Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 254 (45 milliseconds)
English
Persian
displacement
جابجا کردن
transpose
جابجا کردن
transposes
جابجا کردن
transposing
جابجا کردن
relocate
جابجا کردن
relocated
جابجا کردن
relocates
جابجا کردن
relocating
جابجا کردن
removal
جابجا کردن
suppress
جابجا کردن
suppresses
جابجا کردن
suppressing
جابجا کردن
dislocate
جابجا کردن
dislocates
جابجا کردن
dislocating
جابجا کردن
displace
جابجا کردن
displaced
جابجا کردن
displaces
جابجا کردن
displacing
جابجا کردن
heave
جابجا کردن
heaved
جابجا کردن
translocate
جابجا کردن
unhorse
جابجا کردن
Search result with all words
interchange
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchanged
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchanges
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchanging
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
shift
انتقال جابجا کردن
shifted
انتقال جابجا کردن
shifts
انتقال جابجا کردن
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
timed
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
times
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
remove
بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
remove
جابجا کردن به محل دیگر
removes
بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
removes
جابجا کردن به محل دیگر
removing
بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
removing
جابجا کردن به محل دیگر
movement
گردش جابجا کردن تحرک
handle
قبضه شمشیر دستگیره جابجا کردن
handles
قبضه شمشیر دستگیره جابجا کردن
winkle
جابجا کردن حلزون خوراکی
winkles
جابجا کردن حلزون خوراکی
anagrammatize
جابجا کردن قلب کردن
antihandling fuze
ماسوره ضد دستکاری ماسوره غیر حساس به جابجا کردن و دستکاری
bitblt
در گرافیک کامپیوتری جابجا کردن یک بلاک از بیتها از یک محلی در حافظه به محلی دیگر
blit
در گرافیک کامپیوتری جابجا کردن یک بلاک از بیتها از یک محلی در حافظه به محلی دیگر
luxate
از جای خود بیرون کردن جابجا کردن
restaging
جابجا کردن سوارکردن نفرات
shunting station
ایستگاه فرعی راه اهن برای جابجا کردن واگن ولوکوموتیو
soil transport
جابجا کردن خاک
staging base
پایگاه تجدید سوخت یابارگیری مجدد یا جابجا کردن کالاها در کشتی یا هواپیما
to handle something with care
چیزی را با احتیاط جابجا کردن
Other Matches
dislocating
جابجا شدن
floating
جابجا شده
migrates
جابجا شدن
migrating
جابجا شدن
dislocates
جابجا شدن
displacement
جابجا شدن
migratory
جابجا شونده
migrated
جابجا شدن
dislocate
جابجا شدن
migrate
جابجا شدن
out of place
جابجا شده
transposable
جابجا شدنی
He was kI'lled on the spot.
جابجا کشته شد
relocation
جابجا سازی
metastatic
جابجا شده
translocation
جابجا شدگی
lomomote
جابجا شدن
autochthonous
جابجا نشده
supplanted
جابجا شدن
turnover
جابجا شدن
metastatic
جابجا شونده
revulsive
جابجا شونده
supplant
جابجا شدن
disposition
جابجا شدن
displaceable
جابجا شونده
supplanting
جابجا شدن
supplants
جابجا شدن
metastasis
جابجا شدن ناخوشی
transposable
قابل جابجا شدن
malposition
جابجا شدگی جنین
moving power
نیروی جابجا کننده
erratic block
بلوک جابجا شونده
serpiginous
دونده جابجا شونده
revulsion
جابجا شدن درد ردع
displaces
جابجا شدن تغییر موضع دادن
displaced
جابجا شدن تغییر موضع دادن
Handle the boxes with care.
جعبه ها رابا احتیاط جابجا کنید
displacing
جابجا شدن تغییر موضع دادن
displacement
جابجا شدن جابجایی تغییر مکان
displace
جابجا شدن تغییر موضع دادن
changer
وسیلهای که چیزی را با چیز دیگر جابجا میکند
force displaced in parallel
[بردار]
نیروی بطور موازی جابجا شده
shifted
کد حروف ارسالی که نشان میدهد که کد بعدی باید جابجا شود
shift
کد حروف ارسالی که نشان میدهد که کد بعدی باید جابجا شود
shifts
کد حروف ارسالی که نشان میدهد که کد بعدی باید جابجا شود
SDR
ثباتی در CPU که داده را پیش از پردازش نگه می دارد یا محل حافظه را جابجا میکند
acrostic
جدول شعر کوتاهی که حرف اول و وسط و آخر بندهای آن با هم عبارتی را برساند جابجا شونده
secondary soil
خاک جابجا شده یا ثانوی خاک دستی
constant displacement pump
پمپی با خروجی ثابت که درهر دور گردش مقدار ثابتی سیال جابجا میکند و مقدارجریان تنها بستگی به سرعت گردش ان دارد
flippy
دیسک دو لبه که در درایو تک لبه استفاده شود. بنابراین برای خواندن طرف دیگر برای جابجا شود
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
transliterate
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
institutionalising
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
cipher device
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalizes
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
exploits
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
crush
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
parallelize
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن
clearest
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
adjusts
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
to secure
تامین کردن
[مطمئن کردن ]
[حفظ کردن]
detach
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
compensated
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
mends
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
compensate
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
detaches
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
compensates
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
crushes
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
detaching
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
crushed
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
clear
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
referred
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
to adapt
[to]
جور کردن
[درست کردن ]
[سازوار کردن]
[به]
justifying
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
refers
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
clears
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
justifies
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
refer
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
adjusting
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
clearer
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
justify
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
mended
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
evaporate
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
endorsed
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
expending
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
expend
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
endorses
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
endorsing
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
judging
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judges
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judged
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
ascertian
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
expends
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
judge
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
evaporating
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
lubricating
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
modulate
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
evaporated
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
lubricated
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
mend
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
lubricate
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
specifies
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
endorse
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
specify
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specifying
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
evaporates
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com