Dictiornary-Farsi | حادثه اصول صرف و نحو | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
accidence	حادثه اصول صرف و نحو


Other Matches

fortuitous event	حادثه جبری حادثه تصادفی
sanitize	مطابق اصول بهداشت کردن از روی اصول بهداشتی عمل کردن
antinomian	مخالفین اصول اخلاقی فرقهای از مسیحیان که مخالف مراعات اصول اخلاقی بودند و اعتقادداشتند که خداوند در همه حال نسبت به مسیحیان لطف دارد
adventurers	حادثه جو
event	حادثه
events	حادثه
adventurous <adj.>	حادثه جو
incident	حادثه
adventuress	زن حادثه جو
casualty	حادثه
casualties	حادثه
outbreak	حادثه
outbreaks	حادثه
uneventful	بی حادثه
adventurer	حادثه جو
disaster	حادثه بد
occurence	حادثه
accidents	حادثه
occurrence	حادثه
phenomenon	حادثه
adventure	حادثه
adventures	حادثه
occurrences	حادثه
disasters	حادثه بد
eventless	بی حادثه
incidents	حادثه
fortuity	حادثه
accident	حادثه
accidents	: حادثه
accident	حادثه
incident	حادثه عملیاتی
outbreak	شروع حادثه
fortuitous event	حادثه قهری
miscarriages	حادثه ناگوار
miscarriage	حادثه ناگوار
accident reporting	گزارش حادثه
incident	حادثه ضمنی
incidents	حادثه ضمنی
due to an accident	ناشی از یک حادثه
episodes	حادثه معترضه
incidents	حادثه عملیاتی
episode	حادثه ضمنی
supervening event	حادثه طاری
episode	حادثه معترضه
episodes	حادثه ضمنی
outbreaks	شروع حادثه
security incident	حادثه امنیتی
errant	سرگردان حادثه جو
misadventure	حادثه ناگوار
mishap	قضا حادثه بد
misadventures	حادثه ناگوار
adventurism	حادثه جویی
a minor incident	یک حادثه جزئی
mishaps	قضا حادثه بد
mischance	رویداد بد حادثه ناگوار
epoch	عصرتاریخی حادثه تاریخی
misadventures	حادثه ناگوار بدبختی
occupational accident	حادثه در حین کار
epochs	عصرتاریخی حادثه تاریخی
errantry	دربدری حادثه جویی
mischances	رویداد بد حادثه ناگوار
gentleman of fortune	نجیب زاده حادثه جو
accident proof	علت وقوع حادثه
misadventure	حادثه ناگوار بدبختی
act of God	حادثه قهری قوه قهریه
acts of God	حادثه قهری قوه قهریه
forcemajeure	حادثه فوق العاده یا غیرمترقبه
force majeure	حادثه غیر قابل پیشگیری
cross a bridge before one comes to it <idiom>	درمورد مشکلی قبل از حادثه فکرکردن
improbability	استبعاد حادثه یا امر غیر محتمل
straw in the wind <idiom>	نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
make the scene <idiom>	به محل یا حادثه خاص رفتن ،حاضر شدن
ism	: اصول
ism	اصول
doctrine	اصول
doctrines	اصول
tenet	اصول
principles	اصول
technic	اصول
nitty-gritty	اصول
teachings	اصول
teaching	اصول
root	اصول
roots	اصول
whats' up	در رهگیری هوایی یعنی علت حادثه را گزارش کنید یا وضع چطور است
copernician system	اصول کپرنیک
constitutionalism	اصول مشروطیت
rational principle	اصول عقلیه
chung shin	اصول تکواندو
banking principles	اصول بانکداری
roots and branches	اصول وفروع
technics	اصول فنی
creationism	اصول افرینش
denial measures	اصول ممانعت
monopolism	اصول انحصار
kinesiology	اصول مکانیزم
general principles	اصول کلی
monopolosm	اصول انحصار
mormonism	اصول mormon ها
mutualism	اصول همکاری
naziism	اصول نازی
nazism	اصول نازی
neodoxy	اصول نوین
principles of economics	اصول اقتصاد
principles of economy	اصول اقتصاد
principles of religion	اصول مذهب
prineipal parts	اصول فعل
relativity principles	اصول نسبیت
economic principles	اصول اقتصادی
tenets	اصول مسلم
dogmas	اصول عقاید
dogma	اصول عقاید
tenet	اصول مرام
systems	اصول وجود
systems	روش اصول
system	اصول وجود
system	روش اصول
functional	اصول مبادی
technological	اصول فنی
theory	اصول نظری
theories	اصول نظری
communism	اصول اشتراکی
methodologies	علم اصول
methodology	علم اصول
politics	اصول سیاسی
technologically	اصول فنی
grimacing	ادا و اصول
grimaces	ادا و اصول
grimaced	ادا و اصول
modernism	اصول امروزی
abolitionist	اصول بردگی
doctrine	اصول حکمت
doctrines	اصول حکمت
accounting principles	اصول حسابداری
grimace	ادا و اصول
pauli	اصول مذهبی پولس
moralist	معتقد به اصول اخلاق
planning principles	اصول برنامه ریزی
principle of civil litigation	اصول محاکمات مدنی
principle of criminal procedure	اصول محاکمات جزائی
individualism	اصول استقلال فردی
principles of economics	اصول علم اقتصاد
moralists	معتقد به اصول اخلاق
mouth	ادا و اصول در اوردن
manichaeanism	اصول فلسفه مانی
monarchism	اصول سلطنت مستقل
ethics	اصول اخلاقی اخلاقیات
unnatural	بر خلاف اصول طبیعت
mouths	ادا و اصول در اوردن
mouthing	ادا و اصول در اوردن
mouthed	ادا و اصول در اوردن
mutualist	طرفدار اصول همدستی
principles of islamic economics	اصول اقتصاد اسلامی
unnaturally	بر خلاف اصول طبیعت
psychologism	پیروی از اصول روانی
fascism	اصول عقاید فاشیست
probity	پیروی دقیق از اصول
Euclid's Elements	اصول اقلیدس [ریاضی]
Euclid's Elements	اصول اقلیدس [ریاضی]
principled	دارای اصول وعقاید
liberalism	اصول ازادی خواهی
Protestantism	اصول ایین پروتستانت
sail close to the wind	اندکی از اصول تجاوزکردن
telephone switching technique	اصول اتصالات تلفنی
to do v to one's principles	برخلاف اصول خودرفتارکردن
to pull a wry face	اداو اصول دراوردن
modernism	اصول تجدد نوگرایی
ex post facto	شامل اصول گذشته
image shearing principle	اصول برش تصویر
unparliamentary	برخلاف اصول پارلمانی
counter current principle	اصول جریان متقابل
rationale	توضیح اصول عقاید
democratism	اصول حکومت ملی
hedonics	اصول خوشی ولذت
household art	اصول خانه داری
economization	رعایت اصول اقتصادی
hierarchism	اصول سلسله مراتب
Catholicism	اصول مذهب کاتولیکی
scientifically	موافق اصول علمی
fourteen points	اصول چهارده گانه
technically	مطابق اصول فنی
anomy	بی توجهی به اصول دین
revivalism	اصول بیداری مذهبی
anomie	بی توجهی به اصول دین
asceticism	اصول ریاضت و مرتاضی
musically	مطابق اصول موسیقی
gradualism	رعایت اصول تدریج
civil procedure	اصول محاکمات حقوقی
code of procedure	قانون اصول محاکمات
naturalistic	موافق با اصول طبیعی
anticonstitutional	مخالف اصول مشروطیت
odyssey	قطعه منظوم رزمی منسوب به هومر شاعر یونانی حاوی شرح مسافرتهای پر حادثه "ادیسه "
odysseys	قطعه منظوم رزمی منسوب به هومر شاعر یونانی حاوی شرح مسافرتهای پر حادثه "ادیسه "
feudalist	طرفدار اصول ملوک الطوایف
unmorality	عدم مراعات اصول اخلاقی
syndicalism	پیروی از اصول اتحادیه صنفی
illiberal	متعصب مخالف اصول ازادی
evolutionism	اصول ترقی و تکامل تدریجی
they are t of their doctrines	موافب اصول خودمی باشند
they are t of their doctrines	اصول خودرامحکم نگاه می دارند