Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English
Persian
to locate the enemy
جای دشمنی را معین کردن
Other Matches
antagonise
دشمنی کردن
war
دشمنی کردن
wars
دشمنی کردن
false attack
حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
specify
معین کردن
defines
معین کردن
settles
معین کردن
settle
معین کردن
designating
معین کردن
defining
معین کردن
inset
: معین کردن
denominate
معین کردن
limit
معین کردن
insets
: معین کردن
draw the line
<idiom>
معین کردن
defined
معین کردن
allocates
معین کردن
define
معین کردن
specifies
معین کردن
allocate
معین کردن
figure out
معین کردن
designates
معین کردن
allocating
معین کردن
designate
معین کردن
specifying
معین کردن
to map out
جز بجز معین کردن
timed
وقت معین کردن
pre appoint
قبلا معین کردن
date
مدت معین کردن
pre appoint
از پیش معین کردن
time
وقت معین کردن
times
وقت معین کردن
dates
مدت معین کردن
To lay down certain conditions .
شرایطی معین کردن
sanction
ضمانت اجرایی معین کردن
to keep regular hours
هر کاری را درساعت معین کردن
locating
جای چیزی را معین کردن
delineate
ترسیم نمودن معین کردن
locates
جای چیزی را معین کردن
sanctions
ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioned
ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioning
ضمانت اجرایی معین کردن
allotting
معین کردن سهم دادن
delineates
ترسیم نمودن معین کردن
allotted
معین کردن سهم دادن
located
جای چیزی را معین کردن
delineating
ترسیم نمودن معین کردن
delineated
ترسیم نمودن معین کردن
allot
معین کردن سهم دادن
locate
جای چیزی را معین کردن
allots
معین کردن سهم دادن
officers
افسر معین کردن فرماندهی کردن
officer
افسر معین کردن فرماندهی کردن
destine
مقدر کردن سرنوشت معین کردن
to set measures to anything
برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
area blocking
سد راه کردن رقیب در منطقه معین
parses
اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
parsed
اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
parse
اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
to impose a curfew
خاموشی در ساعت معین شب بر قرار کردن
titrate
عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
feuded
دشمنی
feud
دشمنی
hostilities
دشمنی
ill will
دشمنی
hostility
دشمنی
feuding
دشمنی
animosity
دشمنی
feuds
دشمنی
repulsion
دشمنی
odium
دشمنی
hated
دشمنی
enmity
دشمنی
hate
دشمنی
hates
دشمنی
hating
دشمنی
enemity
دشمنی
opposition
دشمنی
hatred
دشمنی
overstay
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstayed
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstaying
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstays
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
cages
قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
cage
قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
to settle an a
برای کسی مقر ری سالیانه معین کردن
to bear enmity
دشمنی ورزیدن
slick enmity
دشمنی صرف
to bear enmity
دشمنی داشتن
disarming
دشمنی زدا
hostilely
از روی دشمنی
time charter
اجاره کردن وسیله نقلیه برای مدت معین
set up
اماده کردن اتومبیل برای مسابقه درمسیر معین
despiteful
دارای حس دشمنی مغرض
vendetta
دشمنی خونی خانوادگی
vendettas
دشمنی خونی خانوادگی
adversarial
وابسته به مخالفت یا دشمنی
animus
روح دشمنی و غرض
antagonistically
از روی مخالفت یا دشمنی
specifying
معین کردن معلوم کردن
ascertaining
ثابت کردن معین کردن
specify
معین کردن تصریح کردن
delimit
معین کردن مرزیابی کردن
define
معین کردن معنی کردن
specify
معین کردن معلوم کردن
specifies
معین کردن تصریح کردن
specifying
معین کردن تصریح کردن
delimits
معین کردن مرزیابی کردن
delimited
معین کردن مرزیابی کردن
specifies
معین کردن معلوم کردن
defined
معین کردن معنی کردن
delimiting
معین کردن مرزیابی کردن
ascertains
ثابت کردن معین کردن
defining
معین کردن معنی کردن
ascertain
ثابت کردن معین کردن
ascertained
ثابت کردن معین کردن
defines
معین کردن معنی کردن
tick mark
علامت گذاری در طول یک ترازو برای معین کردن مقادیر
so
علامتی برای معین کردن قابلیتهای فقط فرستادنی تجهیزات
rain check
<idiom>
رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
vandalism
دشمنی با علم و هنر وحشیگری
rancorous
دارای عداوت و دشمنی دیرین
contrarious
از روی دشمنی عناد امیز
anti-Semitic
مقرون به دشمنی با نژاد سامی یایهود
blood feud
کینه وعداوت خانوادگی دشمنی دیرین
He hates my gusts. He detests me . He loathes the sight of me .
سایه ام را با تیر می زند ( دشمنی وعداوت )
hobbling
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
ratioing
کوچک و بزرگ کردن عکس به مقیاس معین برای استفاده در موزاییکهای عکسی
misoneism
دشمنی وعداوت باهر چیز نو وجدید یاتغییریافته
authorization to copy
اجازه ناشر نرم افزار به کاربر برای کپی کردن از برنامه در تعدادی معین
snake in the grass
<idiom>
دشمنی که وانمود به دوستی میکند (دشمن دوست نما)
tabulation
1-مرتب کردن جدول اعداد.2-حرکت نوک چاپ یا نشانه گر در یک فاصله معین شده در امتداد یک خط
mis-
پیشوندی است بمعنی غلط-اشتباه- نادرست- بد- سوء دشمنی
mis
پیشوندی است بمعنی غلط-اشتباه- نادرست- بد- سوء دشمنی
time charter
اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
sets
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
set
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
setting up
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
periphrastic conjugation
صرف افعال با استعمال غیرضروری فعلهای معین بجای ساده صرف کردن
reversion
هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
fixed
معین
subsidiaries
معین
subsidiary
معین
auxiliaries
معین
accessorial
معین
definite
معین
adjutor
معین
rubicon
حد معین
ledgers
معین
ledger
معین
ancillary
معین
given
معین
specifics
معین
determinate
معین
certain
معین
regular
معین
regulars
معین
ally
معین
adjutant
معین
specific
معین
adjutants
معین
settled
معین
indeterminate
نا معین
auxiliary
معین
precise
معین
limiting
معین
accessory
معین
punctual
معین
specified
معین
allying
معین
auxiliaries
امدادی معین
the fullness of time
وقت معین
part performance
عقد معین
determinate error
خطای معین
adverb modifying a verb
معین فعل
determinately
بطور معین
positive
یقین معین
auxiliary
امدادی معین
general ledger
معین عام
ledger card
کارت معین
statically determined
از نظراستاتیکی معین
linking verb
فعل معین
thetic
مقرر معین
regular
معین مقرر
definitive
معین کننده
regulars
معین مقرر
allotted time
وقت معین
thetical
مقرر معین
aoristic
غیر معین
rose bay
گل معین التجاری
assignable
معین مشخص
on a given day
در روزی معین
rhomboidal
شبه معین
at a stated time
در وقت معین
specified time
وقت معین
do
فعل معین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com