Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (22 milliseconds)
English
Persian
downgrade
جمع و جور کردن تنزیل رتبه
downgraded
جمع و جور کردن تنزیل رتبه
downgrades
جمع و جور کردن تنزیل رتبه
downgrading
جمع و جور کردن تنزیل رتبه
Other Matches
degrade
تنزیل رتبه
degrades
تنزیل رتبه
scored
رتبه تیر بخال زدن رتبه بندی کردن
score
رتبه تیر بخال زدن رتبه بندی کردن
scores
رتبه تیر بخال زدن رتبه بندی کردن
discount with
تنزیل کردن برات
discount
با دادن تنزیل قبل از سررسیدنقد کردن
discounting
با دادن تنزیل قبل از سررسیدنقد کردن
discounts
با دادن تنزیل قبل از سررسیدنقد کردن
bottoms
با پایین ترین نرخ تنزیل کردن
bottom
با پایین ترین نرخ تنزیل کردن
discounted
با دادن تنزیل قبل از سررسیدنقد کردن
rank
رتبه بندی کردن
ranked
رتبه بندی کردن
degree
رتبه بندی کردن
ranks
رتبه بندی کردن
degrees
رتبه بندی کردن
to act
[as somebody]
عمل کردن
[به عنوان رتبه ای]
disrate
پست کردن تقلیل رتبه دادن
declassifying
تنزل رتبه دادن به غیر محرمانه کردن
declassifies
تنزل رتبه دادن به غیر محرمانه کردن
declassified
تنزل رتبه دادن به غیر محرمانه کردن
declassify
تنزل رتبه دادن به غیر محرمانه کردن
interests
تنزیل
interest
تنزیل
discount
تنزیل
discounted
تنزیل
discounting
تنزیل
discounts
تنزیل
fluctuation
ترقی و تنزیل
factoring agent
عامل تنزیل
bank discount
تنزیل بانکی
usurious
تنزیل خوار
rate of discount
نرخ تنزیل
discount broker
دلال تنزیل
discount house
موسسه تنزیل
bill broker
واسطه تنزیل
rediscount rate
نرخ تنزیل مجدد
the interst accumulated
تنزیل ان روی هم رفت
discount rate policy
سیاست نرخ تنزیل
discount without recourse
تنزیل بدون حق رجوع
discounted value
ارزش تنزیل شده
bank rate of discount
نرخ رسمی تنزیل
to put out money to interest
پول تنزیل دادن
private rate of discount
نرخ تنزیل خصوصی
social discount rate
نرخ تنزیل اجتماعی
factoring agent
فرد یا شرکتی که اسناد تجاری را تنزیل مینماید
discount house
موسسه ایکه برات و اسناد را تنزیل مینماید
discounted cash flow
مبلغ تنزیل شده پرداختها وهزینههای اتی
grade
درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
grades
درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
bank rate
مظنه رسمی تنزیل که توسط بانک مرکزی تعیین میشود
of the same grade
هم رتبه
ranked
رتبه
grades
رتبه
rank
رتبه
stationed
رتبه
station
رتبه
grade
رتبه
coordinate
هم رتبه
from within the ranks of
از رتبه
run of the mine
بی رتبه
step
رتبه
stations
رتبه
stepping
رتبه
order
رتبه
degree
رتبه
degrees
رتبه
ranks
رتبه
demotion
تنزل رتبه
rank
رتبه بندی
grade
درجه رتبه
rating
درجه رتبه
ratings
درجه رتبه
outrank
رتبه بالاترداشتن
degradation
تنزل رتبه
grades
درجه رتبه
ranked
رتبه بندی
step
رتبه درجه
ranks
رتبه بندی
minor
پایین رتبه
episcopate
رتبه اسقفی
compeer
هم رتبه بودن با
places
مقام رتبه
ranking
رتبه بندی
percentile rank
رتبه صدکی
permanent rank
رتبه دایمی
low order
پایین رتبه
centile rank
رتبه صدکی
ranking
عالی رتبه
third degree
رتبه سوم
juniority
رتبه پائین تر
placing
مقام رتبه
step
مرحله رتبه
stepping
مرحله رتبه
dignity
مقام رتبه
high order
رتبه بالا
place
مقام رتبه
he is next to you in rank
او در رتبه پس از شماست
stepping
رتبه درجه
khediviate
رتبه خدیو
to get one's stripes
رتبه گرفتن
high ranking
عالی رتبه
khedivate
رتبه خدیو
comedown
تنزل رتبه ومقام
low order digit
رقم پایین رتبه
inferiors
پایین رتبه فرعی
inferior
پایین رتبه فرعی
advance
ترفیع رتبه دادن
princeling
شاهزاده پایین رتبه
rank difference correlation
همبستگی تفاوت رتبه ها
demoting
تنزل رتبه دادن
below the horizon
رتبه من از او پایین تر است
eminence
عالی رتبه عالیجناب
promotions
ترفیع رتبه پیشرفت
promotion
ترفیع رتبه پیشرفت
degrades
تنزل رتبه دادن
subalternate
شخص پایین رتبه
advancing
<adj.>
ترفیع رتبه دادن
minor
پایین رتبه خرد
eminency
عالی رتبه عالیجناب
demoted
تنزل رتبه دادن
constableship
وفیفه یا رتبه پلیس
justiciary
داور عالی رتبه
high order bit
بیت بالا رتبه
demotes
تنزل رتبه دادن
clock stagger
رتبه زمان سنجی
grades
درجه بندی رتبه
demote
تنزل رتبه دادن
grade
درجه بندی رتبه
the rank of colonel
پایه یا رتبه سرهنگی
noncommissioned officer
افسر دون رتبه
degrade
تنزل رتبه دادن
credit rating
رتبه بندی اعتباری مشتریان
duumvir
شریک رتبه حکومت دو نفری
puisne judge
قاضی پایین رتبه دادرس جز
warlord
افسر عالی رتبه ارتش
commissioner
مامور عالی رتبه دولت
stratum
رتبه طبقه نسج سلولی
commissioners
مامور عالی رتبه دولت
isotropic ranking
رتبه بندی غیر کمی
Esteemed commissioner!
مامور عالی رتبه محترم!
duumvirate
اشتراک دو نفرهم رتبه درکاری
chancellery
رتبه و مقام صدراعظم یا رئیس دانشگاه
chancellory
رتبه و مقام صدراعظم یا رئیس دانشگاه
eminence
پر مقام
[بالا رتبه]
در گروهی یا پیشه ای
undergrad u te
شاگرد درجه نگرفته شاگردپایین رتبه
ranking
دارای مقام بزرگ و عالی رتبه بندی
to be unable to hold a candle to somebody
<idiom>
در برابر کسی پائین رتبه بودن
[در توانایی یا مهارت و غیره]
ace
رتبه اول خلبانی که حداقل پنج هواپیمای دشمن راسرنگون کرده باشد
usurer
سود خوار- تنزیل خوار
usury
تنزیل خواری حرام خواری
yamen
اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
midshipman
افسر پایین رتبه نیروی دریایی دانشجوی سال دوم دانشکده دریایی
he rose from the ranks
از پایه سربازی باینجارسید از رتبه سربازی ترقی کرد
service rating
تقدم پرسنلی رتبه بندی پرسنلی
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com