Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English
Persian
internal attack
تک داخلی یا تک از داخل
Search result with all words
gastroscope
اسباب معاینه داخلی معده وسیله مشاهده داخل معده
Other Matches
ratline
عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
incretion
ترشح درونی یا داخلی تراوش داخلی
intercommand
داخل قسمت داخل یکان
nuclide
کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
internal defense
پدافند داخلی پایداری داخلی
squawked
مخابره داخلی ارتباط داخلی
internal structure
ساختمان داخلی سازه داخلی
squawks
مخابره داخلی ارتباط داخلی
squawk
مخابره داخلی ارتباط داخلی
island bases
پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
mortise dead lock
قفل داخل کار قفل داخل درب
exchanged stabilization fund
مقصودتاسیسی است در ان پول خارجی و داخلی یک کاسه میشود و به این وسیله مظنه ارز خارجی ثابت نگهداشته میشود تا تنزل پول داخلی باعث رکود تجارت و عدم اعتماد نشود
storage
1-حافظه داخلی کوچک با دستیابی سریع سیستم که حاوی برنامه جاری است . 2-حافظه کوچک داخلی سیستم
interiorly
از داخل
intra
داخل
inside
داخل
within
در داخل
insides
داخل
lineball
داخل
withindoors
در داخل
anie
داخل
inside
<adv.>
<prep.>
در داخل
aboard
داخل
within
<prep.>
در داخل
interior
داخل
interiors
داخل
enter
داخل شدن
anieoro
به طرف داخل
he is not in it
داخل نیست
anieoro
از داخل به خارج
intermolecular
در داخل ذرات
cross hair
خط داخل دوربین
grind internally
داخل را ساییدن
on line
داخل رده
engaged in war
داخل جنگ
intradivision
در داخل لشگر
interurban
داخل شهری
interservice
داخل قسمت
interneuron
داخل عصبی
inward
داخل رونده
interneural
داخل عصبی
incorporate
داخل کردن
incorporates
داخل کردن
incorporating
داخل کردن
ingressive
داخل شونده
to walk in
داخل شدن
impenetrable
داخل نشدنی
enter
داخل کردن
entered
داخل شدن
inboard
به سمت داخل
inboard
به طرف داخل
inboard
داخل کشتی
in and out
داخل وخارج
implosion
انفجار از داخل
intern
داخل شدن در
implode
از داخل ترکیدن
immit
داخل کردن
ingratiate
داخل کردن
ingratiated
داخل کردن
ingratiates
داخل کردن
ingratiating
داخل کردن
imbark
داخل کردن
inbound
داخل مرز
interning
داخل شدن در
ingoing
داخل شونده
he went aboard the ship
او داخل کشتی شد
entered
داخل کردن
enters
داخل شدن
interchart
در داخل نقشه
enters
داخل کردن
intercellular
داخل سلولی
interior wiring
سیمکشی داخل
inside wiring
سیمکشی داخل
inhaul
به داخل کشنده
inhaul
به داخل کشیدن
interns
داخل شدن در
heave in
کشیدن به داخل
to work in
داخل کردن
to cut in
داخل شدن
to line-jump
داخل صف زدن
to cut in line
داخل صف زدن
to push to the front
[of line]
داخل صف زدن
to queue-jump
[British E]
داخل صف زدن
to get into
داخل شدن در
to go in
داخل شدن
to go into
داخل شدن در
uchi uke
دفاع از داخل
withindoors
افراد داخل
work in
داخل کردن
to step inside
داخل شدن
to step in
داخل شدن
intercontinental
داخل قاره
intratheater
در داخل صحنه
introgresseive
داخل شونده
to play at
داخل شدن در
on berth
در داخل بندر
intraspecific
داخل گونهای
intromit
داخل کردن
intraspecies
داخل گونهای
intrant
داخل شونده
phase in
داخل کردن
interiors
داخلی
interior
داخلی
innate
داخلی
indoor
داخلی
domestic
داخلی
anie
داخلی
municipal
داخلی
inner
داخلی
ben
داخلی
endogenous
داخلی
territorial
داخلی
in
داخلی
internal
داخلی
insides
داخلی
internal medicine
طب داخلی
inside
داخلی
in-
داخلی
esoteric
داخلی
intramural
داخلی
internal door
در داخلی
to breakin
خودرا داخل کردن
ingredient
داخل شونده عوامل
ingredients
داخل شونده عوامل
coolant
مایع داخل رادیاتور
coolants
مایع داخل رادیاتور
swap in
مبادله کردن به داخل
sea island terminal
بارانداز داخل دریا
bores
داخل راتراشیدن سوراخ
intrant
داخل نفوذ کننده
intratheater
داخل صحنه عملیات
inwards or inward
بطرف داخل بباطن
irreptitious
نهانی داخل شده
launch into politics
داخل سیاست شدن
on side
در داخل خط خارج نشده
inversion
پیچش کف پا به طرف داخل
inversions
پیچش کف پا به طرف داخل
phase in
به ترتیب داخل شدن
reentrant
متوجه بسمت داخل
reentrant
دوباره داخل شونده
inner space
داخل منظومه شمسی
to go to the front
داخل جنگ شدن
trailer tongue
[American English]
[coupling]
[British English]
پیوند به داخل
[در تریلر]
home market
بازار داخل کشور
belligerent
جنگجو داخل درجنگ
i went in to the garden
داخل باغ شدم
to launch in to politics
داخل سیاست شدن
indoor soccer
فوتبال داخل سالن
He is nobody. He is a nonentity.
داخل آدم نیست
withindoors
اشخاص داخل منزل
implode
از داخل منفجر شدن
wall entrance
عبور از داخل دیوار
inside of
داخل و یا توی چیزی
to enter the military
داخل نظام شدن
built in
موجود در داخل چیزی
court tennis
تنیس داخل سالن
cylinder gas
گاز داخل سیلندر
cylinder jacket
استری داخل سیلندر
endoenzyme
انزیم داخل سلولی
to come in
داخل شدن بدردخوردن
furnace campaign
عملیات داخل کوره
furnace room
فضای داخل کوره
internally or abroad
در داخل و خارج
[از کشور]
at home and abroad
در داخل و خارج
[از کشور]
gun bore
داخل لوله توپ
up country
نواحی داخل کشور
home
جا به داخل لوله راندن
belligerents
جنگجو داخل درجنگ
bore
داخل راتراشیدن سوراخ
homes
جا به داخل لوله راندن
plunges
ناگهان داخل شدن
bore
داخل لوله توپ
sightings
دیدن از داخل دوربین
entered
داخل عضویت شدن
sighting
دیدن از داخل دوربین
enters
داخل عضویت شدن
plunge
ناگهان داخل شدن
belligerently
جنگجو داخل درجنگ
bores
داخل لوله توپ
plunged
ناگهان داخل شدن
enter
داخل عضویت شدن
domestic economy
اقتصاد داخلی
internal modem
مدم داخلی
inward light
نور داخلی
domestic products
محصولات داخلی
bushes
پوسته داخلی
bush
پوسته داخلی
domestic trade
بازرگانی داخلی
interference drag
پسای داخلی
inside diameter
قطر داخلی
inside wing
بال داخلی
inside thread
مارپیچ داخلی
internal modulation
مدولاسیون داخلی
domestic emergencies
بحرانهای داخلی
domestic dualism
دوگانگی داخلی
domestic disturbances
اختلافات داخلی
domestic disturbances
اغتشاشات داخلی
domestic emergencies
موادضروری داخلی
domestic industry
صنعت داخلی
inside draft
شیب داخلی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com