl
<idiom>
موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری
[اصطلاح روزمره]
miss
موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
missed
موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
misses
موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
to show f.
تسلیم نشدن رام نشدن
hold the line
<idiom>
تسلیم نشدن
to get out of the way
مانه نشدن
resist temptation
وسوسه نشدن
disallows
قائل نشدن
unsay
گفته نشدن
excluding
شامل نشدن
to keep up one's spirits
دلسرد نشدن
to miss fire
کامیاب نشدن
disallowing
قائل نشدن
to put by
تسلیم نشدن
disallow
قائل نشدن
disallowed
قائل نشدن
to miss plant
سبز نشدن
interlook dormant period
زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
to keep ones hair on
دست پاچه نشدن
to keep cold
دست پاچه نشدن
keep cold
دست پاچه نشدن
keep one's hair on
دست پاچه نشدن
keep one's head
دست پاچه نشدن
underdraw
کشیده نشدن زه تا اخر
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
to keep ones he
دست پاچه نشدن
to keep one's hair on
دست پاچه نشدن
excludes
شامل نشدن یا جداشدن
exclude
شامل نشدن یا جداشدن
to not be
[any]
the wiser
<idiom>
باز هم متوجه نشدن
exclusion
عمل شامل نشدن
To stick to the main topic ( issue ).
از موضوع اصلی خارج نشدن
blackout
پخش نشدن مسابقه ازتلویزیون
to meet with a repulse
پذیرفته نشدن پاسخ رد شنیدن
blackouts
پخش نشدن مسابقه ازتلویزیون
expostfacto
عطف به ماسبق نشدن قانون
to not be
[any]
the wiser
<idiom>
ملتفت نشدن
[با وجود نشانه ها و توضیحات]
leakages
مقدارمالیاتی که به علت خرج نشدن درامد در کشور
leakage
مقدارمالیاتی که به علت خرج نشدن درامد در کشور
impenitence
سر سختی زیاد در گناهکاری پشیمان نشدن از گناه
To keep one s distmce from some one .
از کسی فاصله گرفتن ( زیاد صمیمی نشدن )
successful
موفق
throve
موفق شد
upbeat
موفق
successful
<adj.>
موفق
prosperous
موفق
lucrative
موفق
go over well
<idiom>
موفق بودن
arriving
موفق شدن
arrives
موفق شدن
to come through
موفق شدن
arrived
موفق شدن
arrive
موفق شدن
attained
موفق شدن
have it made
<idiom>
موفق بودن
attain
موفق شدن
attains
موفق شدن
wow
موفق شدن
wowed
موفق شدن
wowing
موفق شدن
wows
موفق شدن
attaining
موفق شدن
come off
<idiom>
موفق شدن
to pull through
موفق شدن
to make a shift
موفق شدن
sure-fire
حتما موفق
fay
موفق شدن
hot hand
پرتاب موفق
I made good my escape .
موفق به فرار شد
make a hit
<idiom>
موفق شدن
stand fast
فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
manage to do it
موفق بانجام ان شدن
carry the day
<idiom>
برنده یا موفق شدن
two-way
موفق در حمله و دفاع
ratchet effect
اثر چرخش دهنده مصرف بالا و استانداردبالای زندگی باسانی عوض نشدن
prosper
رونق یافتن موفق شدن
to come up in the world
موفق شدن
[در زندگی یا شغل]
succeeded
موفق شدن نتیجه بخشیدن
converts
پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
succeeds
موفق شدن نتیجه بخشیدن
nojoy
موفقیتی نیست موفق نشدم
put across
باحقه بازی موفق شدن
prospers
رونق یافتن موفق شدن
prospering
رونق یافتن موفق شدن
prospered
رونق یافتن موفق شدن
succeed
موفق شدن نتیجه بخشیدن
converted
پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
convert
پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
to go places
موفق شدن
[در زندگی یا شغل]
converting
پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
turn the trick
<idiom>
درکاری که میخواست موفق شدن
I could never make her understand .
هرگز موفق نشدم به او بفهمانم
hit and miss
گاهی موفق وگاهی مغلوب
to get sight of a person
موفق بدیدن کسی شدن
connects
ضربه موفق در پایگاه دوم
hitting
جستجوی موفق در پایگاه داده
hits
جستجوی موفق در پایگاه داده
hit
جستجوی موفق در پایگاه داده
I have no doubt that you wI'll succeed.
تردیدی ندارم که موفق می شوید
god speed you
کامیاب شوید موفق باشید
connect
ضربه موفق در پایگاه دوم
acceptance
پذیرش
admission
پذیرش
admittance
پذیرش
patients
پذیرش
admissions
پذیرش
reception
پذیرش
acceptances
پذیرش
patient
پذیرش
receptions
پذیرش
assents
پذیرش
intakes
پذیرش
intake
پذیرش
assenting
پذیرش
assented
پذیرش
induction
پذیرش
inductions
پذیرش
acceptance limit
حد پذیرش
adoption
پذیرش
acceptation
پذیرش
assent
پذیرش
i managed to do it
موفق شدم که ان کار را انجام دهم
get to first base
<idiom>
موفق بودن ،شروع خوبی راداشتند
smash hit
<idiom>
نمایش ،بازی یا فیلم خیلی موفق
Supposing we do not succeedd, then waht?
حالا آمدیم و موفق نشدیم بعدچی؟
to get any ones speech
موفق بشنیدن نطق کسی شدن
competency
تلاش
endevour
تلاش
synergic
هم تلاش
scrounging
تلاش
set out
<idiom>
تلاش
scrounge
تلاش
scrounges
تلاش
quests
تلاش
quest
تلاش
searchingly
تلاش
searches
تلاش
searched
تلاش
search
تلاش
scrounged
تلاش
efforts
تلاش
effort
تلاش
endeavor
تلاش
stresses
تلاش
stressing
تلاش
stress
تلاش
acceptance of offer
پذیرش پیشنهاد
group acceptance
پذیرش گروهی
admission
پذیرش به بیمارستان
admission of liability
پذیرش تعهدات
magnetic susceptibility
پذیرش مغناطیسی
refuses
عدم پذیرش
Reception
پذیرش هتل
refused
عدم پذیرش
refusing
عدم پذیرش
refuse
عدم پذیرش
acceptance test
آزمون پذیرش
induction station
مرکز پذیرش
repulsion
عدم پذیرش
admission requirements
شرایط پذیرش
admission rate
میزان پذیرش
receptionist
متصدی پذیرش
face the music
<idiom>
پذیرش نسخه
cry uncle
<idiom>
پذیرش شکست
sufficing
<adj.>
قابل پذیرش
adequately
[sufficiently]
<adv.>
قابل پذیرش
acceptable
<adj.>
قابل پذیرش
adequate
<adj.>
قابل پذیرش
good
[sufficient]
<adj.>
قابل پذیرش
satisfactory
<adj.>
قابل پذیرش
sufficient
<adj.>
قابل پذیرش
receptions
دریافت پذیرش
tolerability
قابلیت پذیرش
admission port
دریچه پذیرش
sufficiently
<adv.>
قابل پذیرش
receptivity
قدرت پذیرش
reception
دریافت پذیرش
selective admission
پذیرش انتخابی
rejection
عدم پذیرش
social acceptance
پذیرش اجتماعی
imprimatur
تصویب پذیرش
acceptable
قابل پذیرش
to be a dead duck
امکان موفق شدن را نداشتن
[چیزی یا کسی]
deliver the goods
<idiom>
موفق درانجام کاری که خوب انتظار میرود
make the grade
<idiom>
منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
shearing force
تلاش برشی
scrounging
تلاش کردن
scrounges
تلاش کردن
scrounged
تلاش کردن
bursting charge
خرج تلاش
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com