English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
where no human foot can tread جایی که پای ادمیزاد بدان نمیرسد.
Other Matches
i am at my wit's end دیگر عقلم به جایی نمیرسد
an accessible place جایی که راه یافتن بدان ممکن است
it is beyond my strength زورمن به ان نمیرسد
it is too much for my strength زورمن به ان نمیرسد
nothing venture nothing have ادم کم دل بجایی نمیرسد
cheating does not prosper دغلی بجایی نمیرسد
he is a stranger to me او اشنا بنظرم نمیرسد
I just can't think of anything. هیچ چیز به فکرم نمیرسد.
doodad مطلب کوچکی که از نظرفراموش شده وبخاطر نمیرسد
mongoose or mun که مارهای زهردارمی کشد و بخودش اسیبی نمیرسد
doodads مطلب کوچکی که از نظرفراموش شده وبخاطر نمیرسد
thereto بدان
wherunto که بدان
thereunto بدان
hung start شرایطی در استارت توربینهای گاز که در ان احتراق صورت میگیرد ولی موتور به سرعت خودکفایی نمیرسد
thereto attached پسوسته بدان
thereby بدان وسیله
whereat که بدان جهت که در انجا
according as چنانکه بدان سان که
the question referred to above موضوعی که در بالا بدان اشاره شد
poetic justice کامیابی خوبان و شکست بدان
key-ring حلقهای که بدان کلید می اویزند
paradoxically بدان سان که باعقیده .....است
that is nothing like it هیچ شباهتی بدان ندارد
key-rings حلقهای که بدان کلید می اویزند
he had no evidence to go upon مدرکی نداشت که بدان متکی شود
it is not pervious to reasonov بدان دسترسی ندارد خردانرانمیتواند دریابد
it was beneath my notice مراعارمی امدازاینکه بدان توجهی کنم
gate meeting انجمنی که بادادن ورودیه بدان درایند
nose ring حلقهای که به بینی گاومیزنند تا بدان اورابکشند
omnim gatherum مهمانی که همه کس بدان خوانده شود
timberhead انتهای تیر کشتی که طناب بدان اویزند
hobbies کاری که کسی بدان عشق وعلاقه دارد
plowhead چارچوبی که گاو اهن بدان متصل میشده
hobby کاری که کسی بدان عشق وعلاقه دارد
self feeder ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
near side سمت اسباب که ژیمناست بدان نزدیک میشود
estate by curtesy در CLقسمتی از اموال زوجه است که پس از فوتش به طریق عمری به زوج به زوج منتقل میشود لیکن به وارث وی نمیرسد
phonoscope التی که بدان سیمهای ادوات موسیقی ازموده میشوند
string board تیر یا تختهای که پلههای سنگین بدان تکیه دارند
paroli دوبرابر داو بوسیله افزودن پول برده بدان
indo iranian وابسته به بخشی از زبانها....و ایران بدان سخن میگویند
forbidden fruits چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
over production عمل اوزدن کالایی بیش ازاندازهای که بدان نیازمندی هست
buff stick بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
forbidden fruit چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
accessibly چنانکه بتوان بدان راه یافت بطور قابل دسترس
cowlstaff چوبی که دونفر روی شانه حمل کرده وچیزهایی بدان می اویزند
mumpsimus ایین دیرینه بی معنی که ازروی تعصب بدان بچسبند نادان متعصب
crankpin قسمت استوانهای دسته میل لنگ که میلههای رابط بدان متصل میشود
go cart چارچوب غلتک داری که کودکان دست بدان گرفته راه رفتن میاموزند
free haul در حمل مصالح ساختمانی به کارگاه حداکثر مسافتی را که کرایه اضافی بدان تعلق نگیردگویند
final setting time مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
vives یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
walking chair چارچوب غلتک دار که کودکان دست خود را بدان گرفته راه رفتن می اموزند
HE that lies down with dogs must expect to rise with fleas.. <proverb> کسى که با سگها بخوابد بایستى انتظار آن را هم داشته باشد که با یشرات برخیزد.(پسر نوی با بدان بنشست ,خاندان نبوتش گم شد).
peregrin falcon یکجور قوش تیز پرکه قوش بازان بدان دلبستگی دارند
Manx وابسته به جزیره انسان لهجهای که در جزیره نامبرده بدان سخن میگویند
green stick شکستگی استخوان درکودکان بدان گونه که یک سوی استخوان شکسته سو
i take no interest in that هیچ بدان دلبستگی ندارم هیچ از ان خوشم نمیاید
n tuple N جایی
inopportuneness بی جایی
someplace جایی
wherever جایی که
minx زن هر جایی
someplace یک جایی
charnel house جایی که
inopportunity بی جایی
totems روح محافظ شخص درخت یا جانوری که سرخ پوستان حفظ وحامی روحانی خود دانسته واز تجاوز بدان یاخوردن گوشت ان خودداری می کردند
totem روح محافظ شخص درخت یا جانوری که سرخ پوستان حفظ وحامی روحانی خود دانسته واز تجاوز بدان یاخوردن گوشت ان خودداری می کردند
scratch where it itches هر جایی را که میخاردبخارانید
transposition جابه جایی
translocation جابه جایی
displacement جابه جایی
shifted جابه جایی
shift جابه جایی
from the outside از خارج [از جایی]
gas log جایی که گازمیسوزد
banal همه جایی
commonplace همه جایی
immutability پا بر جایی ثبات
shifts جابه جایی
drop by <idiom> بازدید از کسی با جایی
make a beeline for something <idiom> با عجله به جایی رفتن
lie in wait <idiom> جایی قیم شدن
synaesthesia جابه جایی حسی
synesthesia جابه جایی حسی
Somewhere in the darkness جایی در میانی تاریکی
to go about ازجایی به جایی رفتن
to hunker down in a place در جایی پناه بردن
come back <idiom> برگشتن به جایی که حالاهستی
attender شخص حاضر در جایی
I have no place (nowhere) to go. جایی ندارم بروم
come from <idiom> بومی جایی بودن
to induct into a seat در جایی برقرار کردن
to install oneself in a place در جایی برقرار شدن
stand clear جایی را ترک کردن
displacement of affect جابه جایی عاطفه
to stay overnight مدت شب را [جایی] گذراندن
locomotor behavior رفتار جابه جایی
drive displacement جابه جایی سائق
somewhere یک جایی دریک محلی
transposition of affect جابه جایی عاطفه
p.of the ways جایی که بایدیکی ازچندچیزرابرگزید
somewheres یک جایی دریک محلی
locomotion جابه جایی حرکتی
rettery جایی که بذرک را می خیسانند
strict enclosure انزوای سخت [در آن حالت یا جایی]
rotation about ... دوران دور ... [محوری یا جایی]
to tow a vehicle [to a place] یدکی کشیدن خودرویی [به جایی]
to stay away from something اجتناب کردن از چیزی یا جایی
to stay away from something دور ماندن از چیزی یا جایی
to admit sombody [into a place] راه دادن کسی [به جایی]
get out from under <idiom> از جایی که شخص دوست نداردفرارکند
parting of the ways جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
on good turn deserves another کاسه جایی رودکه بازاردقدح
i took up where he left از جایی که او ول کرد من ادامه دادم
lomomote از جایی بجایی حرکت کردن
berths جایی که قایق به لنگربسته میشود
berth جایی که قایق به لنگربسته میشود
berthing جایی که قایق به لنگربسته میشود
berthed جایی که قایق به لنگربسته میشود
break fresh ground <idiom> از راهی تازه به جایی رسیدن
to the best of ones ability تا جایی که کسی توان آن را دارد
boarding houses جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
tourist trap <idiom> جایی که جذب توریست میکند
boarding house جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
out of one's element <idiom> جایی که به شخص تعلق ندارد
to keep the ball moving توپ را به جایی غلت دادن [فوتبال]
to skive off early [British English] با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
to decamp با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
bone-house [جایی برای نگهداری استخوان مردگان]
to languish پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
plate rack جایی که بشقاب هامی گذارندخشک شود
there is time and place for everything <proverb> هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
to turn back برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
to send home به خانه [از جایی که آمده اند] برگرداندن
to turn around برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
to let the ball do the work توپ را به جایی غلت دادن [فوتبال]
exchanging جابه جایی داده بین دو محل
exchanges جابه جایی داده بین دو محل
to bar somebody from entering the place مانع کسی وارد جایی شدن
to head back برگشتن [از جایی که دراصل آمده اند]
exchanged جابه جایی داده بین دو محل
exchange جابه جایی داده بین دو محل
stamping grounds <idiom> پاتق ،جایی که شخص بیشتراوقاتش را آنجاست
Mind your head! مواظب سرت باش! [که به جایی نخورد]
to languish ضایع شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
carried حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
to languish هرز رفتن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish فاسد شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
pentarch یکی از پنج تن مردمی که در جایی حکومت کنند
to a in باجرات وبابیم مخاطره به جایی داخل شدن
tie down <idiom> منع کردنکسی درانجام کاری یارفتن به جایی
souvenir یادگاری [وقتی که کسی از جایی با خود می آورد]
carrying حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
breeding grounds جایی که در آن حیوان ویژهای تولید مثل میکند
carries حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
One good turn deserves another . کاسه جایی رود که باز آید قدح
to retire from [to] a place از [به] جایی کناره گیری کردن [یا منزوی شدن]
bone dry جایی که نوشیدن مواد الکلی در آن قدغن است
breeding ground جایی که در آن حیوان ویژهای تولید مثل میکند
to ride on the bus سوار اتوبوس شدن [برای رفتن به جایی]
varicosity جایی که چند سیاهرگ گشاد شده باشند
enclitic متکی به کلمه قبلی کلمهای که تکیه ندارد و یااگر دارد تکیه اش رابکلمه پیش از خود میدهد ودر تلفظ بدان کلمه می چسبد
cat burglar دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
burglar دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
housebreaker دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
picklock دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
rug delivery [جابه جایی و حمل فرش به محل خرید یا فروش]
intruder دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
to take the a بلندی چیزیرا اندازه گرفتن ارتفاع جایی راپیمودن
hang up <idiom> جایی دردریافتی تلفن که باعث قطع تماس میشود
The library is the obvious place for the after-dinner hours. کتابخانه جایی بدیهی برای ساعت پس از شام است.
litmus ماده ابی رنگی که ازبعضی گلسنگ ها بدست میایدودر اثر اسید زیاد برنگ قرمزتبدیل میشود وهرگاه قلیا بدان بزنند باز برنگ ابی در میاید
no-show <idiom> شخصی که جایی را رزرو میکندولی نه آن را کنسل ونه آن را استفاده میکند
flag station جایی که قطاربادیدن پرچم ویژه نگاه میدارندوایستگاه دائمی نیست
funny bone <idiom> جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
altar-stair [بالاترین محل جایی که میز عشای ربانی در آن قرار دارد.]
dump جابه جایی داده از یک وسیله یافضای ذخیره سازی به چاپگر
altar-steps [بالاترین محل جایی که میز عشای ربانی در آن قرار دارد.]
overlaps جایی که چیزی بخشی از دیگری را بپوشاند یا در بخش داده روی هم قرا رگیرند
overlapped جایی که چیزی بخشی از دیگری را بپوشاند یا در بخش داده روی هم قرا رگیرند
overlap جایی که چیزی بخشی از دیگری را بپوشاند یا در بخش داده روی هم قرا رگیرند
regional breakpoint نقط ه توقف که در هر جایی از برنامه میتواند قرار بگیرد تا رفع اشکال شود
scarf weld جایی که دو میل اهن را نیم ونیم کرده باهم جوش داده باشند
Creches [جایی که از بچه ها مراقبت میشود هنگامی که پدر و مادر بیرون یا سر کار رفته اند]
inserting مجموعه دستوراتی که مستقیما در برنامه اصلی کپی می شوند که دستور فراخوانی نیز فاهر میشود یا جایی که کاربر نیاز دارد
insert مجموعه دستوراتی که مستقیما در برنامه اصلی کپی می شوند که دستور فراخوانی نیز فاهر میشود یا جایی که کاربر نیاز دارد
inserts مجموعه دستوراتی که مستقیما در برنامه اصلی کپی می شوند که دستور فراخوانی نیز فاهر میشود یا جایی که کاربر نیاز دارد
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy. ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
scarf joint جایی که دو سر تیر رانیم ونیم کرده با هم جفت کرده باشند
gas fittings اسبابی که برای گرم کردن یاروشن کردن جایی باگازبکا
to vote plump رای خود را بیک تن دادن جایی که بتوان برای بیش ازیک تن رای داد
to buzz off گم شدن [به چاک زدن] [دور شدن] [از جایی یا کسی]
colony گروهی ا ز مردم یک کشور که جایی دور از کشورشان مستقر شده باشند ولی تابع قوانین و حکومت کشورشان در آنجا باشند
to prospect for gold جستجوی زردر محلی کردن برای جستجوی زر در جایی پی کردن
universal آنچه از همه جا اعمال میشود یا در هر جایی استفاده میشود یا برای چندین کار استفاده میشود
Nomatic rugs قالی های عشایری و قشقایی [این فرش ها بعلت جا به جایی زیاد عشایر عموما کوچک بافته می شوند و اکثرا بصورت پشم بوده و در آن از ذهنی بافی و یا نقوش محلی استفاده می شود. فرش ها دارای استحکام ضعیف هستند.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com