Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (21 milliseconds)
English
Persian
placard
حمل یا نصب اعلان شعار حمل کردن
placards
حمل یا نصب اعلان شعار حمل کردن
Other Matches
proclaiming
اعلان کردن
give out
اعلان کردن
advertise
اعلان کردن
proclaim
اعلان کردن
proclaims
اعلان کردن
declaring
اعلان کردن
declares
اعلان کردن
advertize
اعلان کردن
proclaimed
اعلان کردن
declare
اعلان کردن
posters
اعلان نصب کردن
to file for bankruptcy
اعلان ورشکستگی کردن
poster
اعلان نصب کردن
to declare something well-founded
چیزی را مستدل اعلان کردن
to declare oneself bankrupt
خود را ورشکست اعلان کردن
to declare a state of emergency
اعلان کردن حالت اضطراری
to declare a divident
سود سهام را اعلان کردن
advertised
اعلان کردن انتشار دادن
advertises
اعلان کردن انتشار دادن
advertisers
اعلان کننده اعلان
signboard
تخته اعلان اعلان
signboards
تخته اعلان اعلان
advertiser
اعلان کننده اعلان
to declare something solemnly
[publicly]
چیزی را رسما
[علنا ]
اعلان کردن
to off negotiations
اعلان قطع گفتگو یا روابط کردن
impresa
شعار
emblems
شعار
catch
شعار
emblem
شعار
mantra
شعار
mottoes
شعار
motto
شعار
mottos
شعار
watchworld
شعار حزبی
watchwords
شعار حزبی
advertising claim
شعار تبلیغ
sloganeer
شعار پرداز
watchword
شعار حزبی
life motto
شعار زندگی
device
شعار دستگاه
sloganeer
شعار ساز
devices
شعار دستگاه
catch phrase of catchline
شعار جذب مشتری
slogans
تکیه کلام شعار
slogan
تکیه کلام شعار
announces
اعلان کردن اخطار کردن
announce
اعلان کردن اخطار کردن
announced
اعلان کردن اخطار کردن
posts
اگهی کردن اعلان کردن
announcing
اعلان کردن اخطار کردن
post
اگهی کردن اعلان کردن
posted
اگهی کردن اعلان کردن
post-
اگهی کردن اعلان کردن
rah rah
دارای روحیه دانشجویی شعار دهنده برای دانشکده هورا هورا گفتن
poster
اعلان
announcements
اعلان
posters
اعلان
notice
اعلان
assertion
اعلان
announcement
اعلان
advertising
اعلان
noticed
اعلان
proclamation
اعلان
advertisement
اعلان
advertisements
اعلان
proclamations
اعلان
declaration
اعلان
denunciation of treaty
اعلان
noticing
اعلان
notices
اعلان
declarations
اعلان
they proclaimed him sovereign
اعلان کردند
declaration of neutrality
اعلان بیطرفی
declaration of war
اعلان جنگ
throwaway
ورقهی اعلان
declaration of bankruptcy
اعلان ورشکستگی
system prompt
اعلان سیستم
dos prompt
اعلان DOS
To stick (put,fix)up a notice (poster).
اعلان زدن
dot prompt
نقطه اعلان
fly bill
اعلان دستی
publishment
اشاعه اعلان
gazette
اعلان و اگهی
signpost
تابلو اعلان
indigitation
اعلان شمارش
announcer
اعلان کننده
Over and out!
پایان اعلان !
array declaration
اعلان ارایه
notice to mariner
اعلان دریایی
play bill
اعلان نمایش
affiche
اعلان دیواری
procedure declaration
اعلان رویه
proclamation of independence
اعلان استقلال
billsticker
اعلان چسبان
vendition
اعلان فروش
declared
اعلان شده
macro declaration
درشت اعلان
playbill
اعلان نمایش
playbills
اعلان نمایش
announcers
اعلان کننده
proclamation of the republic
اعلان جمهوری
proclamation of the republic
اعلان جمهوریت
signposts
تابلو اعلان
show bill
تابلو اعلان نمایش
alarmingly
اعلان خطر اخطار
dimension statement
حکم اعلان بعد
declare martial
اعلان حکومت نظامی
declaration of war
اعلان جنگ دادن
denouncement
اعلان قطع رابطه
proclamation of martial law
اعلان حکومت نظامی
alarm
اعلان خطر اخطار
placards
اعلامیه رسمی اعلان
placard
اعلامیه رسمی اعلان
alarms
اعلان خطر اخطار
alarmed
اعلان خطر اخطار
audible alarm
اعلان خطر سمعی
To stick a poster on the wall.
اعلان به دیوار چسباندن
ban
اعلان ازدواج در کلیسا
declarations
افهار افهارنامه اعلان
banning
اعلان ازدواج در کلیسا
declaration
افهار افهارنامه اعلان
denunciations
اعلان الغاء یا خاتمه
to proclaim war
اعلان جنگ دادن
denunciation
اعلان الغاء یا خاتمه
bans
اعلان ازدواج در کلیسا
leafleted
اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
leaflet
اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
leafleting
اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
leaflets
اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
declare martial
اعلان حالت زمان جنگ
Hereby I declare ...
بدین وسیله اعلان می کنم که...
proclamation of martial law
اعلان حالت زمان جنگ
to declare war upon a nation
اعلان جنگ به ملتی دادن
signposts
تیر حامل اعلان تابلو راهنما
signpost
تیر حامل اعلان تابلو راهنما
top billing
بالاترین قسمت اگهی سینما صدر اعلان
to put a notice on a door
اگهی روی در چسباندن اعلان بدر زدن
billboards
هرقسمت از نرده ودیوار که روی ان اعلان نصب شود
billboard
هرقسمت از نرده ودیوار که روی ان اعلان نصب شود
obituarian
کسیکه در گذشتهای تازه راباشرح حال درگذشتگان درروزنامه اعلان می کنند
obituarist
کسیکه در گذشتهای تازه رابا شرح حال در گذشتگان درروزنامه اعلان می کنند
banns
اعلان پیشنهاد ازدواج درکلیساتا کسانی که اعتراضی به صلاحیت زوجین دارنداطلاع دهند
prompts
کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompted
کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompt
کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
notice to airmen
اعلامیه هوایی یا اعلان هوایی
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com