Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 129 (2 milliseconds)
English
Persian
diaspora
جماعت یهودیان پراکنده
Other Matches
ashkenazim
عنوان یهودیان المانی که در مقابل سفارادی که به یهودیان اسپانیا وپرتقال اطلاق میشود
divided fire
زیر اتش گرفتن چند هدف به طور همزمان تیر پراکنده اتش پراکنده
scatter
پراکنده شدن پراکنده کردن
scatters
پراکنده شدن پراکنده کردن
maccabian games
المپیک یهودیان
anti-Semitism
مخالف با یهودیان
anti semitism
مخالف با یهودیان
sabbatical year
در دوران یهودیان باستان سال هفتم که طی آن زمین را آیش می کردند و بدهکاران را می بخشیدند
mass
جماعت
masses
جماعت
massing
جماعت
congregations
جماعت
passel
جماعت
congregation
جماعت
streams
جماعت
streamed
جماعت
stream
جماعت
schools
جماعت
crowd
جماعت
crowds
جماعت
school
جماعت
meinie
جماعت همراهان
peasantry
جماعت دهقانان
conformists
همرنگ با جماعت
conformist
همرنگ با جماعت
prayer in congregation
نماز جماعت
womenfolk
جماعت زنان
schools
جماعت همفکر
meiny
جماعت همراهان
imam or imaum
امام جماعت
school
جماعت همفکر
responsory
جواب جماعت
devitry
جماعت شیاطین
pauperdom
جماعت گدایان
workfolks
جماعت کارگر
conformity
همرنگی با جماعت
the profession
جماعت بازیگران
demophobia
جماعت هراسی
workfolk
جماعت کارگر
target audience
جماعت هدف تبلیغات
to go with the tide
همرنگ جماعت شدن
to go with the stream
همرنگ جماعت شدن
tin pan alley
جماعت موسیقی دانان
posses
دسته افراد پلیس جماعت
posse
دسته افراد پلیس جماعت
sacerdotage
کشیش مابی جماعت کشیشان
star turn
ستاره یا شخصیت برجسته جماعت
major seminary
دانشکده علوم روحانی جماعت کاتولیک
When in Rome, do as the Romans do!
<proverb>
خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.
naturism
عریان گری
[پیروی از عقاید جماعت برهنگان]
triggerman
ادمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش
dispersoid
پراکنده
scatterd
پراکنده
far flung
پراکنده
dissipated
پراکنده
diffusing
پراکنده
diffuses
پراکنده
scattered
پراکنده
sparsely
پراکنده
sparse
پراکنده
far-flung
پراکنده
diffuse
پراکنده
diffused
پراکنده
dispersed
پراکنده شدن
interspersing
پراکنده کردن
disperse
پراکنده کردن
disperse
پراکنده شدن
stray current
جریان پراکنده
dispersed
پراکنده کردن
sparse population
جمعیت کم یا پراکنده
seme
افشانده پراکنده
scatterings
چیزهای پراکنده
scatter program
نمودار پراکنده
scatterer
پراکنده ساز
scattered radiation
تشعشع پراکنده
scatter read
پراکنده خوانی
intersperses
پراکنده کردن
interspersed
پراکنده کردن
dispersing
پراکنده کردن
dashes
پراکنده کردن
dash
پراکنده کردن
dashed
پراکنده کردن
intersperse
پراکنده کردن
scatter plot
ترسیم پراکنده
outspread
بسط پراکنده
logorrhea
پراکنده گویی
interspersion
پراکنده کردن
sporadic
پراکنده انفرادی
fragmentary delusion
هذیان پراکنده
dissipative
پراکنده سازنده
sporadically
پراکنده انفرادی
distributed practices
تمرینهای پراکنده
scattering
پراکنده کردن
disject
پراکنده کردن
straggly
پراکنده اواره
magnetic stray field
میدان پراکنده
wild shot
تیر پراکنده
disperses
پراکنده کردن
dispersing
پراکنده شدن
disperses
پراکنده شدن
energy dissipation
پراکنده سازی انرژی
zigzag leakage flux
شار پراکنده زیگزاگ
scattered clouds
ابرهای پراکنده
[هواشناسی]
dispersal
پراکندگی پراکنده سازی
effuse
پخش کردن پراکنده و متفرق
magnetic leakage flux
فوران پراکنده نشتی مغناطیسی
cloudy with sunny intervals
<idiom>
پراکنده و تا اندازه ای آفتابی
[هواشناسی]
sunny with cloudy intervals
<idiom>
پراکنده و تا اندازه ای آفتابی
[هواشناسی]
round up
جمع اوری اشیا یا اشخاص پراکنده
riot act
قانون پراکنده ساختن اجتماعات آشوب طلب
to rally scattered troops
جمع آوری کردن نیروهای نظامی پراکنده
to send things flying
[بخاطر ضربه]
به اطراف در هوا پراکنده شدن
lyophobic
دارای عدم تجانس با مایعی که دران پراکنده شده
haze
غبارها یا ذرات ریزی که دراتمسفر پراکنده شده اند
puff ball
یکجورسماروغ که چون تخم دان گوی مانندان شکسته شودتخم ان پراکنده میشود
aluminum pigmented dope
لعاب یا پرداخت که داخل ان تکههای کوچک الومینیوم بصورت معلق پراکنده شده است
material dispersion
پراکنده شدن پالس نورانی درداخل یک فیبر نوری در نتیجه طول موجهای مختلف ساطع شده از یک منبع
fan
1-خنک کردن وسیله با استفاده از وزش هوا. 2-پراکنده کردن مجموعهای از وسایل و مضوعات
fanned
1-خنک کردن وسیله با استفاده از وزش هوا. 2-پراکنده کردن مجموعهای از وسایل و مضوعات
fans
1-خنک کردن وسیله با استفاده از وزش هوا. 2-پراکنده کردن مجموعهای از وسایل و مضوعات
fanning
1-خنک کردن وسیله با استفاده از وزش هوا. 2-پراکنده کردن مجموعهای از وسایل و مضوعات
concordat
پیمان دولت با جماعت مذهبی پیمان رسمی میان دو فرقه مذهبی
meddle
پراکنده کردن جماع کردن
scatter
پراکنده کردن پخش کردن
meddles
پراکنده کردن جماع کردن
meddled
پراکنده کردن جماع کردن
scatters
پراکنده کردن پخش کردن
Kurdish rug
فرش کردی
[مناطق بافت به صورت پراکنده بوده و بافته های آن نیز تمایز خاصی از نظر نقشه با دیگر شهرها ندارند. در آن از لچک ترنج گرفته تا افشان و هراتی بافته می شود.]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com