English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (10 milliseconds)
English Persian
to make ones a حضور بهم رساندن
to put in an appearance حضور بهم رساندن
Search result with all words
assist حضور بهم رساندن توجه کردن
assisted حضور بهم رساندن توجه کردن
assisting حضور بهم رساندن توجه کردن
assists حضور بهم رساندن توجه کردن
Other Matches
attendances حضور
presence حضور
tendance حضور
in the presence of ... در حضور ...
attendance حضور
in my presence در حضور من [حقوق]
roll call حضور و غیاب
savoir faire حضور ذهن
attends حضور داشتن
audience اجازه حضور
audiences اجازه حضور
attend حضور داشتن
attending حضور داشتن
before the jvdges در حضور قاضی
immanency حضور درهمه جا
immanence حضور درهمه جا
in your presence در حضور شما
non appearance عدم حضور در
non attandance عدم حضور
presentment بیان حضور
common sense حضور ذهن
presence of mind حضور ذهن
non attendance عدم حضور
tact حضور ذهن
processes تکلیف به حضور کردن
arrival حضور در خدمت فرستی
presence [of somebody] حضور [کسی] [حقوق]
arrivals حضور در خدمت فرستی
to request the company of: حضور کسی را خواستن
absence of mind عدم حضور ذهن
immediacy اگاهی حضور ذهن
pluripresence حضور در چند جا در یک زمان
omnipresence حضور در همه جا در ان واحد
ubiquity حضور در همه جا در یک وقت
roll call حضور و غیاب سازمانی
locus standi حق حضور در دادگاه یامجلس
coram judice در حضور قاضی اصاع
call the roll حضور و غیاب کردن
process تکلیف به حضور کردن
sit-in حضور درمحلی بعنوان اعتراض
sit in حضور درمحلی بعنوان اعتراض
Is my presence absolutely necessary? آیا حضور من لازم است؟
sit-ins حضور درمحلی بعنوان اعتراض
bases boaded ضربه با حضور بازیگران درپایگاههای 1 و 2 و 3
show up حاضر شدن حضور یافتن
to bring the matter before a court [the judge] دعوایی را در حضور قاضی آوردن
to bring somebody before the judge کسی را در حضور قاضی آوردن
libation تقدیم شراب به حضور خدایان
libations تقدیم شراب به حضور خدایان
to be in attendance [at an event] حضور داشتن [در مراسمی ] [اصطلاح رسمی]
recusance سرپیچی امتناع از حضور در مجالس عبادت
bases empty ضربه بدون حضور بازیگر درپایگاهها
recusancy سرپیچی امتناع از حضور در مجالس عبادت
attendance of a doctor حضور پزشک روی رینگ بوکس
your presence is requested خواهشمند است حضور بهم رسانید
subpoena کتبا" کسی را به دادگاه یا به حضور مامورتحقیق فراخواندن
subpoenaed کتبا" کسی را به دادگاه یا به حضور مامورتحقیق فراخواندن
subpoenaing کتبا" کسی را به دادگاه یا به حضور مامورتحقیق فراخواندن
subpoenas کتبا" کسی را به دادگاه یا به حضور مامورتحقیق فراخواندن
preconception عقیده از قبل تشکیل شده حضور پیش از وقت
banc جلسهای که با حضور کلیه قضات یک دادگاه تشکیل شود
preconceptions عقیده از قبل تشکیل شده حضور پیش از وقت
barristers وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
barrister وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
appearance money پولی که به افراد مشهور برای حضور در محافل پرداخت میشود
nonduty status حالت یا وضعیت بدون کاری عدم حضور در سر خدمت معلق
nuncupative will وصیتی که ابتدا در حضور عدهای ازشهود اعلام و متعاقبا"نوشته میشود
two man rule قانون حضور یاتصویب دونفره یا تصویب به وسیله دونفر برای انجام کار
time card کارتی که ساعت حضور وغیاب کارگر روی ان قید میشود گاه برگ
brings رساندن به
bringing رساندن به
implying رساندن
supplied رساندن
imply رساندن
supply رساندن
implies رساندن
supplying رساندن
understand رساندن
understands رساندن
conveyed رساندن
conveying رساندن
conveys رساندن
convey رساندن
bring رساندن به
grig ازار رساندن
endamage اسیب رساندن
to go through with به پایان رساندن
exponentiation بتوان رساندن
to get oven به پایان رساندن
get done with به پایان رساندن
get over به پایان رساندن
follow out بانجام رساندن
exponentiation به توان رساندن
get through به پایان رساندن
hand down بتواتر رساندن
imbody جا دادن رساندن
conveyable قابل رساندن
finalizing بپایان رساندن
finalizes بپایان رساندن
finalized بپایان رساندن
finalize بپایان رساندن
finalising بپایان رساندن
finalises بپایان رساندن
finalised بپایان رساندن
overdoing بحدافراط رساندن
overdoes بحدافراط رساندن
maximization بحداکثر رساندن
cause to sustain a loss زیان رساندن به
actualise [British] به انجام رساندن
bring to pass به وقوع رساندن
bring on بظهور رساندن
actualize به انجام رساندن
carry ineffect به انجام رساندن
implement به انجام رساندن
put ineffect به انجام رساندن
put inpractice به انجام رساندن
carry into effect به انجام رساندن
make something happen به انجام رساندن
overdo بحدافراط رساندن
bring into being به انجام رساندن
to push through بپایان رساندن
to have signed به امضا رساندن
to have approved به تصویب رساندن
to get done with بپایان رساندن
to deliver a message پیغامی را رساندن
to carry to excess بحدافراط رساندن
to put to proof به تجربه رساندن
to see out به پایان رساندن
run out (of something) <idiom> به پایان رساندن
follow through <idiom> به پایان رساندن
do away with <idiom> به پایان رساندن
to top off بپایان رساندن
to see through به پایان رساندن
to carry through بپایان رساندن
to bring to the proof به تجربه رساندن
to bring to pass بوقوع رساندن
play out بپایان رساندن
outwork بانجام رساندن
accomplish به انجام رساندن
bring inbeing به انجام رساندن
execute به انجام رساندن
fulfill [American] به انجام رساندن
make a reality به انجام رساندن
put into practice به انجام رساندن
put through به نتیجه رساندن
put to death به قتل رساندن
to bring to an issve به نتیجه رساندن
to bring to an end به پایان رساندن
to put a period to بپایان رساندن
to go to with بپایان رساندن
to d. to and end بپایان رساندن
to bring to a termination بپایان رساندن
to bring a bout بوقوع رساندن
hone به کمال رساندن
carry out به انجام رساندن
put into effect به انجام رساندن
overdid بحدافراط رساندن
utilised بمصرف رساندن
ratifying بتصویب رساندن
kills بقتل رساندن
ratify بتصویب رساندن
ratifies بتصویب رساندن
kills به قتل رساندن
ratified بتصویب رساندن
consummate بپایان رساندن
consummated بپایان رساندن
consummates بپایان رساندن
consummating بپایان رساندن
mar اسیب رساندن
marred اسیب رساندن
harms اسیب رساندن
kill به قتل رساندن
assassinate بقتل رساندن
assassinating به قتل رساندن
assassinating بقتل رساندن
assassinates به قتل رساندن
assassinates بقتل رساندن
intimating مطلبی را رساندن
assassinated به قتل رساندن
martyr به شهادت رساندن
assassinated بقتل رساندن
caters اذوقه رساندن
martyrs به شهادت رساندن
forward فرستادن رساندن
forwarded فرستادن رساندن
kill بقتل رساندن
marring اسیب رساندن
harming اسیب رساندن
implies مطلبی را رساندن
hurts ازار رساندن
catering اذوقه رساندن
catered اذوقه رساندن
terminate بپایان رساندن
terminated بپایان رساندن
cater اذوقه رساندن
minimised به حداقل رساندن
minimises به حداقل رساندن
minimising به حداقل رساندن
minimizing به حداقل رساندن
minimizes به حداقل رساندن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com