Dictiornary-Farsi | حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (12 milliseconds)

English	Persian
false attack	حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین


Other Matches

vortex breakdown/brust	جدایی ناگهانی جریانهای حلقوی از لبه حمله بالهای دلتا در زاویه حمله معین که واماندگی این نوع بالها رانشان میدهد
counter riposte	حمله شمشیرباز پس از دفع حمله متقابل حریف
time charter	اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
attack on the blade	حمله شمشیرباز به تیغه
compound attack	حمله شمشیرباز با حرکات پی در پی
time hit	ضربه شمشیرباز در ضد حمله
composite attack	حمله شمشیرباز با حرکات پی در پی
preparation of attack	شمشیرباز اماده حمله
jumped	حمله شمشیرباز با پرش به هوا
jump	حمله شمشیرباز با پرش به هوا
jumps	حمله شمشیرباز با پرش به هوا
attack on preparation	شمشیرباز اماده برای حمله
lunged	حمله ناگهانی شمشیرباز بجلو و باز کردن بازو
lunge	حمله ناگهانی شمشیرباز بجلو و باز کردن بازو
lunges	حمله ناگهانی شمشیرباز بجلو و باز کردن بازو
lunging	حمله ناگهانی شمشیرباز بجلو و باز کردن بازو
balestra	پرش کوتاه و سریع شمشیرباز بجلو برای حمله
accessorial	معین
adjutant	معین
specific	معین
punctual	معین
ancillary	معین
limiting	معین
determinate	معین
subsidiary	معین
subsidiaries	معین
regular	معین
regulars	معین
specifics	معین
rubicon	حد معین
auxiliaries	معین
auxiliary	معین
precise	معین
settled	معین
definite	معین
adjutants	معین
specified	معین
allying	معین
ledger	معین
ledgers	معین
fixed	معین
indeterminate	نا معین
adjutor	معین
ally	معین
accessory	معین
given	معین
certain	معین
general ledger	معین عام
statically determined	از نظراستاتیکی معین
specifies	معین کردن
auxiliary	امدادی معین
specified time	وقت معین
spanning	فاصله معین
spans	مدت معین
spans	فاصله معین
ledger card	کارت معین
shall	فعل معین
anyone	هرشخص معین
destined	مقصد معین
linking verb	فعل معین
figure out	معین کردن
limit	معین کردن
defining	معین کردن
spanning	مدت معین
span	فاصله معین
space	مدت معین
spaces	مدت معین
designating	معین کردن
spanned	مدت معین
systematically	با روش معین
doses	اندازه معین
dosing	اندازه معین
span	مدت معین
thetical	مقرر معین
the fullness of time	وقت معین
dosed	اندازه معین
designates	معین کردن
dose	اندازه معین
spanned	فاصله معین
specify	معین کردن
specifying	معین کردن
allocate	معین کردن
allocates	معین کردن
allocating	معین کردن
adverb modifying a verb	معین فعل
adverbs	معین فعل
adverb	معین فعل
designate	معین کردن
thetic	مقرر معین
specific	مخصوص معین
positive	یقین معین
determinately	بطور معین
periodically	در فواصل معین
assignable	معین مشخص
draw the line <idiom>	معین کردن
aoristic	غیر معین
part performance	عقد معین
determinate error	خطای معین
denominate	معین کردن
at a stated time	در وقت معین
settles	معین کردن
allotted time	وقت معین
settle	معین کردن
specifics	مخصوص معین
do	فعل معین
insets	: معین کردن
inset	: معین کردن
rose bay	گل معین التجاری
defined	معین کردن
define	معین کردن
regulars	معین مقرر
regular	معین مقرر
on a given day	در روزی معین
defines	معین کردن
definitive	معین کننده
auxiliaries	امدادی معین
rhomboidal	شبه معین
pre appoint	از پیش معین کردن
date	مدت معین کردن
at home	پذیرایی در ساعت معین
aorist	ماضی غیر معین
dates	مدت معین کردن
systematically	ازروی یک اسلوب معین
patch	مدت زمان معین
open contract	قرارداد غیر معین
subsidiarily	بطور معین یا متمم
predeterminate	از پیش معین شده
statically indeterminate	از نظر ایستایی نا معین
shapeless	فاقد شکل معین
statically determined	از نظر ایستایی معین
pre appoint	قبلا معین کردن
circumstanced	دارای یک حالت معین
at a specified time	در وقت معین یا معلوم
patches	مدت زمان معین
plant out	در فواصل معین کاشتن
ratios	نسبت معین وثابت
to map out	جز بجز معین کردن
rhomboid muscle	ماهیچه چهارگوش معین
modal auxiliary	فعل معین شرطی
ratio	نسبت معین وثابت
to plant out	درفاصلههای معین کاشتن
identifier	معین کننده هویت
speciosity	کیفیت معین ومشخص
To lay down certain conditions .	شرایطی معین کردن
overtime	بیش از وقت معین
fixed cost	هزینه ثابت و معین
current income	درامدیک دوره معین
uncaused	بدون علت معین
nonsignificant	غیر معین نامعلوم
magnetic ledger card	کارت معین مغناطیسی
times	وقت معین کردن
timed	وقت معین کردن
time	وقت معین کردن
semidefinite matrix	ماتریس نیمه معین
law of difinte proportions	قانون نسبتهای معین
specific performance	نحوه اجرای معین در قرارداد
sin die	بدون تعیین روز معین
delineating	ترسیم نمودن معین کردن
delineate	ترسیم نمودن معین کردن
allotting	معین کردن سهم دادن
nominal filter	صافی به اندازه عبور معین
bias	ولتاژ معین قرار دادن
allots	معین کردن سهم دادن
biases	ولتاژ معین قرار دادن
allot	معین کردن سهم دادن
named airport of departure	فرودگاه معین برای حرکت
morphous	دارای شکل معین ومعلوم
delineated	ترسیم نمودن معین کردن
delineates	ترسیم نمودن معین کردن
allotted	معین کردن سهم دادن
forced distribution rating	درجه بندی با توزیع معین
valued policy	بیمه نامه با ارزش معین
formulation	تحت قواره معین دراوردن
decompression diving	غواصی در عمق یا زمان معین
conation	کوشش بدون هدف معین
to locate the enemy	جای دشمنی را معین کردن
figurate	دارای شکل معین منقوش
to keep regular hours	هر کاری را درساعت معین کردن
to keep an appointment	سروقت معین درجایی حاضرشدن
density	تراکم الیاف [در یک مساحت معین]
sanctions	ضمانت اجرایی معین کردن
fixed time call	مکالمه در زمان معین و ثابت
standards	نمونه قبول شده معین
standard	نمونه قبول شده معین
locating	جای چیزی را معین کردن
located	جای چیزی را معین کردن
sanctioning	ضمانت اجرایی معین کردن
bullion	شمش فلزات با عیار معین
sanctioned	ضمانت اجرایی معین کردن
locates	جای چیزی را معین کردن
come in	پرتاب توپ به طرز معین
locate	جای چیزی را معین کردن
propertied	متمکن دارای خواص معین
sanction	ضمانت اجرایی معین کردن
At regular intervals .	درفا صله های معین
to come up to the stand	بمیزان یا پایه معین رسیدن
gaited	اسب دارای حرکت پاهای معین
parsed	اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
to set measures to anything	برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
parse	اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن