Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (14 milliseconds)
English
Persian
signifies
حاکی بودن از باشاره فهماندن
signify
حاکی بودن از باشاره فهماندن
signifying
حاکی بودن از باشاره فهماندن
Other Matches
smells
حاکی بودن از
symbolises
حاکی بودن از
symbolising
حاکی بودن از
purporting
حاکی بودن از
symbolize
حاکی بودن از
bespeak
حاکی بودن از
betoken
حاکی بودن از
symbolized
حاکی بودن از
symbolised
حاکی بودن از
symbolizes
حاکی بودن از
symbolizing
حاکی بودن از
smelling
حاکی بودن از
smelled
حاکی بودن از
purported
حاکی بودن از
portends
حاکی بودن
portending
حاکی بودن
smell
حاکی بودن از
portended
حاکی بودن
portend
حاکی بودن
purport
حاکی بودن از
bode
حاکی بودن از
purports
حاکی بودن از
foreshadowed
از پیش حاکی بودن از
foreshadowing
از پیش حاکی بودن از
foreshadow
از پیش حاکی بودن از
foreshadows
از پیش حاکی بودن از
hold out
حاکی بودن از خودداری کردن از
to wave away
باشاره دست بیرون کردن
purporting
فهماندن
purported
فهماندن
clear
فهماندن
purports
فهماندن
show
فهماندن
get across
فهماندن
clearer
فهماندن
clearest
فهماندن
clears
فهماندن
purporst
فهماندن
instill
کم کم فهماندن
instil
کم کم فهماندن
to give to understand
فهماندن
instilled
کم کم فهماندن
instilling
کم کم فهماندن
instills
کم کم فهماندن
shows
فهماندن
showed
فهماندن
instils
کم کم فهماندن
purport
فهماندن
get across to
فهماندن
put across
فهماندن
insinuate
به اشاره فهماندن
insinuated
به اشاره فهماندن
gesticulating
باژست فهماندن
gesticulated
باژست فهماندن
expessible
قابل فهماندن
represent
نمایاندن فهماندن
represented
نمایاندن فهماندن
insinuates
به اشاره فهماندن
gesticulates
باژست فهماندن
represents
نمایاندن فهماندن
inspeak
با سخن فهماندن
gesticulate
باژست فهماندن
insinuates
بطور ضمنی فهماندن
insinuate
بطور ضمنی فهماندن
to express one self
مقاصد خودرا فهماندن
insinuated
بطور ضمنی فهماندن
inexpessive
فاقد قوه فهماندن
expressed
دلالت کردن بر فهماندن صریح
expresses
دلالت کردن بر فهماندن صریح
expressing
دلالت کردن بر فهماندن صریح
express
دلالت کردن بر فهماندن صریح
to smack of something
<idiom>
ضمنا فهماندن
[اصطلاح مجازی]
to draw a moral
معنی یا نتیجه اخلاقی داستانی را فهماندن
shrugging
بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
shrug
بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
shrugged
بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
to i. obedience intoa child
فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
bring home the importance of something to someone
<idiom>
شیرفهم کردن -کاملا فهماندن چیزی به کسی
indicative
حاکی
symptomatic
حاکی
symbolic
حاکی
illative
حاکی
illation
حاکی
significative
حاکی
significative of
حاکی از
symbolically
حاکی
prelusive
حاکی
redolent
حاکی
unexpressive
غیر حاکی
hungriest
حاکی از گرسنگی
representatives
حاکی از مشعربر
representative
حاکی از مشعربر
suspicious
حاکی ازبدگمانی
hungered
[arch]
حاکی از گرسنگی
illiative
حاکی از نتیجه
separative
حاکی از جدایی
hungry
حاکی از گرسنگی
pained
حاکی از درد
evidentiary
دال حاکی
condemnatory
حاکی ازمحکومیت
reminiscent of slavery
حاکی از بردگی
expessive
حاکی نماینده
triumphal
حاکی از پیروزی
it is typical of
حاکی است بر
presageful
حاکی از فال بد
hungrier
حاکی از گرسنگی
significant
قابل توجه حاکی از
liquorish
حاکی ازنوشابه دوستی
significantly
قابل توجه حاکی از
secondary
حاکی از زمان گذشته
symptomatic
حاکی از علائم مرض
abdicative
حاکی ازکناره گیری
expressive
حاکی اشاره کننده
emblematic
حاکی کنایه دار
deprecatory
حاکی از نارضایتی یا بی میلی
shipped bill of exchange
بارنامهای که حاکی ازمحموله است
awesome
حاکی از ترس ناشی از بیم
conspiratorial
حاکی از توط ئه وتوط ئه سازی
whew
صدای سوت حاکی از حیرت یاتحسین
reorder level
مقدارموجودی که حاکی از نیاز به سفارش میباشد
radiant look
نگاهی که حاکی ازخوشی یاامیدواری باشد
bah
علامت تعجب حاکی ازاهانت و تحقیر
augural
تفالی مبنی بر پیشگویی حاکی از خیر یا شر در اینده
ink hard terms
اصطلاحات غلنبه که حاکی ازعلم فروشی باشد
to mark good
نشان حاکی از بهادر روی کالا گذاشتن
wow
فریاد حاکی ازخوشحالی و تعجب و حیرت چیز جالب
vivas
حرف ندا حاکی از حسن نیت ودعای خیر
viva
حرف ندا حاکی از حسن نیت ودعای خیر
open vertict
رای حاکی ازوقوع جرم بدون تصریح مجرم
wows
فریاد حاکی ازخوشحالی و تعجب و حیرت چیز جالب
wowed
فریاد حاکی ازخوشحالی و تعجب و حیرت چیز جالب
wowing
فریاد حاکی ازخوشحالی و تعجب و حیرت چیز جالب
open verdict
رای هیات منصفه حاکی ازوقوع جرم بدون تصریح مجرم
referendum
حاکی از این که دارای قدرت و دستورات درمورد امر بخصوصی نیست ad-refrendum
referenda
حاکی از این که دارای قدرت و دستورات درمورد امر بخصوصی نیست ad-refrendum
attestation clause
ذکر میشود ومفادا حاکی از ان است که ایشان امضا وی را از هرجهت تصدیق می کنند
referendums
حاکی از این که دارای قدرت و دستورات درمورد امر بخصوصی نیست ad-refrendum
average clause
عبارتی که در بیمه نامه دریایی درج میشود و حاکی از ان است که برخی از کالاهااز شمول این خسارت خارج میباشد
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
gloating
نگاه از روی کینه و بغض نگاه عاشقانه و حاکی ازعلاقه
gloat
نگاه از روی کینه و بغض نگاه عاشقانه و حاکی ازعلاقه
gloats
نگاه از روی کینه و بغض نگاه عاشقانه و حاکی ازعلاقه
gloated
نگاه از روی کینه و بغض نگاه عاشقانه و حاکی ازعلاقه
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
disagree
مخالف بودن ناسازگار بودن
disagrees
مخالف بودن ناسازگار بودن
owed
مدیون بودن مرهون بودن
ablest
لایق بودن مناسب بودن
disagreed
مخالف بودن ناسازگار بودن
consists
شامل بودن عبارت بودن از
abler
لایق بودن مناسب بودن
governed
نافذ بودن نافر بودن بر
owes
مدیون بودن مرهون بودن
owe
مدیون بودن مرهون بودن
disagreeing
مخالف بودن ناسازگار بودن
governs
نافذ بودن نافر بودن بر
moon
سرگردان بودن اواره بودن
consist
شامل بودن عبارت بودن از
moons
سرگردان بودن اواره بودن
govern
نافذ بودن نافر بودن بر
depend
مربوط بودن منوط بودن
having
مالک بودن ناگزیر بودن
inhere
جبلی بودن ماندگار بودن
to stand for
نامزد بودن هواخواه بودن
discord
ناجور بودن ناسازگار بودن
consisted
شامل بودن عبارت بودن از
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com