Dictiornary-Farsi | جانفشانى و تعصب جاهلانه ,همچون اسبى افسار گسیخته است . | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 118 (7 milliseconds)

English	Persian
Zeal without knowledge is a runaway horse . <proverb>	جانفشانى و تعصب جاهلانه ,همچون اسبى افسار گسیخته است .


Other Matches

rampant <adj.>	افسار گسیخته
libertines	افسار گسیخته
libertine	افسار گسیخته
runaway inflation	تورم افسار گسیخته
leash	افسار سگ وحیوانات مشابه افسار بستن
leashes	افسار سگ وحیوانات مشابه افسار بستن
ignorantly	جاهلانه
nescious	جاهلانه
foolishly	جاهلانه
paganish	کفرامیز جاهلانه
such as	همچون
smatter	جاهلانه حرف زدن
like	شبیه همچون
liked	شبیه همچون
likes	شبیه همچون
primary material	مواد اولیه فرش [همچون نخ و رنگ]
herd book	نژادنامه برخی جانوران همچون گاو وخوک
disjointed	گسیخته
broken homes	خانواده گسیخته
broken home	خانواده گسیخته
broken marriage	زناشویی گسیخته
unbridle	لجام گسیخته
ungovernable	لجام گسیخته
interruptedly	بطور گسیخته
inconsequent	بی ربط گسیخته
inconsecutive	بی ربط گسیخته
disruptive	درهم گسیخته
ipomoea	حنس نیلوفر پیچ که برخی گیاهان دارویی نیز همچون جلب و جزو ان هستند
run riot	لجام گسیخته بودن
unbridle	لجام گسیخته کردن
disjoin	وضع از هم گسیخته بی تکلیفی
rein	افسار
tethers	افسار
harness	افسار
span	افسار
spanned	افسار
spanning	افسار
spans	افسار
tie down	افسار
head stall	افسار
martingale	افسار
tethering	افسار
halter	افسار
bridles	افسار
bridled	افسار
bridle	افسار
harnessing	افسار
harnessed	افسار
tethered	افسار
tether	افسار
halters	افسار
bridling	افسار
striped lines	خطوط راه راه [همچون نقش محرمات]
piecer	درنخ ریسی کسیکه کارش بهم پیوستن نخهای گسیخته است
flavonal dyes	فلاون [مجموعه ای از رنگینه های زرد که از گیاهان مختلفی همچون زردچوبه، میمون و اسپرک بدست آمده و ریشه آنها از ترکیب کیتون می باشد.]
tackle	افسار کردن
tackled	افسار کردن
tackles	افسار کردن
tackling	افسار کردن
harness	افسار زدن
libertinage	افسار گسیختگی
towing bridle	افسار یدک
harnessing	افسار زدن
harnessed	افسار زدن
eyestrings	ضمائم چشمی که سابقا معتقد بودند هنگام کوری ومرگ از هم گسیخته می گردد
narrow minddedness	تعصب
dispassionate	بی تعصب
preconception	تعصب
preconceptions	تعصب
open-minded	بی تعصب
prepossession	تعصب
bigotry	تعصب
peninsularity	تعصب
fanaticism	تعصب
unprejudiced	بی تعصب
partisanship	تعصب
zealotry	تعصب
indfferent	بی تعصب
prejudice	تعصب
prejudices	تعصب
fixed idea	تعصب
tethering	وسعت افسار کردن
tether	وسعت افسار کردن
tethers	وسعت افسار کردن
rein	لجام افسار کردن
halter	افسار کردن پالهنگ
halters	افسار کردن پالهنگ
tethered	وسعت افسار کردن
religiosity	تعصب مذهبی
intolerance	تعصب ناتوانی
passion	تعصب شدید
intolerancy	تعصب ناتوانی
zeal	گرمی تعصب
biases	طرفداری تعصب
bias	طرفداری تعصب
dogmatism	تعصب مذهبی
racial prejudice	تعصب نژادی
fanatically	از روی تعصب
party spirit	تعصب حزبی
partiality	تعصب غرض
chauvinism	تعصب در وطن پرستی
Please be unbiased(fair,objective).	تعصب بخرج ندهید
priggism	تعصب سخت مذهبی
in a partisan spirit	طرفدارانه ازروی تعصب
jingoism	وطن پرستی با تعصب
porenotion	تعصب بلا تصور
pragmatism	تعصب دراثبات عقیده خود
chauvinism	میهن پرستی از روی تعصب
To be biased (prejudiced).	درمورد چیزی تعصب داشتن
dogmatize	تعصب مذهبی نشان دادن
bigotry	سرسختی درعقیده عمل تعصب امیز
clannish	دارای تعصب قبیلهای پیوستگی ایلی
prejudice agaiast a person	غرض نسبت بکسی از روی تعصب
throatlatch	تسمه زیر گلوی اسب که افسار رانگاه میدارد
p in favour of a person	تمایل بی جهت نسبت بکسی طرفداری تعصب امیزازکسی
The City Council has decreed that all dogs must be kept on a leash there.	شورای شهر مقرر کرده است که تمام سگ ها باید با افسار بسته شوند .
mumpsimus	ایین دیرینه بی معنی که ازروی تعصب بدان بچسبند نادان متعصب